دست از آسمان کنده و پای از زمین
مرادعلی در جمهوری اسلامی ایران به اتهام حمل مواد مخدر به شش سال زندان محکوم میشود. در زندان، افسران سپاه از راه میرسند و میگویند چرا اینجایی. اگر چندماهی را در سوریه، پشت جبهه خدمت کنی، بخشیده میشوی، اقامت ایران و ماهانه 600 دالر برایت داده میشود. برو از تخریب حرم رقیه و بن عدی جلوگیری کن!
چندروز از سوی سپاه پاسداران آموزش نظامی میبیند. سپس با دهها افغانی دیگر به سوریه منتقل میشود. در خط مقدم، دستور میگیرند که باید در کنار دیگران فلان ساختمان را حفاظت کنند. در حالی که هیچ تجربهی عملی جنگ ندارند، متوجه میشوند که فریب خوردهاند و در تمام ساختمان هیچکسی غیر از آنها نیست.
مخالفان اسد، هرچه تلاش میکنند نمیتوانند اینها را وادار به تسلیمشدن بکنند. در نهایت، تمام ساختمان را منفجر میکنند. همه، جز او از بین میروند. او را نیمهمرده از زیر آوار بیرون میکشند و تداویاش میکنند.
مخالفان اسد در طول چندین ماه، صدها نفر اسیر ایرانی، لبنانی و سوری را تبادله میکنند، اما کسی مرادعلی را نمیخواهد، کسی هموطنان او را نمیخواهد. مخالفان ماندهاند که با او چه کار کنند. افسران ارتش اسد که دست در کار تبادلهاند، میگویند هرچه میخواهید با افغانیها بکنید.
او هم حاضر نیست تبادله شود. میترسد که ایرانیها دوباره او را به خط اول، زندان و… روان کنند. هم از ایرانیها میترسد، هم از مخالفان اسد که نزدشان اسیر است و هم زبان عربی نمیداند. هر آن امکان دارد در پی انفجار یکی از هزاران بمب بشکهای نیروهای اسد، تلف شود.
دست از آسمان بریده و پای از زمین، به دام افتاده در سرزمین بیگانه به خانواده و دخترش در دایکندی فکر میکند.
مهارت این است. کسانی را به جبهه میبرند که مرگ و زندگیشان هیچ اهمیتی ندارد. نه از مردنشان دل کسی تنگ میشود، نه احساسات ملتی به جوش میآید و نه پیامد جدی دارد. حزبالله و سپاه پاسداران نمیتوانند لبنانی و ایرانی را بیحساب به کشتن بدهند. مردم سوال خواهند کرد. افکار عمومی علیه قربانیدادن در یک کشور خارجی، تحریک خواهد شد. افغانی، آن هم هزارهی افغانی اما هیچ یک از این دردسرها را ندارد. حتا روشنفکر غربنشین هزاره در تأیید آنچه بر سر مرادعلی میرود، میگوید که «من در تحصیلاتم از منابع ایرانی استفاده کردهام و مدیون ایرانم»!