جنگ دوازدهروزه میان اسرائیل و ایران در ماه جوزای امسال، بحث شناسایی مقصر اصلی این وضعیت را به یکی از اصلیترین موضوعات جدالهای رسانهای در بسیاری از رسانههای خبری مرتبط با ایران مبدل کرده است.
شماری از تحلیلگران، سیاستهای جمهوری اسلامی و مشخصا علی خامنهای، رهبر آن را عامل اصلی وضعیت موجود ایران میدانند با این استدلال که امکانات و فرصتهای فراروی ملت ایران را در طول دهههای متوالی در مسیرهای ضد منافع ملی این کشور هدر داد. این تحلیلگران دوام حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی بر ایران را به منزله تداوم هدررفت سرمایههای ملی این کشور میپندارند و لذا سرنگونی این رژیم از هر راه ممکن را به سود منافع ملی ایرانیان میدانند. اینان جنگ اخیر میان اسرائیل و ایران و نتیجا تضعیف بنیه ساماندهی رژیم جمهوری اسلامی را فرصت مغتنمی برای سرنگونی آن میشمارند.
شمار دیگری از تحلیلگران ضمن انتقاد از برخی سیاستهای جمهوری اسلامی، اما امریکا و شریک منطقهای آن اسرائیل را مسبب اصلی وضعیت نابسامان ایران امروز میدانند که با فشارهای سیاسی و اقتصادی و در نهایت تحمیل یک جنگ ناموجه، یکپارچگی و عظمت ملت و کشور ایران را هدف گرفتهاند. این تحلیلگران که شامل طیفهایی از اسلامگرایان و ملیگرایان چپگرا میشود، دفاع از حیثیت ایران در برابر بیگانگان، بهویژه رویارویی با سیاستهای راستگرایانی همچون نتانیاهو و ترامپ را مأموریت اصلی خود و هموطنان خویش در راستای دفاع از عظمت و یکپارچگی ایران قلمداد میکنند.
اگرچه مبلغان هردو دیدگاه یادشده به صراحت و یا تلویحا طوری سخن میگویند که گویا حمایت اکثریت مردم ایران را با خود دارا میباشند، اما در شرایطی که بسیاری از ایرانیان باشندهی داخل این کشور ترجیح میدهند و یا خود را ناگزیر میبینند -به هر دلیلی- که از بیان دیدگاههای خود در فضای عمومی خودداری کنند، ارزیابی اینکه کدام دیدگاه پیروان نسبتا بیشتری در ایران دارد، مشکل است.
در این میان صدای سومی به گوش میرسد که پیشنهاد میکند برنامهها و همکاریها در جامعهی مدنی ایران طوری سمتوسو یابد که فرصت احساس پیروزی را نه به خامنهای و نه به نتانیاهو بدهد؛ دو رهبری که به زعم منادیان این صدا، از طریق کوبیدن طبل جنگ و دشمنتراشی، نهتنها کوشیدهاند افسار قدرت را در چنگ خود نگه دارند، بلکه کل خاور میانه را در مسیر نادرستی نگه داشتهاند. دیدگاهی که گروهی از فعالان مدنی شناختهشدهی ایران در نامه سرگشادهیشان در جریان این جنگ پیشنهاد کردند، به نظر میرسد که تا حد زیادی همسو با این صدا باشد. این گروه متشکل از هفت چهره سرشناس، از جمله شیرین عبادی و نرگس محمدی، برندگان جایزه نوبل صلح، در نامهی خود همزمان با خواست پایان یافتن جنگ اسرائیل و ایران و توقف غنیسازی اورانیوم، خواهان کنارهگیری هیأت حاکمه جمهوری اسلامی و فراهم آوردن گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی بهعنوان «بهترین راه نجات» مردم ایران شدند.
منادیان این صدا پیشنهاد خود را گزینه معقول در راستای خط مشی نجات ایران از بحرانی میدانند که در صورت تداوم میتواند این کشور را دههها به عقب ببرد. از منظر اینان، حتا اگر آتشبس شکنندهی فعلی دوام کند، این همه ویرانیها و نابسامانیها در مدیریت عمومی کشور و بهویژه تداوم تحریمهایی که بر اقتصاد و معیشت ایرانیان فشار وارد میکند، روند نارضایتی داخلی نسبت به جمهوری اسلامی را شتاب تندتری خواهد بخشید. به این دلیل واضح که این حکومت با توجه به دریافت آسیبهای چندجانبه، در زمینه پاسخگویی به نیازهای عمومی مردم ایران عملکرد به مراتب ضعیفتری خواهد داشت و به این ترتیب ایران همچنان درگیر مسائلی خواهد شد که آن را از پرداختن به مسائل حیاتی همچون توسعهی پایدار و محیط زیست منحرف خواهد کرد.
این صدا در گزارش غنچه حبیبی آزاد و سروش نگاهداری با عنوان «انتخاب میان دو شیطان»؛ چند دستگی نسل جوان ضد حکومت ایران بر سر جنگ در سایت بیبیسی فارسی -انتشاریافته در ۳۰ جوزای امسال- انعکاس یافته و مثلا از زبان جوانی با نام مستعار مینا آمده «من هم با این رژیم مخالفم هم با جنگ. ما لیاقتشو داریم راه بهتری برای آزادی داشته باشیم».
نوع محافظهکارتر این صدای سومی، پیشنهاد شکلگیری ائتلافی از میانهروهای حاکمیت فعلی و فعالان مدنی مستقر در داخل ایران جهت برپایی نظامی در ایران میباشد که در آن از جمله با انحلال سپاه پاسداران، اصل ولایت فقیه و نظارت استصوابی، راه ملت ایران را برای دستیابی به آزادی، دموکراسی و توسعهی پایدار و همچنین اتخاذ یک سیاست سازگار با جامعهی جهانی با هزینه کمتری مهیا میکند. بر مبنای این نگاه، طیفهای میانهروتر دستگاه فعلی حاکم بر ایران در ائتلاف با مخالفان سیاسی داخل کشور که برخی از آنان هماکنون در زندان بهسر میبرند، میتوانند زمینه گذار نظام سیاسی ایران از دیکتاتوری به دموکراسی را با هزینههای به مراتب کمتری فراهم سازند. این نوع نگاه اما چنین تغییر در سیاست خارجی و داخلی را بعید میدانند مادامی که آیتالله خامنهای سکاندار دستگاه رهبری جمهوری اسلامی باشد، و لذا پیشنهاد اول آنان کنارهگیری این رهبر کهنسال از سکان رهبری ایران میباشد.
یکی از سؤالهای اصلی فراروی این نگاه، سرنوشت نیروهایی میباشد که در دستگاههای مختلف جمهوری اسلامی به سرکوب مردم و فرصتسوزی پرداختهاند. تجربههای تحول سیاسی چه بهصورت انقلاب و یا گذار نسبتا آرامتر سیاسی هم در کشور ایران و هم در جامعههای دیگر، طرح این سؤال را قابل درک میسازد. یکی از پاسخها به سؤال یادشده که با نگاه سومی همسو میباشد آن وجهی از عدالت انتقالی هست که کمتر انتقامجویانه و بیشتر التیامبخش است؛ پوزشخواهی مرتکبان و بخشیدن قربانیان. این وجه گذار، هزینههای اخلاقی و اقتصادی کمتری بر ملت ایران برای عبور از بحران سیاسی و رسیدن به اجماع همپوشان به مفهوم راولزی آن تحمیل میکند. در این وجه چانس اینکه نیروهای تندرو از هردو جناح مدعی قدرت به حاشیه رانده شوند، بالا میرود و در نتیجه فضا برای گفتوگو و تصمیمگیری روی موضوعات حیاتی مثل توسعه و صلح پایدار و محیط زیست مساعد میگردد.
اهمیت دستیابی جامعهی ایران به چنین موقعیتی و تداوم پویایی در مسیر توسعه و صلح پایدار، در این هم میباشد که نهتنها برای ایرانیان، بلکه تأثیرات امیدبخشی برای بخش اعظم غرب آسیا و خاور میانه خواهد داشت. محمدرضا نیکفر، یکی از اندیشمندان مطرح ایرانی در زمینه فلسفه سیاسی با اشاره به وجوه آزادیخواهی و عدالتطلبی در جنبشهای اجتماعی خاور میانه، یکی از کاستی اساسی نیازمند توجه در این منطقه را که ایران هم بخشی از آن است، نداشتن آرمان صلح میداند. بهباور او، خاور میانه نیاز دارد که صلح را بهعنوان مفهوم تنظیمگر و ابرمفهوم ناظر به مفاهیم دیگر تبدیل کند. او با ابراز نگرانی از سوریهای شدن ایران میگوید که چالش اصلی ما این است که چه کنیم که ضمن تغییر وضعیت، دچار جنگ داخلی نشویم؛ که اگر دچار جنگ داخلی شدیم، آزادی، عدالت و سایر آرمانها تحققناپذیر میشود. نیکفر با اشاره به نظام حاکم بر ایران امروز میگوید که این نظام با مداخلههایش در بیرون از مرزها و شیعهگریاش، زمینهساز جنگ بوده و نمیتواند ما را به آرمان صلح نزدیک کند.
مثلی هست در میان بسیاری از فارسیزبانان که میگویند شری بخیزد که به خیر تمام شود. به نظر میرسد پیآمدهای این شری که برپا شد (جنگ میان ایران و اسرائیل) اگر خوب مدیریت شود، میتواند به یک صلح نسبتا پایدار در ایران و احتمالا کل منطقه خاور میانه مبدل شود. به این معنا که حاکمان جمهوری اسلامی و جامعهی مدنی و سیاسی ایران فرصت این را دارند که در این بزنگاه تاریخی بازاندیشی نمایند و راه مسالمتجویانهتری را با هم و با جامعهی جهانی در پیش گیرند. روشن است که پیمودن این راه ناهموار به لحاظ حیثیتی برای این رقیبان دیرینه هم در سطح داخلی و هم در سطح بینالمللی بسیار سخت و برای حاکمان فعلی تلختر از جام زهری خواهد بود که آیتالله خمینی، رهبر وقت ایران حدود ۳۷ سال پیش با پذیرش آتشبس با عراق چشید، اما چشمانداز روشنی از یک صلح پایدار برای آیندهی ایران و منطقه ترسیم خواهد کرد.
چنین چشماندازی برای آیندهی افغانستان نیز در حد قابل توجهی مفید خواهد بود. چرا که حاکمیت یک رژیم میانهرو همسو با جامعهی جهانی در این کشور همسایه واجد تأثیرگذاری وسیع فرهنگی بر افغانستان، میتواند روند بهینهسازی فضای فرهنگی و اجتماعی افغانستان را سرعت ببخشد. به علاوه، در شرایطی که پاکستان بهدلیل مشکلات اقتصادی و ناامنیهای گستردهی داخلی توانایی همکاریهای کافی برای اعمال فشار جهت تغییر سیاستهای خودکامانه و تبعیضآمیز طالبان را تا حد زیادی از دست داده است، و سایر همسایگان افغانستان نیز تحت تأثیر سیاستهای چین و روسیه نسبت به مصائب اجتماعی در افغانستان بیتفاوتی نشان میدهند، تغییر قابل توجه در سامان سیاسی ایران و در نتیجه در رویکرد سیاست ایران نسبت به منطقه میتواند پنجره دلگرمکنندهای برای نگاه جامعهی جهانی در قبال وضعیت افغانستان و اتخاذ رویکردهای اثرگذار برای تغییرات مثبت در افغانستان باز نماید.