Photo: Jafar Rahimi / Social Media

تبعیض در افغانستان: خشونت پنهانِ میدان‌های قدرت

نگاهی جامعه‌شناختی به مفهوم هویت قومی در افغانستان (قسمت سوم)

ذکیه شفایی

در افغانستان، تبعیض صرفا یک تجربه‌ی فردی یا احساسی نبوده است، بلکه پدیده‌ای ساختاری، عمیق و نهادینه‌شده است که در تاروپود نظام اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتا زندگی روزمره‌ی مردم تنیده شده است. این تبعیض، با آن‌که از شروع دولت مدرن و نظام‌های تاریخ معاصر تا کنون به شکل کشتارهای دسته‌جمعی، زندان، اسارت و شکنجه خود را نشان داده است اما الزاما و همیشه با خشونت فیزیکی همراه نیست؛ بلکه با آنچه پیر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی «خشونت نمادین» می‌نامد، بازتولید می‌شود: نوعی سلطه‌ی نادیدنی اما زیست‌شده، که ساختارهای نابرابر را عادی و طبیعی جلوه می‌دهد.

تبعیض ساختاری، نهادی و روزمره

بوردیو بر این باور است که نهادهای اجتماعی و دولتی از آموزش و رسانه گرفته تا سیاست در کلیت خود ساختارهایی بی‌طرف و خنثا نیستند، بلکه میدان‌هایی هستند که در آن‌ها انواع سرمایه (اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نمادین) به‌گونه‌ای نابرابر توزیع می‌شوند. در این میدان‌ها، گروه‌هایی که به سرمایه‌های برتر دسترسی دارند، قواعد بازی را تعریف می‌کنند و با تکرار این قواعد، سلطه‌ی خود را بازتولید می‌کنند. در جامعه‌ی افغانستان، این منطق به ‌روشنی در قالب اشکال مختلف تبعیض بازتاب می‌یابد.

تبعیض ساختاری زمانی شکل می‌گیرد که ساختارهای رسمی حکومت یا سازمان‌های بزرگ، به‌طور سیستماتیک دسترسی به فرصت‌ها، منابع و مشروعیت را برای برخی گروه‌ها محدود می‌کنند. به‌عنوان مثال، جامعه‌ی هزاره در دولت‌هایی که در دوره‌های مختلف تاریخی از نیمه‌ی قرن نوزدهم میلادی تا کنون بر سر قدرت بوده‌اند با موانع جدی در استخدام در نهادهای امنیتی، اردو و دستگاه قضایی روبه‌رو بوده‌اند. در همین دوره‌ی جمهوریت هم حتا بسیاری از فارغ‌التحصیلان هزاره علی‌رغم دارا بودن صلاحیت علمی، در آزمون‌های دولتی رد می‌شدند یا در روند جذب مورد تبعیض قرار می‌گرفتند. همچنین، جامعه‌ی هندوی افغانستان، که از اقلیت‌های مذهبی-تاریخی کشور است، به‌خصوص در سال‌های اخیر تقریبا به‌کلی از بدنه‌ی اداری و سیاسی حذف شده ‌است. حتا در مواردی، اعضای این جامعه از داشتن مدارک هویتی چون شناس‌نامه و پاسپورت محروم بوده‌اند، که به‌ معنای محرومیت کامل از حقوق شهروندی است؛ تا این‌که این اواخر حتا شنیده می‌شود که به‌دلیل شرایط دشوار، متأسفانه مجبور به مهاجرت دسته‌جمعی شدند.

تبعیض ساختاری فراتر از سیاست‌گذاری رسمی عمل می‌کند و در لایه‌های عمیق‌تر جامعه ریشه دارد. برای مثال، قدرت و ثروت در افغانستان عمدتا در دست اقلیت‌هایی است که به دلایل تاریخی، نظامی یا قومی در موقعیت سلطه قرار گرفته‌اند. رهبران این گروه‌ها با بهره‌گیری از سرمایه‌ نمادینی چون مثلا زبان معیار، نفوذ در رسانه و وابستگی به ساختارهای قدرت، نظم اجتماعی را به‌گونه‌ای شکل می‌دهند که مشروعیت و اعتبار اجتماعی برای آنان محفوظ بماند. جوامع فرودست‌خوانده‌شده و حاشیه‌نشین بیشترین آسیب را از تبعیض ساختاری دیده‌اند. در مناطقی چون ولایت‌های بامیان، دایکندی و غور و یا نیمروز و بادغیس، که اکثریت جمعیت آن‌ها از اقوام فرودست‌خوانده‌شده هستند، نبود امکانات آموزشی و صحی، همراه با بی‌توجهی مدام دولت، ساختاری از محرومیت تولید کرده ‌است که سبب بازتولید فقر و حاشیه‌نشینی می‌شود.

تبعیض روزمره یا خُرد (microaggressions) نیز در کنش‌ها و گفتمان‌های روزمره نمود می‌یابد. زمانی تحقیر و تمسخر لهجه‌ی هزارگی در ادارات دولتی و دانشگاه‌ها، نادیده‌گرفته شدن افراد با اسامی که بار هویت قومی-مذهبی را دارند در مصاحبه‌های شغلی، یا واکنش‌های تحقیرآمیز به پوشش سنتی برخی اقوام درحاشیه‌ی روستایی در فضاهای شهری، از جمله رفتارهایی است که تبعیض را به‌ شکلی ناپیدا و فرساینده در زندگی روزمره بازتولید می‌کند. چنین تجربیاتی نه ‌فقط بر عزت‌ نفس فرد، بلکه بر احساس تعلق گروه‌های قومی به جامعه‌ی ملی نیز تأثیر منفی می‌گذارد.

در مجموع، آنچه در ظاهر به‌صورت بی‌عدالتی‌های پراکنده و ناهماهنگ دیده می‌شود، در واقع بخشی از شبکه‌ پیچیده از سلطه است که در آن ساختارهای رسمی و میدان‌های اجتماعی به‌گونه‌ای عمل می‌کنند که گروه خاص از مزایای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بهره‌مند می‌شود، در حالی ‌که دیگران در حاشیه‌ی سیستم باقی می‌مانند.

روایت‌های زیسته از طرد و حاشیه‌نشینی

جامعه‌ی افغانستان مملو از روایت‌هایی است که تبعیض را نه در قالب تئوری‌های جامعه‌شناختی، بلکه در زندگی روزمره‌ی افراد، با گوشت و استخوان تجربه‌پذیر می‌سازند. این روایت‌ها، قطعاتی پراکنده از درد، شرم، خشم و سکوت ‌اند که به‌ تدریج در کنار یکدیگر، حافظه‌ای جمعی از طرد و نادیده‌انگاری می‌سازند.

وقتی زن هزاره در دانشگاه کابل باشی ولو هرچند اهل خواندن و اندیشیدن اما تجربه می‌کنی که  لهجه‌ی هزارگی‌ات مضمون شوخی‌های استادان و هم‌صنفی‌ها است، و خودت هم به‌دلیل زن بودن و هم تعلق قومی نادیده گرفته می‌شوی، پس ناچار خاموشی را بر سخن گفتن ترجیح می‌دهی.
یا شاید هم مرد ازبیک باشی که با زحمت و تلاش بسیار، دانش و تجربه‌ای آموخته‌ای و سند تحصیلی معقول به‌دست آورده باشی اما در آزمون‌های استخدامی دولتی همیشه به بهانه‌ای رد شوی. در حالی که می‌بینی کسانی با صلاحیت و دانش پایین‌تر، اما با تبار «قابل قبول‌تر»، به راحتی پذیرفته می‌شوند. حس بی‌عدالتی، آرام‌آرام در تو به یأس و انزوا تبدیل می‌شود.

وقتی کودکی سیک یا هندو هستی اما می‌بینی در کتاب درسی‌ات هیچ نشانی از زبان مادری، افسانه‌های بومی یا حتا تصویری از لباس سنتی‌ات نیست. با متنی بزرگ می‌شوی که گویی سرگذشت ملتی دیگر را روایت می‌کند. یاد می‌گیری که برای پذیرفته شدن، یا باید فرهنگ خود را فراموش کرد یا به گوشه‌ی انزوای خود خزید.
و شاید هزاران تجربه‌ی این‌چنینی در حافظه‌ی مردمان افغانستان باشد که آن‌ را بوردیو خشونت نمادین می‌نامد. بوردیو در تحلیل خود از خشونت نمادین می‌گوید که این‌گونه تجربیات نه‌تنها فرد را زخمی می‌کند، بلکه در حافظه‌ی اجتماعی گروه‌هایی از مردم حک می‌شود و «عادت‌واره‌ی جمعی» را شکل می‌دهد: ذهنیتی از بی‌جایی، ناتعلقی و سرکوب‌شدگی. در چنین شرایطی، افراد نه خود را بخشی از ساختارهای رسمی جامعه می‌دانند و نه به آن اعتماد دارند. آنان به‌جای مشارکت فعال در ساختارهای اجتماعی و سیاسی، منزوی و بی‌اعتنا می‌شوند، یا به اشکال دیگری از هویت‌یابی (قومی، مذهبی، مهاجرتی) پناه می‌برند.

این بیگانگیِ درونی‌شده، پی‌آمد مستقیم خشونت نمادینی است که از طریق آموزش، رسانه، سیاست و روابط اجتماعی به‌طور مداوم بازتولید می‌شود.

بازنمایی در رسانه، آموزش و سیاست: تکرار خشونت نمادین

بارها در شبکه‌های اجتماعی تصاویر و ویدیوهایی از دهه‌های شصت، هفتاد و یا هشتاد میلادی افغانستان که اکثرا توسط رسانه‌های رسمی دولتی آن زمان ثبت و آرشیف شده است، بین جوانان دست‌به‌دست می‌شود که آن زمان آزادی و آرامش بوده است. اما دقیق که می‌شوی تبعیض و نابرابری را درمی‌یابی و تنها تصاویر اقلیت‌های برخوردار از قدرت را می‌بینی. رسانه‌ها، نهادهای آموزشی و تصمیم‌گیران سیاسی در افغانستان همیشه نقش تعیین‌کننده‌ای غالبا در بازتولید و به ندرت در مقابله با تبعیض ایفا کرده‌اند. در رسانه‌های رسمی دولت‌های متعدد افغانستان در تاریخ معاصر، به‌شمول دوره‌ی جمهوریت که ادعای آزادی رسانه‌ها را داشت، معمولا گویندگان، کارشناسان و شخصیت‌های محوری از میان اقلیت‌های قدرتمند انتخاب می‌شدند؛ زبان مسلط رسانه، همان زبان معیاری بود با یک‌سری اصطلاحات تابو-مانند که «ترمینولوژی ملی» خوانده می‌شد که قدرت حاکم تعیین کرده بود. زبان‌ها، لهجه‌ها یا گویش‌های دیگر یا سانسور می‌شده‌اند یا به ‌شکلی کاریکاتوری به تصویر کشیده می‌شدند.

وقتی کتاب‌های درسی خواهران و برادرانم را که در دوره‌ی جمهوریت به مکتب می‌رفتند، ورق می‌زدم، می‌دیدم روایت‌های تاریخی و فرهنگی اغلب از زاویه‌ی دید یک قوم مسلط نوشته شده‌اند. بسیاری از کودکان اقلیت‌های قومی، خود را در این متون نمی‌یافتند و طبعا این حذف نمادین، به حذف ذهنی آنان از مفهوم «ملت» یا اصطلاح موهوم «وحدت ملی» می‌انجامد.

به‌خصوص در دوره‌ی جمهوریت که بنای آن در بُن بر اساس نابرابری و تقسیم قومی نهاده شده بود، در عرصه‌ی سیاست، تقسیم قدرت اغلب نه از مسیر فرآیندهای دموکراتیک، بلکه در قالب چانه‌زنی‌های قومی پشت درهای بسته انجام می‌شد؛ فرآیندی که به‌جای تقویت همبستگی ملی، تشدید رقابت‌های بیمارگونه و بازتولید حس محرومیت را در پی داشت.

راهی به‌سوی عدالت نمادین

برای خروج از چرخه‌ی تبعیض، در آینده‌ای که افغانستان آزاد باشد، نیازمند بازسازی سرمایه‌ی نمادین جمعی هستیم؛ سرمایه‌ای که در آن همه‌ی اقوام، زبان‌ها، فرهنگ‌ها و روایت‌ها امکان دیده‌شدن، شنیده‌شدن و بازنمایی داشته باشند.

بوردیو نشان می‌دهد که میدان‌های قدرت را می‌توان بازسازی کرد، اگر قواعد بازی تغییر یابند. این تغییر نیازمند آموزش حساس به تنوع، رسانه‌ی چندصدایی، نقد ساختارهای نابرابر، و حضور مؤثر اقلیت‌ها در فرآیندهای تصمیم‌گیری است.

تبعیض زمانی پایان می‌یابد که همه‌ی گروه‌ها خود را نه در حاشیه، بلکه در متن گفت‌وگوی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور ببینند.

ادامه دارد…