نویسنده: سارا عنان
کتاب «زندگی در پاورقی» شرح زندگی پیچیدهی آن گروه از مهاجران افغانستانی است که پس از نیمقرن زندگی در ایران هنوز در متن جامعه پذیرفته و بهرسمیت شناخته نشدهاند و در پاورقی زندگی میکنند. در این کتاب، سعیده سعیدی نشان میدهد که هرچند حضور مهاجران افغانستانی در نهادهای آموزشی قابل کتمان نیست، اما برای نسل دوم و سوم این جمعیت میلیونی جایگاه درخوری در متن جامعه و نقشی موازی با شهروندان ایرانی داده نشده است. کتاب، از گروهی از مهاجران حرف میزند که از کودکی در شعاع آموزش نهادهای آموزشی ایران پرورش پیدا کردهاند، جامعهپذیری را در کنار همسنوسالان ایرانی تجربه نموده و عملا بخشی از جامعهی ایران هستند اما هنوز در متن پذیرفته نشدهاند. بهباور نویسنده، انتظارات و مطالبات هر دو طرف (جامعهی مهاجر و جامعهی میزبان) خیلی رنگوبوی اقتصادی صرف ندارد تا مسائل مرتبط با این جمعیت فقط با نگاه کوتاهمدت و اقتصادی حل شود. کتاب، بررسی میکند که دستگاه سیاستگذار در حکومت ایران چه رویکردی در مواجهه با این جمعیت داشته است.
کتاب از شش فصل تشکیل شده است. در فصل اول تلاش شده است تصویر نسبتا روشنی از وضعیت شهروندان افغانستان در ایران در ابعاد آماری، حقوقی و سیاسی ارائه شود. فصل دوم بر وضعیت مهاجران افغانستانی در نهاد آموزش و پرورش متمرکز است و فصل سوم دوره زمانی کانکور تا پایان تحصیلات دانشگاهی را پوشش داده است. در فصل چهارم تلاش شده تا تجربه زیستهی فارغالتحصیلان افغانستانی در ایران مورد مطالعه قرار گیرد. در فصل پنجم و ششم، نویسنده در بستر نظری دادههای میدانی را در دو محور مورد بررسی قرار میدهد؛ مسألهی هویت مهاجران افغانستانی و تحلیل زیست غیررسمی آنان در ایران.
بازخوانی حقوقی زیست مهاجران افغانستانی
نویسنده در فصل نخست، تنوع وضعیت اقامت اتباع غیر ایرانی را یکی از مهمترین پاشنه آشیلهای سیاستگذاری مهاجرت در ایران دانسته است. همچنان، مهمترین دلیل بیسامانی اقامتی مهاجران را، سیاست دههی اول انقلاب در ایران مبتنی بر گفتمان آرمانگرایی اسلامی میداند که بر بیتوجهی به مرزبندیهای سیاسی رایج در عرصهی بینالملل تأکید داشت. بهگفتهی نویسنده، در دودههی اخیر کارت و مجوزهای اقامت مختلفی برای اتباع خارجی در ایران صادر شده است که از سوی نهادهای مختلف و با اهداف، امتیازات و حیطه عمل متفاوت صادر میشوند. کارت آمایش (کارت اقامت موقت اتباع خارجی)، کارت هویت، گذرنامهی خانواری، لسه (گذر بیگانگان)، دفترچه پناهندگی، گذرنامه خروجیدار، برگه پروانه اقامت دائم، پروانه اقامت ازدواجی، برگه تردد خروجیدار، برگه تردد بینشهری، رسید سرشماری، برگه حمایت تحصیلی، برگه تردد غیرحمایتی، برگه تردد دانشجویی و کارت کار موقت مهمترین کارتها و مجوزهای اقامت مهاجران افغانستانی در ایران است.
نویسنده، در ادامه یکی دیگر از بسترهایی را که به غامض شدن موضوع مهاجرت در ایران منجر شده، علاوه بر تعدد مدارک هویتی، تعدد کدهای شناسایی میداند که نهتنها جامعهی مهاجر را با مشکل مواجه کرده است بلکه قدرت تصمیمگیری واحد را از نهادهای مختلف دستگاه سیاستگذار هم سلب نموده است. شماره پروانه اقامت، کد یکتا، شماره خانوار، شماره بیمه اتباع خارجی، کد سیام، شماره اختصاصی، شماره سیال کارت، شماره شناسایی، شماره ویژه اتباع و کد فراگیر، کد سناد (شماره دانشآموزی)، کد فیدا و… تنها بخشی از اعدادی است که به یک مهاجر در ایران اختصاص مییابد.
فقدان سیاستگذاری منسجم، نبود پنجره مدیریتی واحد در حوزه مهاجرت و نبود نظارت و ساختار نهادی در مواجههی دولت ایران با فرآیند مهاجرت و آوارگی شهروندان افغانستان از همان ابتدای انقلاب اسلامی منجر به شکلگیری جمعیتی سیال شده است که از تنوع دستهبندی حقوقی و اقامتی برخوردار است. سیستم پناهندگی ایران از اوایل دههی ۱۳۸۰ دچار تغییراتی شد و با اجرای طرح آمایش و صدور کارت شناسایی برای پناهندگان از ابتدای دههی هشتاد خورشیدی پناهجوی جدیدی در ایران ثبت نگردیده است (مگر در موارد خاص). از اینرو آوارگان تازهوارد افغانستانی وضعیت پناهندگی پیدا نکردند. تغییر سیاست دولت ایران از ابتدای سال ۱۳۸۰ مبنی بر لغو امکان درخواست پناهندگی نهتنها گشایشی ایجاد نکرده بلکه کاملا به تبدیل پناهجو یا پناهنده بالقوه، به مهاجر غیرقانونی و فاقد مدرک منجر شده است (سعیدی، ص ۳۵).
تشتت و ناهماهنگی بوروکراتیک
در فصل دوم کتاب، جامعهی دانشآموزان افغانستانی بزرگترین گروه دانشآموزان مهاجر در آموزش و پرورش ایران دانسته میشود که قرابت فرهنگی، زبانی و مذهبی عمیقی با جامعهی میزبان دارند. نویسنده، هرچند بیان میکند که آموزش یکی از مهمترین ابزارهای جامعهپذیری و فرهنگپذیری نسل دوم و سوم مهاجران افغانستانی در ایران است و انطباق فرهنگی و ادغام از نتایج فرآیند فرهنگپذیری است اما تعدد مراکز آموزشی و نهادهای تصمیمگیر در حوزه مهاجران را بهعنوان یکی از مهمترین چالشهای دانشآموزان افغانستانی به شمار میآورد.
براساس دادههای بهدستآمده در این پژوهش تنوع وضعیت اقامتی مهاجران افغانستانی در ایران، عدم انطباق محل سکونت واقعی با محل سکونت مندرج در کارت شناسایی، غلبه نگاه امنیتی بر آموزشی، موازی کاری نهادهای سیاستگذار در حوزه مهاجران، تشتت و ناهماهنگی بوروکراتیک در نهاد آموزشوپرورش ایران، چالش زبان و لهجه اتباع خارجی در مدارس ایران، محدود بودن زمان ثبتنام در دفترهای کفالت، خنثا بودن برنامهی درسی در قبال فرهنگپذیری مهاجران افغانستانی، مشکلات مربوط به کد هشت رقمی و ۱۶ رقمی برای ثبتنام، کمبود ظرفیت مدارس دولتی در برخی مناطق شهری بهدلیل تراکم جمعیت، دلایل اقتصادی ناشی از الزام پرداخت شهریه، دیر ابلاغ شدن بخشنامههای سالانهی ثبتنام مکاتب، چالش دریافت کد حمایت تحصیلی، کبر سن متقاضیان و تطابق نداشتن سن دانشآموز با پایه تحصیلی از مهمترین چالشهای نهاد آموزشوپرورش در قبال مهاجران افغانستانی است (سعیدی، صص ۹۴-۹۵).
چالشهای ورود به آموزش عالی
کتاب در فصل سوم، به چالشهای دانشجویان افغانستانی هنگام ورود به دانشگاه میپردازد. مطابق این فصل، آزمون متمرکز کانکور برای شهروندان افغانستان ساکن در ایران با چالشهای مضاعفی همراه است. هر ساله سازمان سنجش ایران، ادارهی کل امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت داخله و وزارت علوم هر کدام پیششرطهایی را برای متقاضیان اعلام مینمایند.
فرآیند انتقال اداری از آموزشوپرورش به آموزش عالی چالش جدی دیگری برای دانشجویان مهاجر افغانستانی تلقی میشود. با کمال تعجب، ۱۷ فرآیند برای دریافت ویزای دانشجویی برای شهروندان افغانستان ساکن در ایران پیشبینی گردیده است. در این میان، یکی از مهمترین چالشهایی که به این فرآیند زمانبر قابل مشاهده است افزایش تصاعدی مشکلات برای افراد است که در منطقهای غیر از شهر تهران زندگی میکنند چرا که بسیاری از مراحل فوقالذکر همچون تأیید مدارک یا انجام مصاحبه نیازمند مراجعهی مستقیم به دفترهای تهران است. با توجه به محدودیتهای ترددی برای شهروندان افغانستان (قبل از دریافت گذرنامه) اخذ برگه تردد بهصورت متناوب از ادارهی کل اتباع و مهاجرین خارجی چالش مضاعف است.

چالش شهریه و ابهام در بورسیههای تحصیلی
پرداخت هزینههای دانشگاه از سوی دانشجویان افغانستانی مقیم ایران نیز با تنوع و گاه تناقض همراه است. قبولشدگان آزمون کانکور باید ۸۰ درصد شهریه را پرداخت نمایند. متقاضیان آزاد ساکن در ایران و متقاضیان آزاد ساکن در افغانستان نیز شهریه را باید به دالر پرداخت کنند. نوسانات ارزی و کمبود دسترسی به دالر، دستورالعملهای کوتاهمدت در پرداخت شهریه با دالر آزاد، دالر نیمایی و دالر دولتی و مقررات سلیقهای و تفاوت نرخ تحصیل در دانشگاههای مختلف از مهمترین چالشهای دانشجویان افغانستانی است.
عایشه، دانشجوی دوره دکترا دانشگاه تهران متولد بیرجند است و الزام پرداخت شهریه را تبعیضی مضاعف برای متولدان ایران میداند. او میگوید: «وقتی ما در ایران به دنیا آمدهایم، بزرگ شدهایم، در همین کشور مکتب رفتهایم، حتا بسیاری والدین ما هم در این کشور متولد شدهاند چرا باید ۸۰ درصد شهریه را بدهیم؟ یا اگر به هر دلیلی کانکور قبول نشدیم چرا باید شهریه را با دالر بدهیم که روزبهروز قیمتش نجومیتر میشود؟ بهخصوص وقتی که بهصورت قانونی هم اجازهی کار نه خودمان داریم و نه والدینمان که بتوانیم از پس هزینهها بربیاییم» (سعیدی، ص ۱۳۳).
چالشهای انطباق آکادمیک دانشجویان افغانستانی
در ادامهی فصل سوم کتاب، نبود اخلاق حرفهای در میان کارمندان مرتبط با دانشجویان غیرایرانی، چالشهای بوروکراتیک انتقال از نهاد آموزشوپرورش به نهاد آموزش عالی، ضعف اطلاعرسانی، نقش قانونمندی وضعیت اقامتی مهاجران در ریزش سهم زنان در آموزش عالی، فقدان اطلاع دقیق از ضوابط مربوط به اتباع خارجی، چالش شهریه دالری و ابهام در مورد بورسیههای تحصیلی، اعمال تبعیض میان دانشجویان افغانستانی با سایر دانشجویان (ایرانی، بورسیه و سایر ملل)، انعطافناپذیری نهاد دانشگاه، بوروکراسی مضاعف در قبال اتباع خارجی و بهویژه افغانستانی، نوسانات ارزی و کمبود دسترسی به دالر، مسألهی شهرهای ممنوعه و رشتههای ممنوعه، قوانین سلیقهای و تفاوت نرخ تحصیل در دانشگاههای مختلف، تأثیرگذاری روابط بین دو کشور ایران و افغانستان بر دانشجویان افغانستانی، توجه به منافع سیاسی بهجای شایستگی علمی بورسیهشوندگان و فقدان بستر مناسب در بهرهمندی از سرمایه انسانی فارغالتحصیلان از جمله مهمترین چالشهای شهروندان افغانستان در نهاد آموزش عالی بیان شده است.
شازیه، متولد شیراز از والدینی اهل لوگر که بهتازگی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده است، پرداخت شهریه را عامل مهمی در قدرتیابی مهاجران میداند که صاحب صدا شوند ولی این صدا لزوما بهوسیلهی کادر اداری بهرسمیت شناخته نمیشود. او میگوید: «من در ایران بزرگ شدهام و با مفهوم تبعیض از کودکی آشنا هستم. ولی در دانشگاه داستانش فرق دارد. من با تلاش زیاد از سد کانکور گذشتم و علیرغم رتبهی خوب باز هم دارم شهریه میدهم. پس فرقی نباید با دانشجوی خارجی دیگر داشته باشم ولی کارمند دانشگاه این را متوجه نمیشود. هنوز من را در قالب یک افغانی کارگر میداند که اصلا نباید وارد دانشگاه میشده» (سعیدی، ۱۶۶).
لیست رشتههای ممنوعه برای اتباع خارجی | ||
۱. فیزیک اتومی ۲. فیزیک هستهای ۳. فیزیک مولکولی (پلاسما) ۴. فیزیک ذرات بنیادی ۵. مهندسی پلاسما ۶. علوم نظامی | ۷. مهندسی ایمنی (گرایش بازرسی فنی و حفاظت هواپیما) ۸. مهندسی تعمیر و نگهداری (هلیکوپتر و هواپیما) ۹. مهندسی هوافضا ۱۰. مهندسی هوانوردی (خلبانی، ناوبری هواپیما، تعمیر و نگهداری هواپیما، خلبانی هلیکوپتر و مراقبت پرواز) | ۱۱. الکترونیک هواپیمایی ۱۲. تعمیر و نگهداری هواپیما ۱۳. مخابرات هواپیما، مراقبت پرواز ۱۴. فناوری اطلاعات (گرایش مخابرات امن) ۱۵. مهندسی فناوری ماهواره ۱۶. مهندسی کمپیوتر (گرایش رایانش امن). |
سناریوهای پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی مهاجران افغانستانی در ایران
فصل چهارم کتاب به وضعیت مهاجران افغانستانی بعد از فارغالتحصیلی از آموزش عالی ایران میپردازد. براساس مقررات وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، لیست مشاغل مجاز برای اتباع خارجی هر ساله ابلاغ میشود. فهرستی که در گفتوگو میان افغانستانیها از آن به «سقف آهنی» یاد میشود. مهمترین سناریوهای فارغالتحصیلان افغانستانی آموزش عالی در ایران در چهار مسیر قابل قبول پیشبینی است (سعیدی، ص ۱۹۲):
۱. گروهی از فارغالتحصیلان افغانستانی چه به شکل رسمی و چه به شکل غیررسمی اشتغال پیدا میکنند.
۲. باتوجه به نبود افق مناسب در بازار کار ایران و محدودیتهای اقامتی، بازگشت به افغانستان بهعنوان سیاست رسمی گزینهی مطلوب دولت ایران است که دستهای از فارغالتحصیلان افغانستانی با انگیزههای مختلفی به آن روی میآورند.
۳. گزینهی سوم مهاجرت مجدد به کشور ثالث و بهویژه به مقصد کشورهای صنعتی در قالبهای تحصیلی یا پناهندگی است.
۴. دستهی چهارم بهدلیل نبود تمایل یا منابع در ایران ماندگار میشوند و با شکلگیری جزیرههای قومیتی/ملیتی به تقویت عصبیتهای درونگروهی در اجتماع سرخوردگان بازنمایی میگردند.
از همین جهت آویژه که از مادر ایرانی و از پدر افغانستانی اهل پروان، در شهر بجنورد متولد و در سال ۱۳۹۴ از دانشگاه تربیت مدرس در رشتهی مهندسی کامپیوتر در مقطع ماستری فارغالتحصیل شده است ولی بعد از گذشت چهار سال امکان ورود به بازار کار رسمی را ندارد و در یک آژانس مسافربری منشی است. با بیان اینکه مهاجرت پیشانینوشت هر افغانستانی است، او رویای مهاجرت مجدد به آلمان را در ذهن میپروراند. آویژه توضیح میدهد که تمام عمر مسافریم؛ با توجه به سیاستهای ایران امکان وارد شدن به بازار کار رسمی برای مهاجران دور از ذهن است. ادامهی تحصیل در دکترا هم گزینهی عاقلانهای نیست. چرا که مهاجر دکتر با یک مهاجر سیکل فرقی ندارد، تو مهاجری و باید در یکسری مشاغل دونپایه مشغول باشی. در محل کار همواره در یک اضطراب دائمی بهخاطر بازدید سرزدهی مأمور بیمه هستم که باعث پلپ دفتر یا جریمه مدیر دفتر نشوم. نه افغانستانی محسوب میشوی و نه بعد از چند دهه ایرانی. از اینجا مانده و از آنجا رانده. به مهاجرت به آلمان فکر میکنم ولی بهعنوان یک دختر مجرد مجاب کردن والدینم برای مهاجرت به اروپا سخت است (سعیدی، ص ۱۹۳).
هویت چندپاره و مبهم مهاجران افغانستانی
کتاب در فصل پنجم در بستری نظری دادههای میدانی راجع به پروبلماتیک هویت مهاجران افغانستانی را مورد مداقه قرار میدهد. در این محور، یکی از مهمترین چالشهای مهاجران افغانستانی ارائهی تعریف از خود است و نهاد آموزش یکی از مهمترین بسترهایی است که هویت افراد در آن برساخت میشود. این مسأله برای نسل جدید مهاجران افغانستانی ساکن ایران با شدت بیشتری تداوم مییابد. نسل دوم و سوم مهاجران هم خود را از والدین (نسل اول مهاجران) متفاوت میدانند و هم در جامعهی افغانستان احساس تفاوت و غریبگی دارند.
برشنا، از مسئولان فعال انجمنهای دانشجویی افغانستانی در مشهد و دانشجوی دکترای جامعهشناسی سیاسی است. او دغدغهی هویت را بزرگترین مشکل نسل جدید مهاجرانی میداند که الزاما تجربه مستقیمی از جابهجایی ندارند. برشنا، علیرغم اینکه از صنف چهارم ابتدایی در خصوص این سؤال که کیست آگاه شده و همیشه مطالعات گستردهای در مورد اقوام مختلف در افغانستان انجام داده اما این سردرگمی همیشه با او بوده و نمیتواند به دختر خردسالش توضیح دهد که چه عنوانی باید داشته باشیم و خانه کجاست؟ بهگفتهی برشنا، وقتی من بدانم کی هستم میتوانم به یک فضا عنوان خانه بدهم ولی وقتی هنوز اندر خم یک کوچهام و نمیدانم کی و کجایی هستم این تعلق شکل نمیگیرد. برشنا همیشه به دخترش میگوید که ما افغانستانی هستیم. یک کلیتی که شاید خودش هم خیلی از جزئیاتش مطلع یا راضی نباشد. اما این را میداند که عضو گروهی/جایی بودن به آدم احساس امنیت میدهد؛ در خلاء بودن ترسناک است.
زیست غیررسمی، متزلزل و بدون چشمانداز
فصل ششم کتاب به تحلیل زیست غیررسمی مهاجران افغانستانی در ایران براساس دادههای میدانی پرداخته است. بهگفتهی نویسنده، یکی از مهمترین شاخصهای زندگی بیش از چهاردههی مهاجران افغانستان زیست غیررسمی بهعنوان متداول زندگی در ایران است که در مقابل بهرسمیتشناختن شکل گرفته است. این شیوه زندگی صورتبندی عمیق و قدرتمندی به خود گرفته و نهتنها به افراد امکان تداوم حیات میدهد بلکه در چرخهای از فرآیندهای غیررسمی دائما بازتولید میشود و در راستای «نامرئی بودگی مهاجران» عمل میکند. همچنان، یکی از مهمترین نقاط مغفول در مطالعات حوزه اتباع در ایران تمرکز بیش از حد بر غیرقانونی بودن مهاجران است در حالی که باید بر فرآیندهای تولید موقعیت غیرقانونی بیشتر توجه داشت.
ایدهای محوری نگارنده در فصل پایانی کتاب این است که برچسب غیرقانونیبودگی به حدی فربه است که اتباع افغانستانی حتا اگر فرصتهای مرئی و قانونی شدن را داشته باشند به دلایل پیدا و پنهان از آن طفره رفته یا به تدریج از چرخه رسمی بودن با توجیهات مختلف (بهویژه هزینهی تمدید مدارک، طفره رفتن از پرداخت مالیات و عوارض) خارج میشوند؛ اینکه افراد به تدریج به این باور رسیدهاند که غیرقانونی بودن زیست محتومشان است. بدون شک، این شیوه زندگی به موقعیت پادرهوایی و متزلزل مهاجران افغانستانی دامن زده و مسیری بدون چشمانداز روشن را در برابر افراد قرار میدهد که این احساس نامرئی بودن و دیده نشدن به دلزدگی و ناکامی کنشگران منجر میشود و سرمایه انسانی تولیدشده در بستر نهاد آموزش به هدر میرود.
نتیجهگیری
کتاب «زندگی در پاروقی» وضعیت غریب و نامتعارف مهاجران افغانستانی در نهاد آموزش ایران را در بر میگیرد. برای همین نویسنده شرایط آنان را حالت غیرعادی دانسته و نامگذاری متفاوت کرده است. برداشتی که از عنوان کتاب میشود این است که دولت ایران در نیمقرن گذشته مهاجران افغانستانی و بهخصوص نسل دوم و سوم آنان را قصدا در یک وضعیت نامعلوم و انتظار نگهداشته است. مثل «سبک پاروقی» که داستان طوری پیش میرود که اگر در این صفحه و این تاریخ تمام نشد، خواننده آن را در صفحات بعدی و زمان دیگر دنبال کند. مثل مهاجران افغانستانی در ایران که در نیمقرن گذشته منتظر ماندند و چشمانداز روشن برای خود نداشتند. نسل دوم و سوم مهاجران افغانستانی کسانی هستند که خیلی خوب در ایران جا افتاده و زندگی در ایران را دوست دارند. برای آنان چارهای جز این نبوده که با تحمل تمام دشواری تا کنون از ایران خارج نشوند و خودشان را به محیط و شرایط وفق دهند.
بهطور کلی، کتاب با بیان دو موضوع رویکرد فعلی سیاستگذاران ایران را نسبت به حضور مهاجران افغانستانی در آن کشور به چالش میکشد. اول، ایران با نسل دوم و سوم و حتا چهارم مهاجران افغانستانی روبهرو هست که آنان اصلا افغانستان را ندیدهاند. در جامعهی ایران متولد شدند و در دامن فرهنگ ایرانی بالیدهاند. دوم، مهاجران نخبه، ایران دیگر با آن مهاجران دههی شصت، هفتاد و هشتاد روبهرو نیست که برای پیدا کردن کار از روستایی در افغانستان به ایران میآمدند. نیروی کار ساده بودند و سواد کافی برای کارهای غیر از کارهای دشوار فیزیکی نداشتند. ایران حالا با یک طبقه متوسط شهرنشین تحصیلکردهی داکتر، انجنیر، استاد دانشگاه، روزنامهنگار، فعال مدنی و صاحب کسبوکار روبهرو هست که به هر دلیلی امروز به ایران مهاجر شدهاند. اینها تحصیلکردههای هستند که بیشترشان در ایران درس خواندهاند. ایران با نسل نوجوان و جوانی مواجه است که مطالباتشان نسبت به مهاجران دههی شصت، هفتاد و مهاجران فصلی متفاوت است.