نویسنده: مارگارت والترز
انتشارات: آکسفورد
مترجم: معصومه عرفانی
بخش چهاردهم
قرن هجدهم: آمازونهای نویسنده- 6
او تأکید میکند که داشتن درکی از «کودکی» برای هرگونه خودآگاهی واقعی، اهمیت اساسی دارد. توانایی شناسایی رفتارهای کودکانهی شخص بر روند «بالغشدن» او تأثیرگذار است.
چنانکه گفته شد، داستان «ماری، یک افسانه»ی ولستانکرافت نیز بر بنیاد بخشی از کودکی خود او و دشواریهایی که در رابطهی او با والدینش وجود داشتند، نوشته شده است. او در این کتاب به شکل جالب و تا حدی غیرمعمول، تلاش کرده روند رشد دختران را برای «بالغشدن» واقعی آنها به بررسی بگیرد. (همچنان گاهی تجلیلی تأثیرگذار و قوی از احساسات قهرمانش را میبینیم. ظرفیت او برای داشتن احساسات واقعی، خصوصیتی است که او را از انسانهای دیگر جدا میکند).
این کتاب بر اساس تجربهی رنجآور ولستانکرافت نوشته شده است و تأثیر احساسات حلناشدهی کودکی که اغلب روابط بزرگسالان را تحت تسلط قرار داده و حتا دچار انحراف میکند، به بررسی گرفته است؛ اینکه چگونه در سراسر زندگی ممکن است رفتارهای ما نمایشی از چیزی باشند که در گذشته و کودکی ریشه دارند. او در «استیفای حقوق زنان» میگوید که به زنان انگیزهی کمی برای اینکه یک «بزرگسال واقعی» واقعی باشند، داده شده است. «آنها زمانی که کودکی بیش نبودند، زن شدند و برای اینکه میدان مبارزه را برای همیشه ترک کنند، دوباره به کودکی بازگردانده شدند». «هر دختری که روح و روانش از سکوت و سکون و عدم فعالیت دنیایش سرد و منفعل نشده باشد و معصومیتش را شرمی غلط سرکوب نکرده باشد، شاد و پرسروصدا باقی خواهد ماند؛ این عروسک تا زمانی که محدودیتها اجازهی زندگی به شیوهای متفاوت به او بدهند، توجه کسی را جلب نخواهد کرد».
او در «تأملاتی بر آموزش» تأکید میکند که ازدواج باید بیش از عشق، بر بنیاد دوستی و احترام آغاز شود و در «استیفای حقوق زنان» ادعا میکند که بیشتر زنان تنها به این دلیل درگیر عشق و رویاهای شاد زندگی با یک عاشق واقعی و مرد ایدهآل باقی میمانند که زندگی آنها تهی و بیمعناست. اما با وجود اینکه او به مسایلی تازه در زندگی زنان اشاره میکند، میپذیرد که هیچ راهحل آسانی برای چالشهایی که کشف کرده، وجود ندارد. شناسایی این واقعیتها و طرز بیانشان او را به نویسندهای تأثیرگذار و ماندگار تبدیل کرده است. او با تأسف تصدیق میکند که حتا بسیاری از انسانهای خردمند و تحصیلکرده ممکن است بارها طعمهی هیجانها و خشونتها قرار بگیرند. درک این مسئله به قیمت تجربهی تلخی بود که او خود در زندگیاش با آن روبهرو شده بود. ولستانکرافت در سفری به پاریس در 1793 یک ماجراجوی آمریکایی به نام گیلبرت ایمالی را ملاقات کرد و عاشق او شد. بعد از آغازی شاد و پرامید، نامههای او بهتدریج تبدیل به شکایت و سرخوردگی روزافزون او از بیتفاوتیهای آشکار ایمالی بود. او خسته و ناامید از این رابطه و در حالی که باردار بود، هنوز تمام وقتش را بهسختی صرف کار روی کتاب «دیدگاهی تاریخی بر خاستگاه و پیشرفت انقلاب فرانسه» میکرد. رویکرد او نسبت به زنان انقلابی دوپهلو و مبهم بود. اگرچه اغراقی در آن وجود نداشت؛ اما احتمالاً تأثیر گرفته از احساساتی هیجانی و ناشی از شرایط شخصیاش بود. زمانی که در اکتبر 1789، زنان تجارتپیشه در پاریس راهپیمایی کردند و برای رساندن شکایتهایشان به پادشاه، بر کاخ سلطنتی هجوم بردند، ولستانکرافت ذرهای با آنها همدردی نکرد، بلکه با بیزاری گفت که آنها انسانهای بیارزشی هستند؛ زنانی هستند که تمام فضیلتهای یک جنس را بدون داشتن قدرتی برای نشاندادن چیزی والاتر، به دور ریختند.
پس از به دنیاآمدن فرزندش، فنی، او همراه با فرزند و یک پرستارش، به سفری را به مقصد سویدن و به منظور انجام کاری برای ایمالی رفت. مجموعهی «نامهها»یش از این سفر که در 1796 منتشر شد، برخلاف نامههایش از پاریس، همراه با روشنبینی و نشاندهندهی سرزندگی و امیدواری او بودند. اما زمانی که به لندن بازگشت، دریافت که ایمالی با زنی دیگر زندگی میکند. او پس از آن از تلاشی برای خودکشی (غرقکردن خود در رودخانهی تامز) جان به در برد و در نهایت با ویلیام گودوین ازدواج کرد.
رمان دوم او «ماریا؛ یا زن اشتباهی» که با مرگ ولستانکرافت در 1797 ناتمام باقی ماند، یک ملودرام خالص است. اما شاید تنها اغراقی ملودراماتیک میتوانست به او برای بیان احساس خشم و درماندگیاش در مورد وضعیت زنان کمک برساند. قهرمان او، ماریا، توسط همسر خیانتکار و پلیدش که قصد به دستگرفتن دارایی او را داشت، در یک تیمارستان زندانی شده بود. او میپرسد: «آیا جهان یک زندان بزرگ نیست و زنان برده زاده نمیشوند؟»
احتمالاً جالبترین بخش کتاب، رابطهی دوستانهی ماریا با زندانبان خود، زنی به نام جامیما است. ماریا کشف میکند که داستان زندگی جامیما نیز به اندازهی داستان او غمگین است. او در کودکی قربانی نامادری ظالمی شده بود که بعدها او را به عنوان شاگرد در جایی به کار گماشته بود و در آنجا رییسش به او تجاوز کرد و باردار شد. جامیما پس از سقط جنین، یک دزد جیببُر شد، بارها فریب خورد و طرد شد و مدتی بعد، آغاز به کار در یک فاحشهخانه کرد. پس از آن به پناهگاهی رفت که در ازای کار به او غذا و جای خواب میداد و بعد توسط صاحب یک تیمارستان که معلوم شد از ساکنان آنجا به عنوان طعمه استفاده میکرد، به کار گرفته شد.