غسان حمدان، نویسنده، شاعر و مترجم نامدار عراقی است. او در سال ۱۹۷۳ در بغداد به دنیا آمده و در کودکی از عراق به ایران مهاجرت کرده است. حمدان در رشتهی جامعهشناسی دانشگاه تهران تحصیل کرده، اما در دنیای فارسیزبان بیشتر بهخاطر ترجمههایش از عربی به فارسی و فارسی به عربی مشهور است. حمدان هم بهخاطر پیشینهی تحصیلیاش در جامعهشناسی و هم بهخاطر درگیر بودن مداومش با تجربههای متنوع عینی و متنی در جاها و زبانهای مختلف دریافتهای ارزشمندی در باب مسائل متنوع انسانی و اجتماعی پیدا کرده که پارهای از آنها را در این گفتوگو با اطلاعات روز در میان نهاده است.
هاتف: من همیشه فکر میکردم که اگر با شما صحبت کنم اول دربارهی پرکار بودن شما سؤال کنم. خیلی کار میکنید. انگیزه و حوصله و وقت این همه کار را از کجا میآورید؟
حمدان: راستش، آنطور که شما فکر میکنید نیست. زیرا پیش میآید که به مدت یک ماه یا بیشتر اصلا چیزی ترجمه نمیکنم. هم فشار زندگى هم افسردگی مانع کار میشود، هم مسائل حاشیهای. این یک چیز طبیعی است؛ زیرا انسان از گوشت و احساسات درست شده نه آهن و پروگرام. به هر حال، همهی ماها وقت کافی برای ترجمه، نوشتن، خواندن و خلاقیت هنرى و علمی داریم. اما وقت خود را بیشتر مصروف اینترنت و تلفن همراه میکنیم. انسان حتا اگر دیر به خانه باز گردد، میتواند نیمساعت پیش از خواب ترجمه یا نقاشی کند. ببینید ظرف یک ماه حجم کارش چقدر خواهد شد. به قول شعر معروف: قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود. جواب من این است که دنبال بهانه نگردیم و براى خلاقیت ادبى و هنری وقت و حوصله بیابیم که همیشه هست.
هاتف: چه تعداد کتاب منتشرشده دارید- از آثار و نوشتههای خودتان تا ترجمه از زبانهای دیگر؟
حمدان: اکثر کتابهایم ترجمه هستند؛ هفتادوپنج کتاب مختلف ترجمه کردم- از شعر گرفته تا مجموعه داستان و رمان و نقد فلسفی و تاریخ دین و ضربالمثلها. چهار مجموعه شعر به فارسى نوشتم و دو مجموعه شعر به عربی. یک رمان و دو مجموعه داستان هم. غیر از فارسی و فارسی دری و کردی، از زبان تاجیکی و انگلیسی هم به عربی ترجمه کردهام. چند کتاب نیز از عربی به فارسی در بازار کتاب ایران و اروپا به انتشار رساندهام. در کنار اینها چند کتاب مهم دربارهی «منابع ایرانشناسی در سوریه» هم تقدیم کردهام.
به هر حال، اکنون از عراق مهاجرت کردهام و فرصت را برای کنار گذاشتن ترجمه مناسب میبینم. چون خودم حرفی دارم بگویم و آنها را در قالب داستان و رمان و حتا سناریو تقدیم خواهم کرد.
هاتف: شما در عراق به دنیا آمدید. از عراق ایام کودکی چه چیزی در حافظهیتان بهعنوان نقشی ماندگار مانده است؟
حمدان: حافظهی من آهنین است، بسیاری اتفاقاتی که در چهارسالگیام پیش آمده، به یاد دارم. اینکه چه برنامهی تلویزیونی میدیدم، برخوردهای خوب با همسایهها، حتا دوران ابتدایی و آموزگاران و برخی درسها. حتا یادم است که برخی درسها را نمیخواندم و در صنف نمره کم میگرفتم. حتا وقتی به ایران رفتم، یادم است در صنف چهارم مکتب، موضوع انشاء از منفورترین دروسی بود که همیشه از آن میترسیدم. شاید این امر بهخاطر مشکلات زبانی بود که هنوز در فارسی قوی نبودم. به هر حال، آموزگار مکتب برای موضوع انشایی که خالی گذاشتم، بهجای نمره صفر، نوشت غایب.
در عراق یادم است که در کودکستان، وقتی ششساله بودم، یک بچهی زورگو بود که مرا اذیت میکرد. یادم است که همه از او حساب میبردند، شاید بهخاطر شغل پدرش بود. در پایان صنف اول ابتدایی در عراق، متولیان مکتب به من عروسک اسب دادند که به گاری وصل شده بود؛ بهخاطر نمرات خوب. البته خاطرات فراوان دیگری هم دارم که در اینجا نمیگنجد.
هاتف: در افغانستان، مردم وقتی حکومت اسلامی مجاهدان را تجربه کردند، دیدشان به کسی چون داکتر نجیبالله (رییسجمهور کمونیست افغانستان قبل از حکومت مجاهدان) تا حدی مثبتتر شد، هرچند که قبلا به او اسم جلاد داده بودند. پس از حملهی امریکا به عراق و افغانستان و پیآمدهای دردآور جنگهای طولانی در این دو کشور، عدهای از شهروندان افغانستان صدام حسین را نیز یک چهرهی ملی عرب میبینند. در عراق امروز نظر عمومی دربارهی صدام حسین و کارنامه و میراث سیاسیاش چهگونه است؟
حمدان: پرسش شما به یکی از پدیدههای بسیار پیچیده در جوامع پسابحران اشاره دارد: بازنگری تاریخی نسبت به شخصیتهای گذشته در سایهی تجربههای تلختر بعدی. آنچه در مورد داکتر نجیبالله در افغانستان یا حتا نگاهی نو به صدام حسین در برخی جوامع عربی گفتهاید، دقیقا بازتاب همان فرآیند است.
در مورد عراق امروز و نگاه عمومی به صدام حسین، باید گفت تصویر او در ذهن مردم چند لایه، متناقض و متأثر از تجربههای پس از ۲۰۰۳ است. اجازه بدهید بهصورت تحلیلی دستهبندی کنیم:
– بسیاری از اهلسنت صدام را نماد اقتدار، نظم، و عزت عربی میدانند. با توجه به احساس حذفشدگی در ساختار پس از ۲۰۰۳، برخی او را با حس نوستالژیک نگاه میکنند. برخی دیگر البته خاطرات تلخی از سرکوب و جنگ دارند، ولی همچنان از دوران پس از او بهعنوان دوران «تحقیر و نابسامانی» یاد میکنند.
– صدام هنوز برای بسیاری از شیعیان که اکثریت جمعیت عراق را تشکیل میدهند، نماد سرکوب، تبعیض، و جنایت است- خصوصا با یادآوری سرکوب انتفاضه ۱۹۹۱، اعدام علمای شیعه، و ممنوعیت برخی شعائر مذهبی. اما نسل جدید شیعه که پس از ۲۰۰۳ رشد کرده، گاه دچار سردرگمی است: «صدام دیکتاتور بود، اما دستکم کشور را اداره میکرد؛ امروز آزادی هست، ولی فساد و فروپاشی هم هست.»
– برای بخش اعظم کردها، صدام چهرهای جنایتکار و نفرتانگیز باقی مانده است. جنایاتی چون حلبچه، انفال، و کوچ اجباری در حافظهی جمعی آنان هنوز زنده است. البته در میان برخی کردهای مسنتر، نگاه «او لااقل نظم را نگه میداشت» شنیده میشود، اما احساس عمومی همچنان منفی است.
– نسل جوانی که پس از ۲۰۰۳ متولد شده یا در کودکی بوده، تصویر مستقیمی از صدام ندارد. برای آنان، داوری دربارهی او بیشتر به روایتهای رسانهای، خانوادگی یا آموزشی برمیگردد. برخی در میان جوانان، بهویژه در سایه ناکارآمدی حکومتهای پساصدام، به صدام با نوعی حس «اقتدار ازدسترفته» نگاه میکنند؛ اما این دیدگاه هنوز در اقلیت است.
هاتف: به نظر شما، بزرگترین چالش داخلی عراق برای عبور به یک وضعیت باثباتتر (همراه با توسعهی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی) چیست؟
حمدان: پرسش بسیار مهم و بنیادینی است، و اگرچه پاسخ به آن نیازمند بررسی ابعاد مختلف است، اما اگر بخواهم بر اساس تحلیلهای جامعهشناختی، سیاسی و تاریخی یک نگاه کلان ارائه کنم، میتوانم بگویم بزرگترین چالش داخلی عراق برای عبور به وضعیت باثباتتر، تضاد هویتی و ساختار سیاسی مبتنی بر سهمیهبندی قومی-مذهبی (محاصصه) است. پس از سقوط صدام حسین در ۲۰۰۳، ساختار حکمرانی در عراق بر اساس مدل سهمیهبندی طایفهای طراحی شد: شیعیان، سنیها، کردها، ترکمنها و دیگر اقلیتها هر کدام سهمی در قدرت داشته باشند. در ظاهر، این سیستم برای تضمین مشارکت همهی گروهها ایجاد شد، اما در عمل باعث شد که وفاداری سیاسی به قوم و مذهب باشد، نه به ملت و قانون. در ضمن، احزاب بر اساس طایفه شکل بگیرند، نه ایده یا برنامه؛ همچنین فساد، ناکارآمدی، و بیاعتمادی عمومی نسبت به دولت افزایش پیدا کند.
هاتف: مثل تجربهای که افغانستان از سر گذراند.
حمدان: بله. از سویی دیگر، با وجود پیشینهی تاریخی غنی، عراق مدرن هنوز نتوانسته حس «ملت واحد» را میان تمام اقوام و مذاهب تقویت کند. کردها خواهان خودمختاری بیشتر یا حتا جدایی اند. سنیها احساس حاشیهنشینی و حذف دارند. شیعیان هم میان خود دچار چنددستگی اند (میان نیروهای متمایل به ایران، متمایل به عربستان/امریکا، یا جریانهای مستقل مانند صدر). این تکهتکه شدن هویتی، مانع از آن است که جامعهی عراق به یک اجماع ملی برای توسعه و ثبات برسد.
در خصوص فساد ساختاری و وابستگی اقتصادی به نفت هم باید بگویم که اقتصاد عراق بیش از نود درصد وابسته به نفت است. نبود تنوع اقتصادی، اشتغالزایی پایین، و فساد گسترده در نهادهای دولتی، مانع توسعهی پایدار شده. شرکتهای دولتی فربه، کارمندان مازاد، و رانتهای حزبی عملا توسعه را فلج کردهاند.
و عامل مهم دیگر نقش گروههای شبهنظامی و موازی با دولت است که گرچه گروههایی مانند حشد الشعبی، در مبارزه با داعش مؤثر بودند، اما امروز با داشتن قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی مستقل، تهدیدی برای اقتدار دولت مرکزی به حساب میآیند. این گروهها بعضا وابستگی خارجی دارند و عملا به دوگانگی قدرت در کشور دامن میزنند.
عبور از وضعیت فعلی نیازمند اصلاح قانون اساسی و ساختار سیاسی بهسوی مدل شهروندی، نه سهمیهای؛ مبارزه واقعی و نه شعاری با فساد؛ کاهش نفوذ گروههای مسلح خارج از چارچوب ارتش رسمی؛ تنوعبخشی به اقتصاد (کشاورزی، صنعت، خدمات)؛ سرمایهگذاری در آموزش، فرهنگ، و ساخت هویت ملی مشترک است.
هاتف: شما و خانوادهیتان در کودکی از عراق به ایران مهاجرت کردید. در آن ایام شمار بزرگی از شهروندان افغانستان نیز به ایران رفتند. تجربهی زندگی کردن برای شما و در کل برای عراقیها در ایران چهگونه بود؟
حمدان: همان مشکلات اساسی مهاجرت: تفاوت زبانی، نبود افراد آشنا برای کمک یا مراجعه، شروع زندگی از صفر و دشواری یافتن شغل. البته مهاجران عراقی خودخواسته به ایران نرفتند، بلکه پس از مصادره اموال توسط رژیم بعث، از عراق اخراج شدند. یعنی پولی در جیب هم نداشتند. البته یادم است که همسایگان ایرانی بسیار لطف کردند و در حد توانایی خود، پتو و بالش و قاشق و چنگال و بشقاب دادند و چند قلم مواد خوراکی.
چالش دیگر، مکتب بود. آن زمان هنوز مکاتب کودکان عراقی احداث نشده بود. لذا با درک ناقص از زبان فارسی، وارد مکاتب ایرانیها شدیم. داستانش دراز است، اما به هر حال موفق شدیم و به دانشگاه هم رسیدیم و نمرات خوبی گرفتیم. من خودم از سال پنجم به بعد همیشه دانشآموز اول و دوم بودم. چون نه تفریحاتی داشتم نه رفیقی، در ضمن در حومهی شهر بودیم؛ لذا وقتم را با کتاب و یکی دو برنامهی تلویزیونی سپری میکردم.
چالش بزرگتر اما، یافتن شغل بود. برخی مهارت حرفهای داشتند مثل خیاطی و لحافدوزی و شیرینیپزی، نجاری، آهنگری و غیره، و توانستند دکان باز کنند یا در دکانهای ایرانیان کار کنند. برخی بساط دستفروشی هم برپا کردند. در سالهای دیگر و پس از احداث مکاتب و درمانگاههای عراقی، آموزگاران و داکتران نیز جذب بازار کار شدند.
مشکل دیگر که اهمیت فراوانی دارد، حق مالکیت است که سد راه تملک مراکز تجاری و مسکونی شده است. این باعث میشود که عراقیها مجبور شوند خانه و دکان خود را بهنام شخص ایرانی ثبت کنند. البته در آن موقع ازدواج با ایرانیها طبق قانون ممنوع بود. البته کمی هم تبعیض نژادی بود که این امر در تمام جهان وجود دارد.
هاتف: زبان فارسی را در ایران آموختید یا قبلا هم در خانوادهی شما کسی با فارسی آشنا بود؟
حمدان: فارسی را در ایران فرا گرفتم؛ پدر پدربزرگم در کودکی از ایران مهاجرت کرده و در عراق بزرگ شده بود. لذا از خانواده کسی نبود که فارسی بلد باشد. فقط یک عمهی پدربزرگ چند کلمه فارسی بلد بود که از کودکی در ذهنش مانده بود. من مطمئنم که نسل جدید مهاجران افغانستانی نیز چنین خواهند شد. آنانی که به اروپا، امریکا، کانادا و استرالیا و دیگر کشورها مهاجرت کردهاند، فرزندان و نوادگانشان در این جوامع ذوب خواهند شد؛ هویت خود را فراموش میکنند یا خود و بهطور عمد ارتباط خود را با آن قطع خواهند کرد.

من از صفر شروع کردم؛ در کودکی فارسی را یاد گرفتم. در سنین جوانی نیز عربی را از لحاظ دستور زبان و آشنایی با دیگر واژگان آموختم. بله، فکر نکنید چون تابعیت عراق را دارم باید و حتما عربی بدون اشتباه بنویسم. به هر حال، شکر خدا، در هر دو استاد شدم. چهار-پنج سالی هم میشود که با فارسی دری آشنا شدم و ادبیات سرزمین افغانستان را برگردان کردم که واقعا غنی است و سرشار از موضوعات بکر، واژگان اصیل و از همه مهمتر افسانهها، اسطورهها، و داستانهای عامیانه و ضربالمثلها است.
هاتف: فارسی سرشار از کلمات عربی است؛ ولی این کلمات واردشده در زبان فارسی در موارد زیادی همان مدلول و معنای اصلی خود در عربی را ندارند. این تفاوت دلالتها و کاربردها برای کسی که زبانش عربی است و میخواهد فارسی یاد بگیرد، مشکلساز است؟ روی دیگر این پرسش این است که آیا وجود کلمات عربی در زبان فارسی آموختنِ فارسی را برای عربیزبانان آسانتر میکند یا مشکلتر؟
حمدان: پرسش جالبی است که به یکی از جنبههای پیچیدهی ارتباط میان دو زبان فارسی و عربی اشاره دارد: شباهت ظاهری واژگان، ولی تفاوت در دلالتها و کاربردها. وجود واژگان عربی در زبان فارسی، در برخی موارد یادگیری فارسی را برای عربزبانان سادهتر میکند، ولی در مواردی نیز باعث سردرگمی و دشواری میشود. به عبارت دیگر، هم کمککننده است و هم گمراهکننده. عربزبان وقتی کلمههایی مثل عقل، علم، حیات، حرکت، انسان، قدرت، نظام، عدالت و… را در فارسی میشنوند، احساس غریبگی ندارند چون در زبان خودشان هم این واژهها هست. این آشنایی اولیه میتواند باعث شود که دامنهی واژگان پایهای با سرعت بیشتری افزایش پیدا کند. هر چند فارسی و عربی تفاوتهایی در نوشتار دارند (مثلا وجود «گ، پ، چ، ژ» در فارسی)، اما استفاده از الفبای عربی باعث میشود عربزبانان خواندن فارسی را سریعتر یاد بگیرند.
اما چه چیزهایی ممکن است یادگیری را سختتر کند؟ تفاوت معنایی (دلالتهای متفاوت): واژهای مانند «حادثه» در عربی به معنای «نو» یا «جدید» است (مثلا «العلم الحادث» = علم جدید)، ولی در فارسی معنای «اتفاق ناگوار» دارد. یا «مطلب» در فارسی یعنی «موضوع» یا «نکته»، ولی در عربی بیشتر به معنای «خواست» یا «تقاضا» است. همینطور تفاوت در کاربردهای نحوی، و واژههای دگرگونشده یا مجازیشده.
لذا پاسخ نهایی اینچنین خواهد بود: برای یک عربزبان، حضور واژههای عربی در فارسی در سطح واژگان ابتدایی یک مزیت محسوب میشود. ولی در سطح معنایی و کاربردی میتواند چالشبرانگیز باشد، چون شباهت ظاهری ممکن است باعث شود یادگیرنده فکر کند معنا یا کاربرد هم یکسان است؛ در حالی که اینطور نیست.
هاتف: شما آثاری از افغانستان را نیز به عربی برگرداندهاید. خوانندگان عراقی یا حوزهی بزرگتر زبان عربی از این آثار استقبال کردند؟ اگر میزان بالای فروش کتابها را نشانهی استقبال خوب مردم از یک کتاب بگیریم، آثاری که شما از زبان فارسی ترجمه کردهاید در عراق و دیگر کشورهای عربیزبان چهقدر استقبال شدهاند؟
حمدان: البته کتابهایم را در کشورهای عرب، بهویژه لبنان، کویت، مصر، عربستان سعودی و امارات متحده عربی منتشر کردهام. نه اینکه وضع کتاب عراق بسیار بد است، که البته بود و اکنون بهتر است. چون قوانین عراق از زمان رژیم بعث بود و عوض نشده و مانع خروج کتابها از عراق و شرکت در نمایشگاههای بینالمللی کتاب میشد. خوشبختانه این قانون با تلاش پیگیر ناشران، برچیده شد. حجم بوروکراسی زیاد است. مشکل ناشران عراقی این است که مبلغ خوبی بهعنوان اجرت کار به مترجمان و حتا نویسندگان نمیدهند. بگذریم؛ درد دل سررشتهی درازی دارد.

به هر حال برگردیم به پرسش شما: بله، میتوان گفت اکثر کتابهایی که به عربی ترجمه کردهام با استقبال خوبی روبهرو شدهاند. مجموعه شعرهای «سهراب سپهری»، رمان «دریغا ملا عمر»، «سینماگر شهر نقره»، «آخرین انار دنیا»، «طلسمات» و غیره به چاپ دوم و سوم رسیدهاند. برخی کتابها هم در انبارها تمام شده و باید به چاپ مجدد برسند. اما چند کتاب معدود هم هست که بنا به دلایلی، از جمله عدم تبلیغ و تنبلی ناشر، خوب استقبال نشدند.
هاتف: در افغانستان هیچ نویسندهای نمیتواند (حداقل تا حالا وضعیت همین بوده) از طریق نویسندگی و مترجمی معیشت خود و خانوادهی خود را بگرداند. در عراق و آن حوزهی کلان زبان عربی وضعیت برای نویسندگان و مترجمان چهطور است؟
حمدان: در کل، در بیشتر کشورهای عربزبان هم نویسندگی و ترجمه بهندرت منبع اصلی درآمد است. کتابها معمولا با تیراژ پایین (۵۰۰ تا ۲۰۰۰ نسخه) چاپ میشوند و پخش سراسری خیلی ضعیف است. در عراق هم، وضعیتی مشابه افغانستان حاکم است: نویسنده یا مترجم باید شغل دیگری داشته باشد تا زنده بماند. اما در برخی کشورهای ثروتمند عربی (مثل امارات، قطر یا عربستان)، فضا کمی متفاوتتر است و امکانات بیشتری برای تولیدات فرهنگی وجود دارد- هرچند بیشتر در چارچوبهای رسمی و کنترلشده. عراق از دههها جنگ، تحریم، و ناپایداری سیاسی رنج برده است. این عوامل باعث شدند که بازار کتاب بهشدت ضعیف و ناپایدار باشد. نویسندگان، شاعران، و مترجمان عراقی معمولا کارمند دولت، روزنامهنگار، آموزگار، یا استاد دانشگاه هستند؛ و نویسندگی یا ترجمه شغل دومشان است.
اگرچه بغداد سابقا یکی از پایتختهای فرهنگی عربی بود (با میراثی مثل «دار الحکمه» در دوران عباسی)، ولی امروز تولید کتاب و ترجمه در عراق بیشتر وابسته به انگیزهی فردی و کمتر به بازار یا حمایت مالی است.

برخی کشورها مثل امارات و عربستان سعودی برنامههای حمایتی رسمی از نویسندگان و ناشران دارند: پروژههایی مثل جایزهی بوکر عربی یا برنامهی ترجمهی «کلمة» در ابوظبی که به نویسندگان و مترجمان پول میدهد. در عربستان نیز، ناشر کتابهای جدید را به ادارهی ممیزی معرفی میکند و آنها در صورت موافقت، هزینهی چاپ را متقبل میشوند. در صورتی که کتابی مورد تأیید آنان نیست، ناشر با هزینهی خود چاپ میکند که البته این مورد بسیار کم است و عربستان اکنون فضای باز سیاسی و فکری دارد.
هاتف: اگر دو نویسنده (رماننویس) و دو شاعر بسیار مهم و محبوب امروز عراقی را به خوانندگان ما معرفی کنید، اسم چه کسانی را میآورید؟
حمدان: پاسخ به چنین سؤالی به این آسانیها هم نیست؛ زیرا برخی از نویسندگان بهناحق شهرت یافتهاند. اینها حلقهی خاصی دارند که برایشان تبلیغ میکنند و جایزه دریافت میکنند. اما کارهایشان عمیق و حرفهای نیست. به هر حال، از رفتگان میتوان به فواد التکرلی و غائب طعمه فرمان اشاره میکنم که دربارهی طیف زحمتکش مردم عراق نوشتهاند. از میان نویسندگان کنونی، میتوان از احمد سعداوی و علی بدر و سنان آنطون نام برد. این افراد نویسندگان حرفهای هستند و کارهایشان به زبانهای مختلف ترجمه شده و آثارشان ترکیبی از نقد اجتماعی، فلسفه و زبان صریح است. از شاعران هم میتوان به سعدی یوسف و سارگون بولس اشاره کرد، که دیگر در میان ما نیستند اما شعرهای ارزنده و به یاد ماندنی بهجا گذاشتهاند.
هاتف: در ترجمه همیشه وقتی بحث زبان مبدأ و زبان مقصد مطرح میشود، بحث «وفاداری» نیز پیش میآید. اینکه مترجم به اثر اصلی وفادار باشد. نظر شما که عمری در این کار هستید و اشعار فارسی زیادی را هم به عربی ترجمه کردهاید، در این زمینه چیست؟
حمدان: پرسش بسیار عمیقی مطرح کردید، و واقعا نمیشود در یک جمله یا حتا چند جمله پاسخ روشنی به آن داد. نظرم این است که اصولا در ترجمه، بهویژه در متون ادبی و شعری مطلقا نباید پایبند اشکال لفظی و ظاهری زبان مبدأ شد بلکه باید اصل را با انتقال دقیق و درست محتوا و مقصود و احساس نویسنده یا گویندهی زبان مبدأ با هر شکل و لفظ معادل مفهومی در زبان مقصد گرفت. وفاداری فقط به انتقال دقیق محتوا و هدف و مقصود و احساس زبان مبدأ به اشکال و الفاظ و فرهنگ نگارشی و فرهنگ اجتماعی و مردمی و رایج زبان مقصد باید باشد و نه به شکلها و ظواهر بیانی و فرهنگی زبان مبدأ.
وفاداری در ترجمه، یکی از آن مفاهیم پُرچالش است که هر مترجم، بسته به دیدگاهش نسبت به زبان، فرهنگ، و حتا نقش خودش، تفسیر متفاوتی از آن دارد. اگر اجازه بدهید از منظر تجربهی شخصی بگویم، بهخصوص وقتی پای ترجمهی شعر در میان است- چه از فارسی به عربی و چه برعکس- «وفاداری» بیش از آنکه به واژهها مربوط باشد، به روح اثر مربوط است.
به بیان دیگر، مترجم باید سعی کند جوهره، حالوهوا و فضای عاطفی شعر را منتقل کند، حتا اگر لازم باشد در واژهگزینی یا ساختار، از متن اصلی فاصله بگیرد. البته این کار همیشه با ظرافت و دقت فراوان باید انجام شود. چون ترجمهای که خیلی از متن اصلی دور شود، ممکن است به تحریف منتهی شود. برای مثال، وقتی شعری از حافظ یا سعدی را به عربی ترجمه میکنم، نمیتوانم صرفا به معادلهای لغوی بسنده کنم. باید ببینم شاعر چه حس و تجربهای را منتقل میکند و آیا در زبان مقصد، ساختاری برای القای آن حس وجود دارد یا نه. گاهی حتا لازم است ارجاع فرهنگی یا اصطلاحی را با چیزی همارزش در زبان مقصد جایگزین کرد، تا مخاطب عربزبان همان تأثیر را بگیرد که مخاطب فارسیزبان میگیرد.
در نتیجه، به نظر من «وفاداری» در ترجمه بیشتر به نیت مؤلف و تأثیر اثر وفادار بودن است، نه صرفا کلمات. و این نوع وفاداری، نیازمند مهارت، شناخت عمیق از هر دو زبان، و جسارت است.

هاتف: یکی دو قطعه از شعرهایتان به زبان فارسی را برای ما میگذارید؟
حمدان: انتخاب دشوار است، به هر حال این دو شعر تقدیم شما.
«آبادی
برف میبارد
روستای بیدفاع
در تاریکی شب
در سیاهی شب
سر بر آستان هیولای سفید نهاده…
باد
شلاقزنان
تن گرانسنگها را کبود کرده
کورسوی چراغی نیست
سکوت بر شب گسترده
گویی
اهالی ده
اندوه و شادی خود را
هیمه آتش کردهاند…
تا چشم کار میکند
سپیدی است
و درختانِ افتاده
زیر سنگینی برف
کلبهها
همچنان در خاموشی
فرو خفتهاند.
آبادی دیروز را
باید
به فراموشی امروز سپرد!»

«پیامآور مهر
کبوتران کابل
بار دیگر
لانههای خود را ترک کردهاند
دیوسیرتان
زیر سایه آسمایی
فرزندان خدا را شکار میکنند
کلاغهای ارگ
قارقار شومشان را از سر گرفتهاند
و دخترکان چشم ختنی
در سوگ کاکاها
لبخند را از یاد بردهاند
بودا
این پیامآور مهر
جای خالیاش هر روز پررنگتر میشود…
تیشهای باید
و همتی فراوان
تا بودایی دیگر
در دل کوه کنده شود!»
هاتف: از وقتی که برای این گفتوگو گذاشتید، بسیار سپاسگزارم.