Spiritgod Qoqnous

چه چیزی انسان را به تفکر فرامیخواند؟

این پرسش را می‌توان چنین نیز تعبیر کرد: چه چیزی عقل را بیدار می‌کند و موجب ظهور فلسفه می‌گردد؟ در قبال این پرسش دو پاسخ تاریخی وجود دارد: یونان و روم. یونان کنجکاوی عقل، یا همان سرشت پویای عقل را آرخه‌ی ظهور فلسفه و بیداریی عقل می‌داند. اما، روم منشا رخداد فلسفه و آغاز تفکر را نوعی تجربه‌ی انضمامی و اگزیستانسیال می‌داند. از حیث تاریخی، فروپاشی روم همان تجربه‌ی دردناک و اگزیستانسیال است که از بطن آن فلسفه پدید می‌آید. طبق تجربه‌ای یونانی، این رانه‌ی درونی است که به عقل و تفکر اجازه‌ی ظهور می‌دهد؛ اما طبق تجربه‌ای رومی، ویرانی و تباهی است که عقل را به فکر وامی‌دارد. در اولی، ظهور تفکر تابع شاکله‌ی ذاتی و منطق درونی‌ی عقل می‌باشد؛ اما در دومی تفکر از قرارگرفتن انسان در برابر ویرانیی یک جهان آغاز می‌شود. این دو متضاد نیستند؛ اما تفاوت دو سرچشمه را بیان می‌کند.
اما، در افغانستان کوچک ما قضیه از چه قرار هست؟ این وطن غریب_ که بیشتر مسکون انتحارگران، قاتلان، دزدان و قاچاقبران و… بوده و نه انسان بی محمول/ ژنریک، که تنها نام انسان را به دوش می‌کشد و نه هیچ نامی دیگری را_ چگونه به عقل و خرد و گفت‌وگو سکونت بخشد؟ این‌جا عقل بی‌آنکه متولد شود، برشانه‌های بی‌خردی تشییع می‌شود، و فلسفه بی‌آنکه ظهور کند، نابود می‌شود، و همچون یک غروب ازلی-ابدی هر لحظه تکرار می‌شود. اینجا نه عقل به اقتضای منطق درونی اش آنقدر قدرت دارد که تحریک گردیده و وارد میدان شود، و نه تباهی و ویرانی آنقدر انسان به درد می‌آورد تا به فکر افتد. هر چه هست عادت به لودگی است و بس!!

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *