نویسنده: مارگارت والترز
انتشارات: آکسفورد
مترجم: معصومه عرفانی
بخش پانزدهم
قرن هجدهم: آمازونهای نویسنده- 7
با وجود اغراقآمیزبودن، نکتهای محکم و قابل تأمل در این داستان بیان شده است: هر دو گروه زنان طبقهی متوسط و طبقهی کارگر، در جهان تحت سلطهی مردان، ممکن است در معرض سوءاستفاده و خشونت قرار بگیرند.
ولستانکرافت با خشم در مقابل انتقاد یکی از دوستان مردش بر آخرین رمانش، چنین دفاع کرد:
«من از اینکه میبینم تو فکر میکنی وضعیت ماری اهمیت چندانی ندارد، شوکه شدم، یا بهتر است بگویم آزردهام. این احساس تو را تنها میتوانم با به یادآوردن اینکه تو یک مرد هستی، برای خود توجیه کنم».
موضوعی که او مطرح کرد، در واقع اهمیت زیادی داشت و همان چیزی بود که میراث ماندگار زنان بر آن استوار است: زنان باید با شهامت و بیپروا در مورد خود و داستان زندگیشان صحبت کنند، احساسات خود را به گفتوگو بگیرند و آرزوها و احساسشان از فریبخوردگی و ستمی که تجربه کردهاند را آزادانه بیان کنند.
گرچه رمان آخر ولستانکرافت ناتمام باقی ماند؛ اما یادداشتهای به جامانده از او آیندهی غمانگیز قهرمانش را ترسیم میکند: «همسرش حقیقت را میفهمد- معشوق خیانتکار- بارداری- سقط جنین- خودکشی». احتمالاً او هرگز نمیتوانست خود را حتا متقاعد به تصور پایانی شاد برای قهرمان داستانش کند. ولستانکرافت تنها برای مدت خیلی کوتاه آرامش و شادی را با ویلیام گودوین تجربه کرد. او چندماه پس از ازدواجش در زایمان فرزند دومش از دنیا رفت: یک ماری دیگر که وقتی بزرگ شد، با شاعری به نام پرسی شلی ازدواج کرد و رمان خارقالعادهی «فرانکشتاین» را نوشت.
فصل چهارم
اوایل قرن نوزده میلادی: زنان اصلاحگر- 1
قرن 19 میلادی شاهد مطرحشدن ادعاها و گفتوگوهای روزافزون و گستردهی زنان بود که احتمالاً تا حد زیادی واکنشی بود به گسترش تصویری از «زنانگی واقعی» (دارای فضیلت و نجابت ایدهآل) که به نظر میآمد هر روز محدودتر میشد. اگرچه زنان و (مردان) زیادی به روشنی علیه این وضعیت بهپا خواستند و سخن گفتند و بر اساس باورهایشان عمل کردند؛ اما تنها در نیمهی دوم این قرن بود که کمپاینهای سازمانیافتهای مشخصاً برای تحصیلات بهتر برای زنان، افزایش فرصتهای کاریابی، اصلاحات در قوانینی که روی زنان متأهل تأثیر میگذارند و همچنان برای دادن حق رای به زنان، آغاز به سر برآوردن کردند.
در 1843، ماریون رید که زنی متأهل بود، کتاب «دادخواستی برای زنان» را منتشر کرد. این کتاب که به حق، به عنوان جامعترین و تأثیرگذارین بیانیه برای زنان از زمان «استیفای حقوق زنان» ولستانکرافت توصیف شده است. رید در این کتاب اثر مسایلی را که اصلاحگران تا پایان این قرن بر آنها متمرکز بودند، پوشش میدهد و از این لحاظ اهمیت اساسی دارد. (این کتاب در آن دوران خوانندگان زیادی داشت و چندین بار بازنشر شد؛ اگرچه به نظر میآید بیشتر در آمریکا معروف شده بود تا در انگلستان). رید تجزیه و تحلیل منصفانه و محکمی از شیوهای که معاصرانش- که او میپذیرد، اکثراً زنان دیگر بودند- با اعتماد به نفس راجع به «محدودهی زنان» صحبت میکردند و زنانگی را برابر با از خودگذشتگی میدانستند، ارائه کرد. رفتار «زنانه» در عمل، به معنای «رفتار و منش خوب و توجه به خواستههای شوهر، پاکیزه نگهداشتن فرزندان و مراقبت از آنها و احترام به قراردادهای خانگی» دانسته میشد. اما رید بیشتر و تأثیرگذارتر از هر کس دیگری در آن زمان تأکید میکند که این «انکار نفس»ِ به ظاهر بافضیلت و باشکوه، در واقع معمولاً شامل «عمل جنایتکارانهی انقراض نفس» است.
بر بنیاد ادعای رید، آموزشی که به بیشتر دختران داده میشود، تنها آنها را بیشتر «محدود و محصور» میکند: «هر نشانهای از اندیشهای مستقل به سختی سرکوب میشود… اکثر دختران مانند ماشینهای مکانیکی مطیع میشوند». رید همچنان به تندی در مورد مشکلات تقریباً غیرقابل برطرفکردنی که بسیاری از زنان با آن مقابل بودند، نظر میدهد: «دسترسی به شیوهای برای تحصیلات اساسی و مناسب». بیشتر دختران برای «اجرای شاهکارانهی وظایفشان» تربیت میشدند و «ذهن و شعور آنها تهی و بیحاصل باقی میماند».
مسئلهی تحصیلات در سراسر قرن نوزدهم میلادی اهمیت مرکزی داشت. به نظر میآمد از دوران ماری آستل و ماری ولستانکرافت تغییرات چندانی ایجاد نشده بود. آموزش برای دختران- چه در خانه توسط معلمهای خانگی که بهندرت آموزش مناسب داشتند، یا در مدارسی نامناسب- بدون هیچ برنامهریزی انجام میشد و موفقیتآمیز نبود.
البته رید توجه میکرد که مسئولیتهای خانگی زنان را به رسمیت بشناسد؛ اگرچه او ادعا میکند که اغلب زنان وظایف خانگی خود را «با بیعلاقگی، بدون روح و عشق، به سردی و با حالتی مکانیکی» انجام میدهند. او میپذیرد که با وضعیت موجود، کارهای خانه باید بخشی و «حتا میتوان گفت بخش اصلی» زندگی زنان را تشکیل بدهند. اما او استدلال میکند که هیچ دلیل و منطقی وجود ندارد که چرا زنان باید «محدود» به خانه و کارهای خانه شوند. او در سایهی اکراه و با بیمیلی میپذیرد که بعضی از «رفتارهای فرمانبرانهی» خودش نیز ممکن است «به خاطر مردان» باشد. اما او میپرسد: «اگر حقوق زنان مانند مردان نیستند، پس چگونه تبیین میشوند؟» او در یک معنا، تأیید میکند که زنان برای مردان ساخته شدهاند؛ اما در مفهومی بالاتر و مهمتر تنها برای خودشان. او میگوید، بیگناهی برابر با پاکدامنی نیست.