مقدمه‌ای کوتاه بر فمینیسم (Feminism: A Very Short Introduction)

نویسنده: مارگارت والترز

انتشارات: آکسفورد

مترجم: معصومه عرفانی

بخش سی‌و‌هفتم

فمینیسم موج دوم: اواخر قرن بیستم- 3

فریدمن به خاطر طرح این بحث که زنان مرفه حومه‌نشین را تشویق می‌کرد زندگی‌های‌شان را به شکلی برنامه‌ریزی کنند که بتوانند فراتر از وظایف خانه‌داری رفته و به کارهای خارج از خانه رو بیاورند، مورد انتقاد قرار گرفت. در حالی که در همان زمان، تعداد زیادی از زنان بداقبال که مجبور بودند با درماندگی کارهای خانه و شغل بیرون از خانه که اغلب درآمد ناچیزی داشت را هم‌زمان پیش ببرند، نادیده گرفته می‌شدند.

بل هوک، فمینیست سیاه‌پوست‌ در رابطه با وضعیت آمریکایی‌های فقیر چنین می‌گفت:

«رهایی، به معنای آزادی مادری است که سرانجام می‌تواند کارش- زندگی به عنوان یک کاپیتالیست و ماندن در خانه- را ترک کند… توانابودن برای کاری و مجبوربودن برای انجام آن کار، دو مسئله‌ی کاملاً متفاوت هستند».

کتاب فریدمن بر اساس تحقیقات دقیق و با زیرکی و ظرافت نوشته شده بود و ادعانامه‌ای پرشور در باره‌ی این حقیقت بود که حتا زنان ثروت‌مند طبقه‌ی متوسط نیز در محدودیت زندگی می‌کنند و اغلب اوقات ناچار به پذیرش ناامیدانه و غم‌انگیز این حصارها می‌شوند. او تأکید می‌کند که هر زنی حداقل باید از خود «بپرسد» که واقعاً چه چیزی می‌خواهد. سپس باید در حقیقت به این باور برسد که «نه شوهرش، نه فرزندانش‌، نه هیچ چیزی در خانه‌اش، نه رابطه‌ی جنسی و نه شبیه دیگر زنان‌بودن، هیچ‌کدام نمی‌توانند به او شخصیتی ببخشند».

زمینه‌ی فعالیت خود فریدمن در سیاست، رادیکال بود. نوشته‌های نخستین او، به طور خاص، نشان‌دهنده‌ی آگاهی دقیقی از نابرابری‌های اجتماعی است. علاوه بر این، او با گروهی از زنان دیگر که تعدادی از آن‌ها از «اتحادیه‌ی کارگران اتومبیل‌سازی» بودند، یکی از اعضای پایه‌گذار «سازمان ملی زنان (NOW)» شد که آغاز به «تشویق زنان به شرکت کامل در روند جاری در جامعه‌ی آمریکایی، با پذیرش تمام امتیازها و مسئولیت‌های وابسته به آن، در مشارکتی کاملا برابر با مردان» کردند.

فریدمن‌ مانند تعدادی دیگر از زنان مسن‌تر در جنبش، نگران بود که گفت‌وگوهای جدید فمینیستی، به جای حرکت به جلو، انعطاف‌ناپذیر در واکنش نسبت به گذشته، راجع به همان مشکلات قدیمی و با شیوه‌های قدیمی شکل بگیرد. او در 1981‌ در متن «مرحله‌ی دوم» می‌پذیرد که تغییراتی بسیار اندک اما ارزشمند در زندگی زنان به وجود آمده‌اند. علی‌رغم تلاش‌های طاقت‌فرسا و طولانی‌مدت برای تصویب «اصلاحیه‌ی حقوق برابر»، بعضی از ایالت‌ها هنوز آن را رد می‌کردند. شکاف رو به گسترش میان فریدمن و نسل جدید فمینیست‌ها، اجتناب‌ناپذیر بود؛ گرچه منصفانه نیست اگر او را متهم به داشتن «واکنش منفی» کنیم. او متنی از یک روزنامه‌نگار در تورنتو را با تأیید آن‌ نقل قول می‌کند:

«من همان‌طور که نمی‌خواهم در پنجاه سالگی به عنوان زنی زیبا و جاهل شناخته شوم، علاقه‌ای به این ندارم که با برچسب فمینیست گرفتار باشم. برچسب جنبش رهایی، کسانی  که با آن ضمیمه شده‌اند را محدود می‌کند و این دور از انصاف است. تناقض آن‌جاست که این فلسفه برای ویران‌کردن دیدگاهی که بر زنان برچسب می‌زد، آغاز شد».

انتقاد او ممکن است غیرمنصفانه باشد؛ اما نمی‌توان آن را فوراً و بدون تأمل بی‌اعتبار خواند.

در میان فمینیسم غربی یا جنبش رهایی زنان- چرا که خیلی زود به این نام شناخته شد-‌ حداقل در ابتدا، تنوع زیادی وجود داشت و انرژی‌ای که تا حدی برخاسته از بیرون ماندن از گروه‌های چپ‌گرای موجود و بخش دیگر ناشی از اختلاف نظرهای تأثیرگذاری بود که درون خود این جنبش رو به رشد وجود داشت. خیلی از زنان جوان‌تر- از میان جنبش دانش‌آموزان، معترضان انتی‌ویتنام و فعالان چپ جدید-‌ احساس می‌کردند آن‌ها توسط همراهان مردشان، از زمین بازی کنار گذاشته شده‌اند. زنانی از «دانش‌آموزان آمریکایی در حمایت از جامعه‌‌ی دموکراتیک (SDS)»، در 1965 اعلام کردند که با آموختن «متفاوت فکر‌کردن در مورد ارزش شخصی و توانایی‌های مردمی که در گذشته‌ نقش آن‌ها در جامعه چالش‌برانگیز نبوده است»، زنان بسیاری در این جنبش «آغاز به تلاش برای به کار بستن این درس‌ها در روابط‌شان با مردان» کرده‌اند. دو سال بعد، زنان «SDS» تأکید کردند که «برادران‌شان… تصدیق می‌کنند که آن‌ها باید خودشان از عهده‌ی مشکلات‌شان با تعصب کور شوونیزم مردانه برآیند». بعضی از زنان روزنامه‌ی کوچکی به نام «صدای جنبش رهایی زنان» به راه انداختند و هم‌چنان مانیفستی از زنان «فعالان چپ جدید» که خود را توسط همکاران مردشان کنار زده می‌دیدند‌ و به‌شدت از اظهارنظر استاکلی کارمیشل خشمگین بودند، منتشر شد.

بل هوک، در کتابش، «تیوری فمینیستی: از حاشیه تا مرکز (1984)»، به‌شدت منتقد تمام جنبش بود و می‌گفت که هرگز به زنانی که «قربانیان اصلی سرکوب‌ها و محرومیت‌های جنسی… و ناتوان از تغییر وضعیت زندگی‌شان» هستند، اجازه داده نشده برای دفاع از خود حرفی بزنند. او تأکید می‌کند که فمینیسم کنونی نژادپرست است و بسیاری از زنان را با سرخوردگی تلخی رها کرده است. به باور او، زنان جنبش، به طور مداوم مسایل عمیقاً پیچیده و در‌هم بافته‌ی نژاد و طبقه را نادیده می‌گیرند. تأکید بر «محرومیت» مشترک زنان، در حقیقت نابرابری‌های واقعی وحشت‌ناک موجود میان جامعه‌ی آمریکایی را نادیده گرفته است. هوک تأکید می‌کند که زنان سفیدپوست به گونه‌ای رفتار کرده‌اند که گویی جنبش تنها متعلق به آن‌هاست؛ آن‌ها این حقیقت را که زنان با تمام انواع پیش‌داوری‌ها، «رویکردهای جنسی، نژادپرستی، امتیازات طبقه‌ی اجتماعی»، تقسیم شده‌اند را نادیده می‌گیرند.