در گرمای تابستان سالهای دور، کودکی در دهکدهای دورافتاده در جستوجوی آب بهدنبال صدای یک جویبار به راه افتاد. صدایی زلال، دلفریب و آرامشبخش. اما وقتی به سرچشمه رسید، دید که آب از حوضی راکد میآید که جسد حیوانی در آن افتاده است. صدای خوش آب او را فریب داده بود، اما آب آلوده و خطرناک بود. این حکایت، تمثیلی است از برخی شعارها و سخنانی که در تاریخ ما بارها شنیدهایم: زیبا، دلنشین، هیجانانگیز؛ اما در باطن فریبنده و حتا ویرانگر.
تاریخ معاصر افغانستان آکنده از شعارهایی است که در ظاهر نویدبخش آزادی، عدالت، امنیت یا ترقی بودهاند، اما در عمل به سرکوب، جنگ، نابرابری یا وابستگی انجامیدهاند. از «مساوات اسلامی» گرفته تا «امنیت در سایه مجاهدین»، از «بازسازی ملی» تا «دموکراسی نئولیبرالی»، بسیاری از این عبارات، با ظاهری فریبنده بر روان و احساس مردم تأثیر گذاشتهاند، ولی در عمل چارچوبهایی ذهنی ساختهاند که مردم را به اطاعت، سکوت یا تسلیم تشویق کردهاند.
این شعارها معمولا از منطق ساده و استعارههایی استفاده میکنند که ذهن را میربایند و اندیشه انتقادی را خاموش میکنند. مثلا وقتی گفته میشود «کشور ما مانند یک خانواده است»، ناخودآگاه میپذیریم که باید از «پدر خانواده» اطاعت کنیم، حتا اگر آن پدر، دیکتاتوری بیرحم باشد. یا وقتی میگویند «گذشته را فراموش کنیم و به آینده نگاه کنیم»، ذهن ما بهجای پرسشگری دربارهی بیعدالتی، به پذیرش وضع موجود سوق داده میشود.
جورج لیکاف، زبانشناس و متخصص در علوم شناختی، میگوید که انسانها جهان را نه فقط از طریق منطق خشک، بلکه از طریق استعارهها و چارچوبهای زبانی درک میکنند. حاکمان و قدرتها، گاه نه با زور، بلکه با کلمات زیبا ذهنها را تسخیر میکنند.(۱)
پس، یکی از درسهای مهم تاریخ ما این است که همیشه باید پشت شعارها را دید. باید از خود بپرسیم: این کلمات چه چارچوبی برای فکر و احساس من میسازند؟ چه چیزهایی را نامرئی میکنند؟ چه صداهایی را خاموش؟ چه کسانی را سرکوب؟ و چه کسانی را مشروع؟
شعارهای زیبای مسمومکننده معمولا شعارهایی هستند که یا عمدا به هدف دستکاری در ذهنیت جامعه توسط منابع اقتدار، احزاب، گروهها و جریانهای سیاسی، ایدئولوژیک و دینی طرحریزی میشوند، یا با هدف نیک، اما با نتایج زیانبار از طرف متولیان جامعه و فرهنگ و خانوادهها، نخبگانی که جامعه برای آنها اعتبار قائل است. این دستکاریها چه پیآمدهایی برای ذهنیت افراد و جامعه دارند؟ شعارها چگونه میتوانند در میان مردم جذابیت ایجاد کنند؟ مطرحکنندگان آن از چه تکنیکهایی استفاده میکنند؟ کارکرد این شعارها در زندگی فردی و اجتماعی چیست؟ چگونه میتوان شعارهای زیبایی را که پیآمدهای زیانبار دارند، شناسایی کرد؟ رابطهی این شعارها با واقعیتهای اجتماعی چیست؟ مهمترین نمونههای شعارهایی که در تاریخ معاصر جهان بشریت را به تباهی کشانده، کدامها هستند؟ کدام شعارها در تاریخ معاصر افغانستان بارها تکرار شده و پیآمدهای زیانباری داشتهاند؟ در این نوشته به این پرسشها خواهیم پرداخت و اینکه چرا پیوسته در چرخهی تکرار این شعارها گرفتار هستیم.
شعارها با توجه به نیازهای اساسی مردم، آرزوها و احساسات فرهنگی آنان طراحی میشوند و به همین دلیل به راحتی جذب میشوند و حمایت عمومی را جلب میکنند. هم منابع سیاسی-ایدئولوژیک و هم منابع اجتماعی و فرهنگی ابزارهای قدرتمندی برای اشاعه و ترویج شعارها در اختیار دارند. وقتی این شعارها بارها تکرار میشوند، دیگر به باورهای بدیهی جامعه و افراد تبدیل میشوند و تغییر آنها کار سادهای نیست. در واقع، از طریق همین شعارها است که بستر مناسبی برای اجرایی شدن اهداف گروهها، افراد و دستگاهها فراهم میشود. بخشی از شعارهای زیبا ریشه در فرهنگ و سنت جامعه دارند که از قرنها پیش در اذهان مردم تهنشین شدهاند و این بدیهیات نیز بستر مناسبی برای جذب شعارهای هدفمند هستند.
روشهای معمول و مؤثر برای جذاب شدن شعارها و پذیرش آنها توسط مردم عبارت اند از: کوتاه و ساده بودن شعارها برای سهولت در حفظ و تکرار آنها (مثلا، یک ملت، یک امپراتور)؛ تحریک قویترین احساسات مانند امید، ترس، خشم یا غرور انسانی تا مردم سریعا به آن واکنش نشان دهند؛ ارائهی راهحلهای ساده برای مشکلات پیچیده، چون مردم میخواهند مشکلات پیچیده را به سرعت و با روشهای ساده حل کنند؛ استفاده از نمادها و تصاویر قوی، چون تصاویر و زبان بصری قوی میتوانند پیام را قویتر و بهیادماندنیتر کنند؛ تأکید بر هویتها و تعلقات- شعارهایی که معمولا بر تعلقات قومی، ملی، دینی یا فرهنگی تأکید دارند. این نوع شعارها منبع بزرگترین شرارتهای پایدار قومی، ملی، منطقهای و جهانی هستند؛ و ایجاد دشمن مشترک. تعیین یک دشمن مشترک و ایجاد احساس خطر از سوی آن میتواند افراد را به سمت حمایت از شعارها و اهداف آنان سوق دهد. این تکنیک بهویژه در مواقع بحران و عدم اطمینان مؤثر است؛ تکرار مداوم شعارها از طریق رسانههای مختلف میتواند به نفوذ بیشتر آنها در ذهن مردم کمک کند. تأیید اجتماعی نیز میتواند به اعتبار و مقبولیت شعارها بیفزاید. این روشها باعث میشوند که شعارهای زیبا اما مسمومکننده بتوانند جذابیت زیادی در میان مردم ایجاد کنند و تأثیر قابلتوجهی بر افکار عمومی بگذارند.
شعارها کارکردهای فردی و اجتماعی دارند. برخی از شعارها هرچند در نگاه اول مثبت و انگیزهبخش به نظر میرسند، اما با ارائهی تصاویری ساده و نادیدهگرفتن واقعیتهای پیچیدهی زندگی، میتوانند تأثیرات منفی و مسمومکنندهای داشته باشند. این شعارها، بهرغم ظاهر زیبای خود، میتوانند اثرات مخربی در جامعه بگذارند و با ایجاد انتظارات غیرواقعی، زمینهساز سوءاستفادههای سیاسی و تفرقهافکنیهای خطرناک شوند و توقعات غیرواقعی و غیرمنطقی در افراد ایجاد کنند. وقتی شعارها وعدههایی میدهند که تحقق آنها دشوار یا ناممکن است، این میتواند منجر به سرخوردگی و ناامیدی در افراد شود. علاوه بر این، تمرکز بیش از حد بر شعارهای زیبا ممکن است توجه را از مسائل و چالشهای واقعی و پیچیده منحرف کند و مانع از اقدامات عملی و مؤثر برای حل مشکلات شود. در نتیجه، جامعه ممکن است بهجای پرداختن به اقدامات عملی و منطقی، به توهم و فریب شعارها دل خوش کند که به نوبهی خود میتواند به بحران اعتماد و نارضایتی عمومی بیانجامد.
تشخیص این شعارها وابسته به پیآمدهای آزمایش و تجربهی آنها است. اینکه پیآمدهای خوب دارند یا بد. ایدههای خوب همیشه و در هر جا پیآمدهای خوب ندارند، و با توجه به فرآیندهای آزمایششان میتوانند نتایج خوب یا بدی داشته باشند. امکان تشخیص این موارد را فقط تجربهی تاریخی در اختیار ما قرار میدهد.
از زیبایی نترسیم! از آرزوهای بزرگ و شعارهای انسانی روی برنگردانیم! فاجعه زمانی رخ میدهد که کلمات مقدس بهدست قدرتهای آلوده میافتند و آرمانها را به ابزاری برای خشونت و سرکوب بدل میکنند. خودِ شعارهای عدالت، آزادی و برادری گناهکار نبودند؛ این حاملان دروغینشان بودند که فاجعه آفریدند. بیاموزیم که پیش از پذیرش هر شعاری، زمینهها، نیروهای پیشبرنده و مسیرهای واقعی آن را به درستی بشناسیم. زیبایی آرمانها را باید حفظ کرد، اما با چشمانی باز و ذهنی پرسشگر، نه با سادهدلی و اعتماد کورکورانه.
نگاهی بیندازیم به تجربهی تاریخی جهان؛ به شرارتهای بزرگی که برخی از شعارهای زیبا اما مسمومکننده بهبار آوردند. شعارهای انگیزهبخش و زیبا که در دست رژیمها و جنبشهای سرکوبگر به کار گرفته شدند. از این میان به چند شعار انقلابیون فرانسوی، نازیهای آلمان و کمونیستهای روسیه و چین بسنده میکنیم:
از آرمانگرایی تا سرکوب
در تاریخ معاصر جهان، بسیاری از انقلابها و جنبشهای سیاسی با شعارهای بلندپروازانه و انسانی آغاز شدند که هدفشان ایجاد تغییرات بنیادین و تحقق عدالت اجتماعی بود. اما این شعارها، که در ابتدا نویدبخش آزادی، برابری و پیشرفت بودند، بهتدریج در دستان رژیمهای سرکوبگر و دیکتاتوری به ابزاری برای توجیه خشونت، سرکوب و نقض حقوق بشر تبدیل شدند. این تحولات نشان میدهد که چگونه ایدهها و آرمانهای بزرگ میتوانند در مسیر تحقق خود، به جهنمی از رنج و فساد بدل شوند. در این بخش، به بررسی چندین شعار معروف انقلابی در تاریخ معاصر میپردازیم که در عمل به منبع شرارت و ظلم تبدیل شدند. از شعارهای انقلابیون فرانسوی تا ایدئولوژیهای فاشیستی و کمونیستی، هرکدام با وعدههای خوشایند و زیبا شروع کردند، اما در عمل به تحمیل سلطه و وحشت بر مردم منجر شدند.
«آزادی، برابری، برادری»
شعار «آزادی، برابری، برادری» که بهعنوان یکی از اصول انقلاب کبیر فرانسه شناخته میشود، در حقیقت بهعنوان اصول بنیادین جمهوریخواهی و حقوق بشر مطرح شد. این شعار در اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه در سال ۱۷۸۹ به تصویب رسید و بهطور رسمی بهعنوان اصول انقلاب فرانسه در نظر گرفته شد.
اما بهطور خاص، در دورهی «ترور» یا «دورهی وحشت» (۱۷۹۳–۱۷۹۴)، که تحت رهبری گروهی از جمله ژاکوبنها به رهبری ماکسیمیلین روبسپیر صورت گرفت، این شعار با تناقضهایی روبهرو شد. در این دوران، شعارهای آزادی و برابری که بهنام انقلاب مطرح شده بودند، بهدست خود انقلابیون به ابزار سرکوب و خشونت تبدیل شدند. بسیاری از افراد، حتا کسانی که هیچ ارتباطی با مخالفان انقلاب نداشتند، تحت اتهامهای مختلف به اعدام و سرکوب دچار شدند.
این وضعیت بهویژه به زمانی اشاره دارد که کمیتهی امنیت عمومی به ریاست روبسپیر، در تلاش برای دفاع از انقلاب و جلوگیری از هر گونه تهدید داخلی، به شکل وسیعی از ترور استفاده کرد. در این دوره، بیش از ۱۶ هزار نفر اعدام شدند، که بسیاری از آنان صرفا بهدلیل داشتن دیدگاههای مخالف یا حتا برای محافظت از منافع خودشان در برابر نظام انقلابی به محاکمه و اعدامهای عمومی دچار شدند.
به عبارت دیگر، در حالی که شعار «آزادی، برابری، برادری» نمایانگر آرمانهای عالی انقلاب فرانسه بود، در عمل به هنگام پیادهسازی، بهدلیل شرایط سیاسی و اجتماعی آن زمان، بسیاری از افرادی که این شعارها را بهنام آزادی و عدالت بر پا کردند، در نهایت خود به ابزاری برای سرکوب و خشونت تبدیل شدند.
«زمین و نان»
شعار «زمین و نان» توسط بلشویکها در جریان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه مطرح شد و بهطور ویژه برای جلب حمایت دهقانان و کارگران طراحی گردید. این شعار بهعنوان وعدهای برای تأمین نیازهای اساسی مردم، بهویژه دهقانان فقیر، مطرح شد که در آن زمان با مشکلات شدید اقتصادی و فقر دست به گریبان بودند. بلشویکها وعده دادند که زمینهای بزرگ مالکان زمیندار و کشاورزان را به نفع دهقانان تقسیم خواهند کرد و منابع غذایی مورد نیاز مردم را تأمین خواهند کرد.
اما پس از به قدرت رسیدن بلشویکها و در پی اقدامات اقتصادی بهنام «سوسیالیسم در یک کشور»، سیاستهایی چون مصادره زمینها، جمعآوری محصولات کشاورزی، و ایجاد مزارع جمعی (کلخوزها و سافخوزها) به مرحله اجرا درآمد. این سیاستها، که تحت رهبری استالین بهشدت اعمال شد، منجر به قحطیهای فاجعهبار و مرگ میلیونها نفر در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ شد. بهویژه قحطی بزرگ اوکراین (هوآلودومور) که در آن حدود ۷ تا۱۰ میلیون نفر جان خود را از دست دادند، یکی از نشانههای بارز تأثیرات منفی این سیاستها بود. سیاستهای کشاورزی بلشویکها نهتنها به توزیع ناعادلانهی منابع منتهی شد، بلکه موجب سرکوب شدید کشاورزان مستقل و تلفات انسانی گسترده شد.
بنابراین، شعار «زمین و نان» که با هدف تأمین رفاه دهقانان و طبقات فقیر جامعه مطرح شده بود، در عمل به یکی از عاملهای اصلی گرسنگی، سرکوب و مرگ میلیونها نفر تبدیل شد. این تناقض میان آرمانها و واقعیتهای تلخ پس از انقلاب، نشاندهندهی چگونگی تبدیل ایدههای انقلابی به ابزارهای سرکوب و فساد در دستان رژیمهای استبدادی است.
«یک ملت، یک امپراتور»
شعار «یک ملت، یک امپراتور» توسط آدولف هیتلر و حزب نازی در دههی ۱۹۳۰ میلادی برای تأکید بر وحدت ملی و تمرکز قدرت در آلمان نازی مطرح شد. این شعار که بهطور گسترده در تبلیغات نازی استفاده میشد، هدف خود را بر ایجاد یک آلمان یکپارچه، متحد و قدرتمند تحت رهبری هیتلر متمرکز میکرد. در این ایدئولوژی، هیتلر بهعنوان نماد ملت آلمان مطرح میشد و بهطور مداوم بر مفهوم رهبری قوی و تمامیتخواه تأکید میکرد. این شعار، که اساس آن بر ملیگرایی افراطی و تفوقطلبی نژادی بنا شده بود، بهطور غیرمستقیم زمینهساز جنگ جهانی دوم شد. هیتلر با گسترش ایدههای فاشیستی خود، کشورهای دیگر را تهدید کرد و در نهایت با حمله به لهستان در سپتامبر ۱۹۳۹، جنگ جهانی دوم را آغاز کرد.
در عمل، ایدئولوژی «یک ملت، یک امپراتور» منجر به یکی از خونینترین و ویرانگرترین جنگها در تاریخ بشر شد. این شعار در خدمت توسعه امپراتوری نازی و نابودی تمام اقلیتهای قومی و نژادی بود که بهویژه یهودیان را هدف قرار میداد. هولوکاست، کشتار شش میلیون یهودی در اردوگاههای مرگ نازیها، بهعنوان یکی از فاجعهآمیزترین نتایج این ایدئولوژی مطرح میشود. این شعار در کنار دیگر سیاستهای نازیها، همچون ارتقای نژاد آریایی و گسترش سرزمینهای آلمان، باعث مرگ و نابودی میلیونها انسان و شکلگیری یکی از تاریکترین دورانهای تاریخ بشر شد.
«یک مردم، یک ملت»
شعار «یک مردم، یک ملت» بهطور خاص از سوی صهیونیستها و در خصوص فلسطینیها بهکار گرفته میشود. این شعار در واقع مشابه با شعار نازیها بود، با این تفاوت که در اینجا هدف، ترویج وحدت و یکپارچگی میان یهودیان و دولت اسرائیل بود. این شعار بهویژه برای تبیین ایدهی «حق تعیین سرنوشت» برای یهودیان در فلسطین بهکار میرفت و به نوعی مشروعیتبخشی به جنبش صهیونیسم و تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ بود. اگرچه در ظاهر این شعار میتوانست به وحدت و یکپارچگی یهودیان اشاره داشته باشد، اما در عمل این ایدئولوژی با سیاستهای استعمارگرانه و سرکوبگرانه در برابر فلسطینیها همراه بود.
این شعار، که اساس آن بر هویت یهودی و «یک ملت» بودن تأکید داشت، در عمل بهطور مستقیم به بحران فلسطین و نسلکشی فلسطینیها منجر شد. از زمان تأسیس اسرائیل، سیاستهای نژادپرستانه و تبعیضآمیز علیه فلسطینیها اعمال شده است. یکی از آثار این شعار، نقض گستردهی حقوق بشر و پاکسازی قومی فلسطینیها از سرزمینهایشان است. در بسیاری از موارد، این شعار برای بسیج و توجیه عملیات نظامی علیه فلسطینیها و سایر اقلیتها مورد استفاده قرار گرفت که در نتیجهی آن، نسلکشی و آوارگیهای گستردهای برای مردم فلسطین بهدنبال داشت.
در حقیقت، هر دو شعار «یک ملت، یک امپراتور» و «یک مردم، یک ملت» نهتنها به ایجاد وحدت ملی در ظاهر، بلکه به سرکوب، خشونت و نابودی ملتها و اقلیتهای دیگر در عمل منجر شدند. این مثالها نشاندهندهی چگونگی استفاده از شعارهای وحدتگرایانه بهعنوان ابزارهایی برای مشروعیتبخشیدن به سیاستهای امپریالیستی و سرکوبگرانه است.
از جنبه روانشناختی اجتماعی، پس از تجربهی جنایات و ظلمهای گسترده، یک جامعه ممکن است به احساس آسیبپذیری و تهدید دائمی دچار شود که در نتیجه، برای محافظت از خود به واکنشهای تهاجمی و سرکوبگرانه روی آورد. این آسیبهای تاریخی میتواند احساس بیاعتمادی و نیاز به انتقام را در افراد تقویت کند، به طوری که در نهایت، همان افرادی که زمانی قربانی بودند، بهدلیل ترس از تکرار تاریخ یا جبران گذشته، به قدرتطلبی و استفاده از خشونت برای حفظ هویت خود روی آورند. این چرخهی تاریخی و روانی، میتواند منجر به تکرار همان اشتباهات و جنایات علیه دیگران شود.
«خون و شرف»
«خون و شرف» شعار دیگری است که نازیها برای تصفیهی آلمان از وجود یهودیان بهکار میبردند. این شعار از اساسات ایدئولوژی نازیها در آلمان بود و بهویژه توسط سازمان جوانان هیتلر استفاده میشد. این شعار نمایانگر ارزشهای مورد تبلیغ نازیها بود که شامل برتری نژاد آریایی، وفاداری به ملت و فداکاری در راه آن بود. «خون» به خلوص نژادی و وراثت آریایی اشاره دارد، در حالی که «شرف» به افتخار و وفاداری به حزب نازی و اصول آن بر میگردد. این شعار برخی از پروپاگندای نازیها برای القای باورهای نژادپرستانه و ملیگرایانه در میان جوانان آلمانی بود.
«در راهآهن، کار و نظم»
این شعار در در ورودی بسیاری از اردوگاههای کار اجباری نازیها نصب شده بود و فریبده به نظر میرسید، اما در واقع این اردوگاهها محل نابودی و کشتار بیرحمانهی انسانها بود. تعداد انسانهایی که در اردوگاههای کار اجباری نازیها نابود شدند به حدود شش میلیون نفر میرسد که عمدتا یهودیان بودند. علاوه بر یهودیان، گروههای دیگری نیز تحت تعقیب و قتل قرار گرفتند، از جمله کولیها (روما و سینتی)، اسرای جنگی شوروی، لهستانیها، معلولان و مخالفان سیاسی نازی. مجموع تلفات در اردوگاههای کار اجباری و سایر مکانهای کشتار نازیها حدود ۱۱ میلیون نفر تخمین زده میشود. این ارقام بخشی از هولوکاست و دیگر جنایات جنگی نازیها هستند که در طول جنگ جهانی دوم رخ داد.
«بگذار گلهای صدگانه شگوفا شوند، بگذار صدها اندیشه به رقابت برخیزند»
شعار حزب کمونیست چین در دوران انقلاب فرهنگی که ظاهرا ارادهی نیک مائوتسه تونگ، رهبر حزب کمونیست چین را به بحث و تبادل نظر و کثرتگرایی نشان میداد، اما در عمل، این شعار بهزودی به ابزاری برای شناسایی و سرکوب مخالفان تبدیل گردید.
این شعار در سال ۱۹۵۶ توسط مائوتسه تونگ بهعنوان بخشی از «جنبش صدگل» مطرح شد. در ظاهر هدف این شعار تشویق به تنوع فکری، نقد سازنده، و کثرتگرایی بود. مائو از روشنفکران، هنرمندان و دانشگاهیان دعوت کرد آزادانه ایدههای خود را بیان کنند. اما این فضای باز دیری نپایید: به محض اینکه انتقادها به سیاستها و عملکرد حزب کمونیست چین افزایش یافت، رژیم بهشدت واکنش نشان داد. بسیاری از کسانی که نظراتشان را بیان کرده بودند، بهعنوان دشمنان انقلاب شناسایی، بازداشت، تبعید یا اعدام شدند. این تجربه به یکی از نمونههای کلاسیک سوءاستفاده از شعارهای زیبا برای کنترل و سرکوب اجتماعی تبدیل شده است.(۲)
«گام بزرگ به پیش»
«گام بزرگ به پیش» شعاری بود که مائوتسه تونگ در سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱ برای بسیج مردم چین جهت جهش سریع در تولید کشاورزی و صنعتی بهکار گرفت. اما این سیاست بهدلیل برنامهریزیهای ناکارآمد، فشارهای شدید دولتی، و گزارشهای دروغین از میزان تولید، به قحطی گستردهای منجر شد که طبق پژوهشهای تاریخی (از جمله آثار فرانک دیکوتر)، حدود ۴۵ میلیون نفر جان خود را از دست دادند. این ناکامی، زمینهساز «انقلاب فرهنگی» نیز شد (۱۹۶۶–۱۹۷۶) که در آن میلیونها نفر در اثر خشونتهای سیاسی، پاکسازیهای ایدئولوژیک، زندان و اعدام قربانی شدند.(۳)
«مبارزه با تروریسم»
شعار «جنگ علیه تروریسم» پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ توسط دولت جورج بوش مطرح شد و امریکا را وارد جنگی طولانی و بیسرانجام کرد. ادوارد سعید همان سال پیشبینی کرده بود که این شعار بدون توجه به ریشههای تروریسم، به تناقضات و بحرانهای طولانی خواهد انجامید. پیآمدهای این سیاست شامل نقض گستردهی حقوق بشر، تضعیف قوانین بینالمللی، گسترش اسلامهراسی، و بیثباتی منطقهای شد که زمینهساز ظهور گروههایی مانند داعش گردید.
هزینههای سنگین جنگها، کاهش اعتبار جهانی امریکا و رشد اقتدارگرایی در سایهی امنیتطلبی از دیگر نتایج این شعار بودند. تیموتی اسنایدر هشدار داده است که معاملهی آزادی به بهای امنیت، در نهایت هم آزادی و هم امنیت را از مردم میگیرد. شعار مبارزه با تروریسم، در حالی که با هدف صلح مطرح شد، اما بحرانهای جهانی را پیچیدهتر و عمیقتر ساخت.
شعارهای سیاسی و کلانروایتهایی که نازیها و کمونیستها خلق کردند
روایتی که نازیها برای ملت آلمان خلق کردند چه بود؟ نازیها روایتهایشان را بر مبنای نظریهی مشهور به «داروینسیم اجتماعی»که در نیمهی اول سدهی بیستم در اروپا، مخصوصا آلمان رواج پیدا کرده و شماری از دانشمندان عرصهی زیستشناسی و علم ژنتیک به آن میپرداختند، استوار ساخته بود. نازیها در آلمان روند پژوهشهای علمی دربارهی انتخاب طبیعی و انتخاب اجتماعی را به نفع خویش تغییر دادند و بسیاری از دانشمندان این عرصه را به خدمت خود گرفتند تا دادههای تحقیقات شان با خواستهای نژادطلبانهی آنان مطابقت داشته باشد.
بر مبنای این نظریه، نازیها به جعل حقایق تاریخی پرداختند؛ افسانهی برتری نژاد آریایی را مطرح کردند و همچنان نظریهی «خنجر از پشت» را گسترش دادند، نظریهای که یهودیان و سوسیالیستها را مقصر اصلی شکست آلمان در جنگ جهانی اول میدانست. میگفتند، معاهدهی وارسای و گذشته را باید اصلاح کرد، ما باید به قدرت باز گردیم و به جهان نشان دهیم که شکست نخوردهایم.
شعارهای ناسیونال-سوسیالیسم، ضرورت تصفیه ملت آلمان، دستیابی به فضای حیاتی، عمیقا با آرزوهای جامعهی آلمانی در دههی دوم سدهی بیستم و غرور شکستهی آن در پایان جنگ اول جهانی، مطابقت داشت. نازیها از این پوتنسیل اجتماعی به خوبی استفاده کردند. این حزب ظرف چهار سال (از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۲) توانست کرسیهای اختصاصیشان را از ۱۲ کرسی به ۲۳۰ کرسی برسانند. آنگاه بود که شعار «وضعیت استثنایی» را مطرح کردند. با استفاده از این شعار تمام مخالفان خود را از صحنهی سیاسی بیرون راندند و یک دیکتاتوری تکحزبی را مستقر نمودند. به این ترتیب، مردم آلمان تحت تأثیر شعارهای زیبا، و بدون توجه به خطرات ناشی از شعار «حالت استثنا»، تمام اختیارات خود را به نازیها و هتلر سپردند.
کارل اشمیت، نظریهپرداز حقوقی، یکی از باهوشترین نازیها، ماهیت دولت فاشیستی را به زبانی روشن توضیح داده است. او توضیح میدهد که راه از بین بردن همهی قوانین، تمرکز بر ایدهی استثنا است. یک رهبر نازی با ایجاد یک باور عمومی مبنی بر استثنایی بودن لحظهی کنونی و تبدیل آن وضعیتاستثناییبه یک وضعیت اضطراری دائمی، میتواند بر مخالفان خود غلبه کند. سپس مردم آزادی واقعی را با امنیت جعلی مبادله میکنند. (۴)
روایتی که کمونیستها خلق کردند؟عناصر کلیدی روایتی که کمونیستهای روسی برای مشروعیت بخشیدن به حاکمیت حزب کمونیست خلق کرده بودند این بود که: انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یک نقطه عطف تاریخی و آغازگر دوران جدیدی در تاریخ بشر است؛ برای نخستینبار در تاریخ، کارگران و دهقانان قدرت را بهدست گرفتهاند؛ ایدئولوژی کمونیستی راهحل نهایی برای تمام مشکلات اقتصادی و اجتماعی بشریت است؛ ایدئولوژیای که به برابری، عدالت اجتماعی و نابودی نظام طبقاتی تأکید میکند. پیروزی شوروی در جنگ جهانی دوم و شکست نازیسم هتلری نشانهی قدرت و برتری نظامی و اخلاق کمونیستی بر دیگر نظامها است؛ نظام کمونیستی دارای دشمنان داخلی (عناصر ضدانقلاب) و خارجی (کشورهای امپریالیستی) است که دائما در صدد نابودی این نظام هستند؛ حزب کمونیست شوروی، پیشآهنگ طبقهی کارگر که میتواند جامعه را بهسوی سوسیالیسم و سرانجام کمونیسم رهبری کند. این روایت به شکل گسترده در آموزش، تبلیغات و رسانههای شوروی ترویج میشد و نقش مهمی در شکلگیری هویت ملی و ایدئولوژیک مردم شوروی داشت.
روایتی که کمونیستها خلق کرده بودند، برای مردمان زیادی در سراسر جهان که زیر سلطهی استعمار زندگی میکردند، کشورهایی که با فروپاشی سیستم استعماری جهان تازه به استقلال دست یافته بودند و مردمانی که برای رهایی از فقر و عقبماندگی در جستوجوی روزنهای بودند، جذابیت داشت. مردم در دستهای از این کشورها با بر پایی انقلابهایی، راه سوسیالیسم را در پیش گرفتند و سیستم جهانی سوسیالیستی را شکل دادند. در شماری از کشورهای آفریقا، امریکای لاتین و آسیا مردم با تشکیل احزاب و جبهات انقلابی حرکتهایی را زیر نام جنبشهای رهاییبخش ملی به راه انداختند. اما با رشد سریع و سرسامآور نظامهای سرمایهداری، انقلاب در فناوریهای ارتباطی، رشد صنایع سبک و سنگین، روند غولآسای جهانی شدن، رشد صنایع تسلیحاتی غرب، ناکارآمدی نظامهای سوسیالیستی در پاسخگویی به نیازهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جوامع شان و اتخاذ روشهای مستبدانه و سرکوبگرانه، این روایت دیگر اهمیت خود را از دست داده و از جذابیت افتاده است.
ادامه دارد…