اشاره: اطلاعات روز برای بازتاب دادن وضعیت شهروندان، روایتهای آنان را با کمترین ویرایش به زبان خود آنان منتشر میکند. این روش کمک میکند که با وضعیت عینی شهروندان، مخصوصا زنان و دختران، آشنایی مستقیم حاصل کنیم. روایت زیر، نمونهای از این وضعیت است.
گزارشگر: الف نوری
پدرم دو سال قبل فوت کرد. بعد از مرگ او زندگی ما کاملا دگرگون شد. چون تا زمانی که پدرم زنده بود، از عهدهی مصارف ما به خوبی برمیآمد و ما هیچ احساس کمیوکاستی در زندگی خود نداشتیم. اما وقتی که او وفات کرد، وضعیت اقتصادی ما خیلی خراب شد. من با بسیار زحمت به کمک مادر و برادرم توانستم که مکتبم را به پایان برسانم و آزمون کانکور بدهم.
دشواری و سختیهای زیادی را تحمل کردم. شبها تا دیروقت بیدار میماندم و درس میخواندم. روزها با گرسنگی سر میکردم و حتا پوشاک درست نداشتم، چون تمام هدفم این بود که درست درس بخوانم. اما بعد از آمدن طالبان شرایط برای ما زنان و دختران خیلی دشوار شد. ما از اکثر حقوق خود محروم شدیم. با آن هم تمام امید و تلاشم این بود که بتوانم در کانکور کامیاب شوم و به دانشگاه راه پیدا کنم.
میخواستم درس بخوانم، یک فرد موفق و تحصیلکرده باشم. میخواستم در حد توانم، برای خودم، برای فامیلم و مردمم خدمت کنم. نخستین گام، آزمون کانکور بود که سپری شد. یادم است بعد از آن همه تلاشهای پیهم و بیوقفه برای آمادگی کانکور، وقتی توانستم در رشتهی روانشناسی دانشگاه بلخ کامیاب شوم، چقدر خوشحال بودم. از خوشحالی زیاد اشک میریختم. وقتی به مادرم خبر کامیابیام را گفتم، او نیز مانند من خوشحال شد و مرا در آغوش گرفت. خواهران و برادرانم همه خوشحال بودند و برایم این کامیابی را تبریک میگفتند. این کامیابی نهتنها برایم یک افتخار بلکه یک امید بود. امید برای يک آیندهی بهتر از امروز.
دوستانم میگفتند که پانزدهم حوت دانشگاه شروع میشود و من باید به دانشگاه بروم تا ثبتنام کنم. شب یلدا بود. روز قبلاش به بازار رفته بودم و برای خودم چپن، بوت، دستکول و کتاب خریده بودم. وسایل دانشگاهم را دوونیم ماه پیش خریده بودم تا در دانشگاه استفاده کنم. شام یلدا را با خوشحالی کنار خانواده آغاز کردیم، با مادرم قصه کردیم و خندیدیم.
بعد از شام سری زدم به فضای مجازی؛ همه خوشحالی میکردند و شادیشان را با همدیگر شریک میساختند. در همین زمان بود که متوجه شدم یکی از رسانهها با نشر بیانیهای از سوی طالبان خبر داده است که «مکاتب و دانشگاههای دولتی و خصوصی در سراسر کشور، تا امر ثانی بهروی دختران بسته میماند.»
با خواندن این خبر، احساس کردم که گویا نفس کشیده نمیتوانم و دارم فلج میشوم. نمیدانستم چهکار کنم. بدون آنکه از جایم تکان بخورم، شروع کردم به گریه کردن. اشک از چشمانم جاری شد و با خود گفتم: پس رویاهایم چه میشود؟ آرزوهایم چه میشود؟ اینها دارند با آیندهیمان چه کار میکنند؟ از صدای گریهام مادرم از خواب بیدار شد و آمد تا بپرسد که مرا به یکبارگی چه شد؟ برایش گفتم که دانشگاهها بهروی ما بسته شده است. او نیز مانند من ناراحت شد.
آن شب وحشتناکترین شب زندگیام بود. معنای طولانیترین شب سال را آن شب درک کردم. چون تمام شب از شدت خشم و عقده به خواب نرفتم و شب هم آنقدر برایم طولانی بود که گویا نمیخواست سحر شود. با وجود این هم، اوایل امید داشتم و با خودم میگفتم که حتما در ماه حوت مثل سالهای قبل دانشگاهها دوباره شروع میشود. اما حوت رسید و گذشت ولی چنین نشد. این روزها برادرم به مکتب میرود اما من به دانشگاه نه.
اواخر حوت بود که همسایهی ما به خواستگاریام آمد و مرا به برادرش خواستگاری کرد. هرچند مادرم مرا خیلی دوست دارد و تمام آرزویش این بود که من درس بخوانم، اما از من خواست تا به این خواستگار جواب رد ندهم و این وصلت را قبول کنم. من مادرم را درک میکردم. بعد از وفات پدرم تمام مصارف هفت فرزند به دوش او بود. مادرم با صفاکاری، بافندگی و خیاطی و حتا گاهی با فروش وسایل خانه، خرج این خانواده را میداد. هرچند گاهگاهی برادرم که فقط پانزدهساله است کار میکرد و با مادرم در مصارف خانه کمک میشد، اما با آنهم وضعیت زندگی ما خیلی خراب بود. همه نانخور بودیم و فقط مادرم نانآور بود.
مادرم به من گفت: «دخترم من هم خوش داشتم که تو درس بخوانی، اما حالا میبینی دیگر خبری از درس نیست. تا این گروه ظالم گم نشود مطمئن نیستم که دختران باز بتوانند درس بخوانند. حالا که درس نیست بیا و همین وصلت را قبول کن. تو که با نام نیک پشت بخت شوی خیال من هم راحتمیشود. هم خیال من راحت میشود و هم تو زندگی بهتر نصیبت میشود.»
خانوادهام با وجود اینکه با من مهربان بودند اما یاریام نکردند که در این سختیها پای تحصیلم بمانم. آنان ترجیح دادند که من شوهر کنم. از آنجا که هیچکس حمایتم نمیکرد. مجبور شدم که به حرف مادرم گوش کنم و به این وصلت تن دهم. حالا نمیدانم آینده برایم چه دارد. فکر میکنم در بنبستی افتادهام که امیدی به بیرون آمدن از آن نیست.