مقدمه‌ای کوتاه بر فمینیسم (Feminism: A Very Short Introduction)

نویسنده: مارگارت والترز

انتشارات: آکسفورد

مترجم: معصومه عرفانی

بخش سی و نهم

فمنیسم موج دوم: اواخر قرن بیستم-5

جنبش در حال رشد، درخواستهایش را، احتمالا با خوشبینی بیش از اندازه، چنین تعریف کرد: دستمزد برابر، فرصت و کیفیت آموزشی برابر، مهدکودکهای 24 ساعته، و دسترسی رایگان به وسایل پیشگیری از بارداری و سقط جنین در صورت درخواست زنان. راهپیمایی بزرگی در سراسر لندن سازماندهی شد با پلاکاردهایی با این مضمون: «ما زیبا نیستیم، ما زشت نیستیم، ما خشمگین هستیم».

این جنبش، باوجود تلاشها در جهت ایجاد روابط با زنان طبقۀ کارگر، در اصل جنبشی مربوط به طبقۀ متوسط باقی ماند: فمنیستها حمایتشان را از کمپاین رفتگران شب برای دستمزد و شرایط بهتر و نیز اعتصاب زنان در کارخانۀ فورد اعلام کردند.

احتمالا مهمترین عامل تمایز جنبش جدید، شیوۀ سازماندهی آن بود: زنان در گروههای کوچک ملاقات میکردند، بعضی متعلق به منطقه ای خاص بودند و بعدها گروههایی تشکیل شدند تا موضوعاتی مشخص را به بحث گرفته یا برای اهدافی معین فعالیت کنند. اما اکثرا در جهت «ارتقای آگاهی» کار میکردند. این عبارت توسط کتی ساراچیلد آمریکایی، ابداع شده بود: زنان باید دیدارهای منظمی داشته باشند و از تجربیات خود با هم سخن بگویند؛ گفتگوهایی که دور از هر شایعه پراکنی است. گروهها آغاز به بررسی اشتراکات و نیز تفاوتهایی که زنان را از هم جدا میساخت کردند. هدف سراسری این جلسات، شروع به درک ترسها و نارضایتیهای شخصی، در زمینه ای وسیع تر و کشف آنها از طریق «به اشتراک گذاشتن، شناسایی و نامگذاری» مدلولات سیاسی آنها بود. چنانکه جولیت میشل بیان کرد «زنان (در ابتدا) با سرخوردگیهایی در زندگی های شخصی شان به جنبش پیوستند و دریافتند آنچه آنها یک وضعیت بغرنج شخصی میپنداشتند، در واقع یک وضعیت خطرناک اجتماعی است».

میشل بیان داشت که «ارتقای آگاهی»، صحبت از «گفته ناشده ها است، درست برخلاف درددلها و گفتگوهای کم اهمیت دوستانه». زنانی که نمیتوانستند با انواع مختلف سرکوبهایی که در زندگی های شخصی شان وجود داشت کنار بیایند «گفتگو از انواع سرکوبها و محرومیتهایی که زنان دیگر از آن رنج میبردند را با بدگمانی شدیدی آغاز کردند… اگر ما نتوانیم با مشکلات خودمان مقابل شویم، حقی برای ادعا کردن برای پاسخ به مشکلات مردم دیگر نداریم». مردان شامل این گفتگوها نبودند، نه بخاطر خصومت، بلکه بیشتر به خاطر آگاهی از این نکته که زنان حداقل در حضور دیگران، «از لحاظ منطق و بازی با کلمات» عادت به تسلیم شدن به مردان دارند.

هدف «ارتقای آگاهی»، هرگز –چنانکه دشمنانش گاهی ادعا میکردند-، تنها برگزاری «جلسۀ درمانی گروهی» نبود. زنان در جلسات به نوبت در مورد مشکلات، محرومیتها و ناامیدیهایشان صحبت میکردند اما نه تنها برای بیرون دادن پریشانیهای شخصی شان، بلکه خوشبختانه، به عنوان قدمی به سمت درک این نکته که تمام اینها ممکن است تنها نتیجۀ وضعیت زندگی شخصی خود آنها نباشد. این جلسات قرار بود راهی برای درک اشتراکهایشان «به عنوان یک زن»، بدون درنظر داشت تفاوتهای طبقاتی یا نژاد و یا تجربیات شخصی آنها باشد. (اکثر آنها، اگرنه تمامشان، زنانی جوان بودند، بنابراین تفاوت سنی به ندرت ذکر میشد).

همانطور که یک فمنیست آمریکایی بیان کرد، «ارتقای آگاهی، راهی برای شکل دادن تحلیلی سیاسی در مورد اطلاعاتی هستند که ما اطمینان داریم حقیقت دارند. (چرا که) این اطلاعات تجربیات ما هستند». یک آمریکایی دیگر، شولامیت فایراستون، اظهار داشت که «نگرانی برای دستیابی به آزادیهایی ویژه، بدون بالا بردن آگاهیهای مقدماتی برای استفاده از این آزادیها به بهترین شکل، بی ارزش است». زنانی دیگر، در کل، اطمینان چندانی به این موضوعات نداشتند. بعضی شکایت میکردند که «ارتقای آگاهی»، به طور خاص مناسب زنان تحصیلکردۀ طبقۀ متوسط یا مرفه می باشد و اینکه این زنان میتوانستند از طریق مهارتها و قدرت سخنوری شان، در گروهها برتری به دست بیاورند. در حقیقت، در آن زمان، بیشتر زنان تجربیات اندکی از فعالیتهای گروهی داشتند. از آنجا که نقش احساسات در یک گروه غیر قابل پیش بینی است، و حتی میتواند به طوفانی از خشم بینجامد، ممکن است یکی از اعضای گروه به راحتی احساس کند که او به گونه ای غیرمنصفانه مورد انتقاد قرار میگیرد، قربانی میشود یا حتی بیرون نگه داشته میشود.

«خواهری» ممکن بود قدرتمند باشد، اما گاهی فراموش میشد که روابط میان خواهران میتواند پرتنش و مشکل باشد. شکافها و اختلافات اجتناب ناپذیر بودند. در انگلستان یکی از نخستین کنفرانسها –گرچه ممکن است غیرمتحمل به نظر برسد-، با نزاعی شدید میان «فمنیستهای همجنس گرا» و «فمنیستهای مائوئیست» به دو دسته تقسیم شد. در یک کنفرانس دیگر که در ساختمانی مشترک با گروه بزرگی از معدن چیان برگزار شده بود، بعضی زنان که مشخصا آگاهی بسیار اندکی در مورد مردان طبقۀ کارگر داشتند یا اینکه چطور با حملات آزاردهنده و خصمانۀ آنها مواجه شوند، شروع کردند به فریاد کشیدن که «خواهران، توسط معدن چیان، دچار خصلتهای وحشیانه میشوند».

اما خشونت (واقعی) مردان، مشکلی بود که باید به سرعت مورد بررسی قرار میگرفت. بعضی فمنیستها، به طور خاص در آمریکا، ناامید از شکست تضمین مسیر اصلاحات در لایحۀ حقوق برابر و تهدیدات نسبت به حقوق مربوط به سقط جنین و خدمات اجتماعی، این مساله را به عنوان نمادی از جایگاه طبقۀ دوم زنان و آسیب پذیری آنها پیگیری میکردند.

در 1975، سوزان براون میلر آمریکایی، در کتاب «برخلاف خواست ما»،  مطالعه ای طولانی، جامع، علمی، ابتکاری و پیشگامانه، در مورد «تجاوز» منتشر کرد. این پژوهش «افسانۀ قهرمانان متجاوز» مردانه با عمر چندین قرن را در هم شکست و شعاری را اختراع کرد که به سرعت توسط دیگر فمنیستها مورد استفاده قرار گرفت: «پورنوگرافی، نظریه است و تجاوز، عمل».