Photo: Qais Musafer

تحقیر کابل

برکشیدن قندهار به‌مثابه‌ی پایتخت

نیکبخت آجه

برگزاری اجلاسی چهارروزه با حضور نزدیک به دو هزار نفر از مسئولان و استادان دانشگاه‌های سراسر کشور در شهر قندهار و اعلام بیعت آنان با ملا هبت‌الله در هفته‌ی اول ماه ثور امسال، جدا از جنبه‌های ایدئولوژیک آن، اقدام دیگری در راستای دهن‌کجی به کابل و برکشیدن قندهار در قامت پایتخت تلقی می‌گردد. اجلاسی در این قدوقواره فقط یک بار در کابل در طول نزدیک به چهار سال سلطه‌ی اخیر طالبان بر جغرافیای افغانستان دایر شده است؛ اجلاسی سه‌روزه در ماه سرطان سال ۱۴۰۱ با حضور سه هزار مبلغ دینی و ریش‌سفیدان محلی، که یک ماه بعد اجلاس مهم سه هزار نفری از مبلغان دینی در قندهار را به‌دنبال داشت. به‌گفته‌ی یک منبع آگاه، در اجلاس امسال نیز حدود سه هزار نفر از دانشگاهیان دعوت شده بود اما عمدتا به‌دلیل غیبت مسئولان و استادان بسیاری از دانشگاه‌های خصوصی، شمار اشتراک‌کنندگان به حدود دو هزار نفر کاهش یافت.

از زمان انتقال پایتخت از قندهار به کابل توسط تیمورشاه درانی در حدود دوصدوپنجاه سال پیش تا کنون جدال قدرت بین کابل و قندهار از موضوعاتی بوده است که گهگاه به یکی از مسائل اصلی در سیاست افغانستان مبدل می‌شده است. در بحث شکل‌گیری کشوری به‌نام افغانستان نیز، ما با دو روایت روبه‌رو هستیم؛ روایتی که زمامداری احمدشاه ابدالی با پایتختی قندهار را آغاز شکل‌گیری افغانستان امروزی می‌داند، و دیگری روایتی که زمامداری عبدالرحمان با پایتختی کابل را آغاز جغرافیایی به‌نام افغانستان.

البته شهرهایی مثل هرات و مزار شریف نیز گهگاهی سر بلند کرده و کابل را به چالش کشیده‌اند. مثل دوره‌ی زمامداری خود تیمورشاه و سال‌های پرهرج‌ومرج نیمه‌ی اول دهه‌ی هفتاد خورشیدی. به لحاظ فرهنگی نیز این شهرها محوریت‌هایی را برای خود رقم زده‌اند که در سطح کشور تقریبا بی‌همتا بوده است؛ مثل محوریت برگزاری جشن نوروز در مزار شریف یا میراث فرهنگی هرات در زمینه‌ی هنرهای تجسمی. اما این دو شهر هیچگاه نتوانسته‌اند در قامت قندهار در برابر کابل قد بلند کنند و باعث تحقیر او شوند. از این حیث شهر جلال‌آباد بیشتر در نقش مکمل کابل ظاهر شده است. دعوت شاعر پشتون در جشنواره گل نارنج جلال‌آباد در بهار امسال از ملا هبت‌الله جهت آمدن به کابل می‌تواند در همین راستا ارزیابی شود. دعوتی که به نظر می‌رسد بیشتر به‌خاطر لحن کنایی‌اش خطاب به ملا هبت‌الله خبرساز شد و برای برگزارکنندگان ننگرهاری آن هزینه برداشت و از جمله سبب برکناری ریاست اطلاعات و فرهنگ این ولایت گردید. احتمالا میزبانی دانشگاه ننگرهار از اجلاس دانشگاهیان در اوایل ماه ثور امسال در قندهار، گامی جبرانی در راستای آن به اصطلاح بی‌نزاکتی باشد.

 اقدام تیمورشاه در انتقال پایتخت از قندهار به کابل، صرف نظر از هوشمندی سیاسی او برای حفظ تاج‌وتختش، در بخشیدن چهره‌ی بی‌همتا به کابل نقش کلیدی داشته است. پیش از اقدام او، کابل البته به‌خاطر آب‌وهوای گوارایش مثال‌زدنی و گیرا توصیف شده است. آب‌وهوایی که با یک رشته اقدامات زیرساختی بابر، بنیان‌گذار امپراتوری مغولی هند، توجه بیشتر شاعران و هنرمندان منطقه را به خود جلب کرد و مثلا صائب تبریزی، شاعر نامدار سبک هندی از آن به‌عنوان «عشرت‌سرا» و از باغ‌های جهان‌آرا و شهرآرای آن با شگفتی یاد کرده است.

در دوره‌ی مدرن، کابل، با مکان‌ها و آفریده‌های فرهنگی و هنری‌اش و در کل جلوه‌های شهری‌اش، متمایزتر از دیگر شهرهای افغانستان شد. بااین‌حال، در این دوره نیز دلپذیری آب‌وهوای کابل همچنان مرکز توجه مشکل‌پسندان بوده است. به‌عنوان مثال، اقبال لاهوری کابل را «خطه‌ی جنت‌نظیر» خواند و ضیا قاری‌زاده در شعر و آهنگی در وصف کابل، باران ابر کابل را همچون مشک تازه خواند. سه‌دهه بعدتر از او یحیا جواهری، غزلسرای معاصر، در متن شاعرانه‌ی «کابلی‌والا» ماه کابل را بی‌همتا توصیف کرد. یعنی زمانی که این شهر با وجود ضربات سهمگین دهشت‌افکنان می‌رفت که چهره‌ی خلاقانه‌تری از خود نمایش بدهد.

اما کابل همیشه با اوصاف دلپذیر یاد نشده است. مهرانگیز کار، روزنامه‌نگار و حقوقدان ایرانی پس از دیدار از کابل در آستانه‌ی وقوع رویداد هفت ثور ۱۳۵۷، کابلیان را مردمان «بی‌پروا» توصیف کرده است. «کابل جای آدم نیست»، عنوان مجموعه داستان علی موسوی، و توصیف‌هایی همچون «رند کابلی» و «کابلی لافوک» که سر زبان مردم در گوشه‌وکنار افغانستان جاری می‌شود، از دیگر نمونه‌های توصیف کابل و کابلی با بار منفی است. نابرابری‌ها و تبعیض‌هایی که در اشکال گوناگون در کابل عریان‌تر از دیگر نقاط افغانستان به نظر می‌رسد، و زندان‌های دهمزنگ و پلچرخی کابل که شکنجه‌گاه و قتلگاه هزاران مبارز راه عدالت و آزادی این مرزوبوم بوده است، جلوه‌های دیگری از چهره‌ی زشت کابل است. کابل مثل بسیاری از کلان‌شهرهای جهان سوم آمیزه‌ای از تضادها است؛ فقر مطلق که به‌ویژه در زندگی بر روی تپه‌های آن در خانه‌های محقر انبوه نقش بسته و ثروت افسانه‌ای که در برخی از دامنه‌های آن به‌صورت کاخ‌های مجلل خودنمایی می‌کند، و همچنین آمیزه‌ای از طبیعت دلفریب و هوای به‌شدت آلوده، از جلوه‌های این تضادها می‌باشد. کابلی که از ابعاد گوناگون دوچهره است؛ از یک‌سو کابل درنده‌خویی را داریم که با خونسردی تمام فرخنده ملک‌زاده را در زمستان ۱۳۹۳ تکه‌پاره کرده و از سوی دیگر هم‌زمان کابلی را داریم که پیرامون پل سرخ آن، مأمنی برای زندگی و عشرت شده است.

از همین شهر بود که بیش از یک قرن پیش عبدالرحمان در راستای تحکیم سلطه‌ی جابرانه‌ خویش بر جغرافیای افغانستان، فجایع انسانی را آفرید که پی‌آمد آن، قتل صدها هزار انسان، به‌ویژه در مرکز و شرق افغانستان بود. صدها هزار نفر دیگر برای همیشه کاشانه‌ی خویش را از دست دادند و ده‌ها هزار نفر دیگر به بردگی و غلامی گرفتار شدند. کابل از این دوره به بعد، با چشم حقارت به پیرامونش نگاه کرد و تمام قدرت مملکت را در مشت خود گرفت. پسان‌ها چه اشرف غنی، چه نجیب‌الله و چه امان‌الله‌خان به‌عنوان زمامداران کابل‌نشین، از قِبَل همین تکبر، دچار اشتباه محاسباتی شدند و تاوانش را نیز پس دادند؛ کابل زده و زخمی شد، و حتا برای دوره‌هایی پرستیژ پایتخت بودن را از دست داد؛ قبول کرد که زیر فرمان قندهار، بار حقارت را بر دوش بکشد. گرچه یکبار چانس آورد و از برکت خطای محاسباتی در قندهار، با سرازیرشدن قشون و پول خارجی، دوباره قد راست کرد، اما هنوز زخم‌هایش کاملا التیام نیافته بود که با یک رشته انفجار و انتحار، دوباره تبدار گردید. کابل تبداری که یحیا جواهری، آن را در قیافه‌ی یک آدم غمگین و تنها و زخم‌خورده دیده که «پیکر مجروح خود را از زمین برداشته و در حال گریز است. می‌دَود، می‌افتد، دوباره برمی‌خیزد و چهارسویش را نگاه می‌کند و با عبور از روی رودخانه‌ای که از تشنگی برزمین درازکشیده و نای و نفس ندارد در لای تاریکی‌ها غرق می‌شود».

جواهری به کابل حق می‌دهد که چنین بی‌رمق گردد و با بهره‌گیری از استعاره‌ی جان‌بخشی می‌افزاید؛ «کابل دیده است که بهترین فرزندانش در این شهر تحقیر شده‌اند. بعد از طی مراحل تحقیر، یا تبعید شده‌اند، یا گریخته‌اند و یا در غبار گمنامی‌ها ناپدید شده‌اند و آنانی هم که مانده‌اند ناگزیر اند هر روز طعم تلخ حقارت و تبعیض و خودکامگی را بچشند». او سید جمال‌الدین افغان، رحمت کابلی و حیدرقلی‌خان چنداولی معروف به سردار کابلی را مثال می‌آورد که خواسته و ناخواسته از کابل تبعید شدند. با سرگذشت سید جمال‌الدین کمابیش آشنایی داریم اما رحمت کابلی کسی است که تا در کابل بود گدایی می‌کرد و فردی بود که حتا همسایگانش نیز او را نمی‌شناختند، اما وقتی در غایله‌ی جنگ دوم افغان و انگلیس به قلمرو هند گریخت، از قضا قهرمان داستان «کابلی‌والا»ی رابیندرانات تاگور، نویسنده و فیلسوف هندی شد و به این ترتیب نامش جاودانه گردید. حیدرقلی‌خان قزلباش معروف به سردار کابلی هم تقریبا در همین دوره به هندوستان تبعید شد. او در آن‌جا بیکار ننشست؛ بلکه به یادگیری علوم و زبان‌های سانسکریت، اردو و انگلیسی پرداخت و سپس با عزیمت به عراق و آموزش در شهر نجف (پایگاه تاریخی مرجعیت شیعه) با نام «سردار کابلی» به درجه اجتهاد رسید.

در اوایل دهه‌ی هفتاد شمسی و پس از پیروزی، با آن‌که گروه‌های مجاهدان جهت گرفتن سهمی بیشتر از کیک قدرت در کابل با هم جنگیدند و با آن‌که نیروهایی در هرات و مزار شریف تاج‌وتختی برای خود فراهم کرده بودند، اما همگی به دیده‌ی احترام به کابل می‌نگریستند و این نکته متمایز می‌کرد آن‌ها را از رهبری گروه طالبان که پس از سیطره بر کشور، با استقرار در قندهار و صدور فرمان‌ها از آن‌جا به تحقیر کابل زخمی پرداختند. این واقعیت که رهبران درجه‌یک طالبان چه در دوره‌ی اول حاکمیت شان و چه در این دوره ترجیح داده‌اند، به‌جای کابل در قندهار اقامت و تصمیم‌گیری کنند، تنها به این علت نیست که از نظر آنان فضای کابل مناسب سبک زندگی‌شان نیست، بلکه به نظر می‌رسد بیشتر به این خاطر است که آسان‌تر می‌توانند کیک قدرت را در انحصار خود نگه دارند.

اما علت هرچه باشد، نتیجه‌اش این است که کابل به لحاظ سیاسی تحقیر شده است. آیا کابل می‌تواند از پس تغییر این وضعیت برآید. آیا بار دیگر اشتباهی در قندهار، منجی کابل از این حقارت خواهد شد؟ فعلا که چنین چشم‌اندازی به نظر نمی‌رسد. اصولا این راهکار بادآورده از بیرون، به راحتی می‌تواند با وزیدن باد مخالف از میان برود و لذا نمی‌تواند تغییر باثباتی را به ارمغان آورد. روزنه‌ی دیگر امید در راستای بازیابی عظمت کابل، در این واقعیت نهفته است که سبک زندگی مردم و تنوع فرهنگی آنان شباهت بیشتری به کابل و کابلیان امروزی دارد. در این شهر ما با تنوع فرهنگی متعلق به مناطق و اقوام روبه‌رو هستیم که بازتابگر تنوع فرهنگی کل افغانستان است. بخش عمده‌ای از شهروندان افغانستان، الفت بیشتری با فضای چندفرهنگی احساس می‌کنند که در کابل یک‌سده‌ی اخیر شکل گرفته است. در حالی که بر قندهار فضای نسبتا یکدستی چیرگی دارد؛ هم به لحاظ قومی، هم به لحاظ فرهنگی. حتا به لحاظ جنسیتی فضای عمومی در قندهار یکدست مانده است. یکی از استادان دانشگاه که در اجلاس چهارروزه امسال در قندهار شرکت داشته است به نگارنده گفت که هنگام گشت‌وگذار در خیابان‌های قندهار در آن چند روز فقط سه-چهار زن پیر و میان‌سال را دیده است. او همچنین گفت که یکی از آمران امر به معروف این ولایت در سخنرانی‌اش خطاب به استادان دانشگاه گردآمده در این اجلاس، تأکید کرد که باید تدابیری سنجیده شود که زنان به‌جز موارد بسیار ضروری، حق گشت‌وگذار در سطح شهر را نداشته باشند.

رهبری طالبان اختیار تصمیم‌گیری و حیثیت پایتختی را از کابلی گرفته‌اند که در قامت آزادی‌ها، جشنواره‌ها، کتاب‌فروشی‌ها، کافه‌ها و شب‌نشینی‌ها و انجمن‌های ادبی و هنری و دختران و پسران خوش‌پوشش پدیدار شده بود، و حالا با قدرت‌گیری طالبان کمرش خمیده است؛ آنقدر که به نظر می‌رسد به سختی نای راست شدن دارد تا غرور، آزادی و زیبایی‌اش را باز یابد. این وضعیت نه‌تنها تحقیر کابل، بلکه تحقیر کل افغانستان -البته به غیر از قندهار- است. اگر هیچ سلاحی برای تغییر وضعیت در دست نداریم بیایید با سبک زندگی خود به یاری کابل بشتابیم تا آن را دوباره به سرایی برای زندگی تبدیل کنیم. کابلی که همنوا با سروده‌ی لاهوتی و صدای احمدظاهر، زندگی در آن سرآمد باشد و بندگی در کار نباشد. قبل از آن البته کابلیان باید نشان دهند که به تنوع و آزادی، از جمله برای فرخنده‌ها احترام عمیق پیدا کرده‌اند و در این راه آماده‌ی ازخودگذری می‌باشند.