شام پنج‌شنبه؛ ضرورت گذار نسلی و شوق وحدت ملی

طاهرعصیان

پیروزی تیم ملی فوتبال در مسابقات جنوب آسیا یک دست‌آورد بزرگ برای ورزش کشور، به‌خصوص رشته‌ی فوتبال بود. این قهرمانی منجر شد که جایگاه تیم ملی در رده‌بندی جهانی هفت پله صعود کند. با این قهرمانی حداقل در کشورهای جنوب آسیا رده‌ی اول را از آن خود کرده‌ایم. اما برای من و بسیاری هم‌وطنان، قهرمانی مهم‌تر از آن‌چه که از قهرمانی به دست آوردیم نبود. آن‌چه که از این قهرمانی به دست آوردیم، تنها لقب تیم اول جنوب آسیا و قهرمان این دوره رقابت‌ها نبود، بلکه فراتر از فوتبال و ورزش و قهرمانی بود.

خیابان‌های غرق در شادی، مردمان شاد و بی‌غم، زندگی بدون ترس در دل تیرباران، وحدت، نشاط و خنده‌ی فارغ از دغدغه‌های قومیت و مذهب، مردمان برادر و برابر و شهرهای افغانستانی و شعار زنده باد افغانستان(!) بزرگ‌ترین دست‌آورد این فوتبال و این قهرمانی بود. لحظه‌هایی که هرگز نظیر آن در تاریخ افغانستان تکرار نشده‌ است. حالا خلق چنین لحظه‌ای و تکرار این باهمی ‌و وحدت و نشاط و هم‌چنان قهرمانی پس از آن که نشاط این قهرمانی اندکی فروکش کرده، نیاز به چند پرسش دارد. بدون شک واکاوی چالش‌های مربوط به فوتبال و آن‌چه که از این قهرمانی به دست آوردیم، در تکرار ارزش‌ها و خلق آن و هم‌چنان تکرار و رشد دست‌آوردهای ما در حوزه‌ی ورزش، ما را کمک می‌کند. پس قهرمانی و پیام‌های قهرمانی نیاز به بحث و تمرکز در چند محور دارد.

اول، گذار نسلی؛ ضرورت اساسی

قبل ازبحث روی این موضوع می‌خواهم با این مقدمه این بخش را شروع کنم که اگر میان‌سالان و پیرمردان می‌توانستند در رقابت‌های ورزشی، به‌خصوص فوتبال، اشتراک کنند، آیا بازهم افغانستان جوانان را راهی این مسابقات می‌کرد؟ پاسخ من منفی است. بدون شک با برداشتن این قید، پیرمردان و میان‌سالان زورمند و واسطه‌دار راهی این بازی‌ها می‌شدند و به نمایندگی از افغانستان به رقابت می‌پرداختند. اما خوش‌بختانه که قوانین بین‌المللی مربوط به فوتبال اجازه‌ی اشتراک به پیرمردان را نمی‌دهد، پس به این دلیل جوانان راهی این بازی شد. اگر قوانین چنین قیدی نمی‌داشت، آن وقت شکی وجود نداشت که ترکیب تیم از همان مأموران‌ نیک‌تایی پوشی بود که سال‌هاست با چای مفت و موتر آماده‌ی ادارات دولتی عادت کرده‌اند.

اگر پیرمردان وارد این مسابقات می‌شد، آیا بازهم افغانستان قهرمان بود؟ پاسخ ساده است. ما در میان میان‌سالان افرادی نداریم که به ورزش بیاندیشند. حالا که چنین است، چرا به این فکر نکنیم که گذار نسلی برای پویایی نیروی انسانی و کارآیی ادارات خصوصی و دولتی در افغانستان یک ضرورت اساسی است. اگر بنا‌ براین باشد که افغانستان گام به گام در راستای نوسازی قدم بردارد، در این صورت بخش‌ بزرگی از این پروژه و فرآیند، گذار نسلی در افغانستان است. عبور از نسل جنگ‌جو به نسل دانش‌پژوه، عبور از نسل قوم‌گرا به نسل ملی‌گرا، عبور از نسل نقل‌گرا به نسل عقل‌گرا، عبور از نسل توطئه به نسل اندیشه، عبور از پیرمردان تفنگ‌به‌دوش به جوانان قلم‌به‌دست‌ و عبور از همه‌ی آن‌چه از نسل پیر ما به ارمغان مانده است، یک ضرورت اساسی برای افغانستان مرفه و با‌ثبات است.

هرچند که جوانان در طی چندسال گذشته بخشی از فرآیند را پیموده است. اما این گذار نه بر اساس‌ یک برنامه و استراتژی از قبل تعین شده، بلکه ناشی از اتفاقات و ضرورت‌های اساسی بوده است که نسل گذشته متوجه این گذار حداقلی نبوده است. این گذار و جوان شدن بخش‌های نامنظم ادارات ناشی از ضرورت‌هایی بوده است که با نسل گذشته تأمین نشده است. تکنولوژی مدرن و آن‌چه که در این حوزه به شمار می‌رود، علتی است که حضور جوانان در ادارات دولتی و خصوصی را تأمین کرده است. مثلاً عدم آشنایی یپرمردان 60 ساله‌ی وزارت اطلاعات و فرهنگ با کامپیوتر، منجر به جذب جوانِ با قابلیت‌های عصری در این اداره شده است.

حالا با فهم این که نوسازی ادارات یک ضرورت اساسی در راستای کارآیی نهادهای دولتی و خصوصی است‌ و با فرض این که ما می‌خواهیم در راستای توسعه‌ی این نهادها و حتا توسعه و نوسازی افغانستان گام برداریم، آیا راهی جز افزایش مشارکت جوانان در تصمیم‌گیری‌های ملی وجود دارد؟ بدون شک جوانان بخشی از این نوسازی خواهد بود. ضرورتی که در نهادهای دولتی وجود دارد، این مشارکت را در دراز‌مدت تأمین خواهد کرد. اما چرا حکومت نبایستی از همین اکنون نوسازی نیروهای انسانی ‌در اداره‌های دولتی را یک هدف کلان و ملی اعلام ‌کند و این بخش از کار را به صورت هدف‌مند اجرا ‌کند؟

اگر رشد و شکوفایی افغانستان امری باشد که به هرقیمت بدان بایستی برسیم، راهی جز گذار از نسل کهنه به نسل نو نیست. تأمین مشارکت جوانانی که کم‌تر از پیران و کهن‌سالان به ارزش‌های بدون ارزشی چون قوم و مذهب می‌اندیشند، جدا‌ از این که به نوسازی اداره‌های دولتی کمک می‌کند، یک تحول فکری و فرهنگی را در کشور به وجود می‌آورد. لذا گذار نسلی یک ضرورت اساسی برای توسعه‌ی افغانستان است و بایستی انجام شود.

دوم، بهانه‌ها‌ برای شادی و وحدت ملی

راستی اگر از تمامی ‌آنانی که خود را قدرت اول، دوم، سوم، چهارم‌ و‌… این کشور می‌گیرند، چه رییس جمهور و چه آنانی که خودشان را ‌قدرت بلامنازع یک قوم قلم‌داد می‌کنند، بپرسیم که در تمام طول عمر خود توانسته‌اند مردم را به این اندازه شاد کنند، چه جوابی دارند؟ یا اگر بپرسیم که آیا در تمام عمر خود چنین شادمانی و وحدت را در کشوری به نام افغانستان دیده‌اند، چه پاسخی خواهد داشت؟ بدون شک حرفی برای گفتن ندارند. من برایم سوال برانگیز است که چرا کرزی وقتی فوتبال را تماشا می‌کرد، نگریست و صادقانه با خودش اعتراف نکرد که چه قدر ضعیف است. نه رییس جمهور و نه هیچ‌رهبر و سیاست‌مدار دیگر نتوانسته که برای یک دقیقه یک میلیون شهروند را بخنداند و خوش‌حال کند. این از لحاظ وجدانی بار سنگینی است بردوش همه‌ی آنانی که زعیمان و رهبران این ملت و این کشور‌اند.

شوق و شادی که پس از پیروزی تیم ملی در افغانستان مستولی شد، حس بی‌نظیر و آرزوی دیرین ملت شدن مردمانی است که سال‌هاست در گودال قومیت خون خورده‌اند. مردمانی که از نادانی پیرو دانایانی شده‌اند که عمداً چاه را به راه ترجیح داده‌اند، آن قدر درشوق قومیت و پیروی از رهبران قبیله تکیه‌ زده‌اند که نه امیدی به اصلاح آنان است و نه بیم از مُردن آنان. اما دراین میان و در این جولان‌گاه جنون و خشونت، نسلی انتظار اقتداری را می‌کشد که در اولین معرکه‌‌ قومیت‌های پوچ و مرزبندی‌های جاهلانه را درهم بشکند و افق افغانستان را چنان نماید که در شام پیروزی و قهرمانی نمایان شد.

چه چیزی را از دست می‌دهیم اگر همیشه چنان بیاندیشیم که در شب قهرمانی خندیدیم و گریستیم. چه چیزی از دست می‌رود که مانند آن شب تفنگ برای ابراز شادی و شوق به کار بسته شود، نه برای غم و خشونت. هیچ‌چیز ازدست نمی‌رود. وحدت خندیدن و گریستن تأمین می‌شود. شادی ملت شدن فریاد می‌زند. وحدتی که سال‌هاست گم شده است و بهتر است بگویم تولد نشده است. ما روزها برای افتخارهای قومی ‌و قبیله‌ای خوش‌حالی کردیم و از آن داد زدیم؛ اما چه چیزی تغییر کرد؟ هیچ‌چیز. اما چه کسی می‌تواند منکر شود که شب پنج‌شنبه هیچ‌چیز را تغییر نداد؟ شام پنج‌شنبه پایانی بر هفته‌هایی بود که برای قومیت و مذهب و غم و خشونت، شنبه و یک‌شنبه و دوشنبه شدیم. شام پنج‌شنه به سخره گرفتن افتخارها و اقتدارهای جابرانه‌ای بود که سال‌هاست بر جبین این ملت سنگینی می‌کنند.

پس باید بیاموزیم که ورزش نعمتی است بس بزرگ و ستودنی. ورزش خرسندی خلق می‌کند و غم می‌زداید. ورزش وحدت را متولد می‌کند و قومیت‌ها را می‌زداید. ورزش جوانی را بر می‌گرداند و شادی را روز‌افزون می‌کند. درس آن شب توجه بیش‌تر به ورزش و وحدتی که از ورزش می‌توان به دست آورد، بود. برای این وحدت و شادابی باید با اقتدار به حمایت از ورزش، شایستگی و جوانان پرداخت.

سوم، فوتبال؛ نان‌آور و نام‌آور

فوتبال در بسیاری کشورهای جهان و حتا در جهان پرطرف‌دار‌ترین رشته‌ی ورزشی است. اهمیت فوتبال در حدی است که بسیاری کشورها آن را نماد از هویت ملی‌شان می‌دانند. این رشته‌ی ورزشی جدا‌ از این که نام‌آور‌ترین رشته‌ی ورزشی است، نان‌آورترین رشته نیز هست. کشورهای اروپایی به فوتبال جدا‌ از نگاه ورزشی، نگاه اقتصادی نیزدارند. معروف‌ترین لیگ‌های دنیا، مانند لیگ قهرمانان اروپا، لیگ برتر انگلیس، لالیگای اسپانیا، سری آ ایتالیا، بونیس‌لیگای آلمان و… درآمد‌های میلیاردی برای این کشورها دارند. فوتبال در افغانستان نیز از چنین قابلیت‌هایی برخوردار است. هم نام‌آوراست و هم نان‌آور. توجه به فوتبال می‌تواند یک درآمد اقتصادی هنگفت برای افغانستان به وجود بیاورد. تقویت فوتبال می‌تواند منجر به رشد اقتصادی و خودکفایی اقتصادی در افغانستان شود.

از این رو، نیاز است که حکومت برای فدراسیون فوتبال کشور، بودجه‌ی مشخص و بیش‌تر اختصاص دهد و برای آن مصارف بیش‌تری متقبل شود. تعیین معاش و امتیاز برای بازی‌کنان این رشته در گروه‌های سنی متفاوت می‌تواند تضمین پیروزی‌ها و پیش‌رفت‌های چشم‌گیر جوانان در این رشته‌ی ورزشی باشد. پس مهم است که به فدراسیون فوتبال توجه شود و حکومت مسئولیت دارد که حمایت‌های مقطعی و احساسی را به حمایت‌های دایمی‌ و منطقی تبدیل کند.

 

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *