چاهِ جنگ، راهِ صلح

ساعت از یک بامداد گذشته بود: انفجاری قدرت‌مند و بی‌سابقه، کابل را از شرق تا غرب لرزاند. صبح که از خواب برخاستیم، تصاویر جنازه‌های برجای‌مانده و خانه‌های تخریب‌شده را در شبکه‌های اجتماعی دیدیم. وزارت صحت عامه تأیید کرد که بیش از 400 تن زخمی شده‌‌‌اند. منطقه‌ی شاه شهید و اطراف آن، خونین بود و در شوک. ویرانی این انفجار را تنها کسانی احساس کردند که تا فاصله‌ی پنج کیلومتری با محل انفجار قرار داشتند، اما ترس و وحشت آن تمام کابل را لرزاند. قدرت انفجار در حدی بود که پارچه‌های شیشه، تا چند کیلومتری محل انفجار دیده می‌شد.

ابن بخشی از نتایجی است که صلح دولت و جنگ تروریستان، بر مردم تحمیل کرده است. دولت چه رجز صلح بخواند، چه آشوب جنگ راه بیندازد، مردم این‌چنین سلاخی و تکه تکه می‌شوند. غم مردم، رنج مردم، شهدا و قربانیان مردم، فرمان‌روایان مملکت را وادار می‌کند تا به شفاخانه‌ها بروند و بر تن سوخته و پینه‌بسته‌ی زخمیان رویدادهای تروریستی، افسوس کنند و عکس فسبوکی بگیرند. چاهی که جنگ در این وطن حفر می‌کند و راهی که به امید صلح، ما را گردِ سرمان می‌چرخاند، هیچ چیزی بر زندگی مردم نمی‌افزاید. این راه و آن چاه، قربانی می‌گیرد، زندگی می‌گیرد.

با وجود چنین شرایطی، آیا هنوز امیدی به صلح و گفت‌وگوهای صلح داریم؟ مردم یک دست می‌گویند: نه. طالبان، تروریست، مزدور و جنگ‌جو هستند. دولت‌مردان می‌گویند پاکستان رفتاری بهتر از گذشته دارد و ما به هر قیمتی صلح خواهیم آورد. رییس دولت وحدت ملی، بارها و بارها این شعار را تکرار کرده است: او به هر قیمتی صلح می‌آورد. اما یک سال از زمام‌داری او گذشته است. آن‌چه در یک سال دیدیم، جنگ و ترور و تروریسم بود؛ تن‌های پاره، سرهای بریده، کودکان یتیم‌شده و زنان بیوه بود؛ ساختمان‌های در خاک و خون فرورفته و خیابان‌های چقور شده بود.

این، ملموس‌ترین نتیجه از یک سال حکومت‌داری اشرف غنی و عبدالله عبدالله است. مردم افغانستان، این نتیجه را با پوست و گوشت و خود تجربه کرده‌اند؛ اما مسئولین حکومت وحدت ملی، هنوز باور دارند که امیدی برای صلح و پایان این دهشت باقی مانده است.

ملا عمر مرده است. ملایی دیگر آمد و ارگ تلاش کرد او را قهرمانی صلح‌دوست جا بزند. او در نخستین روزها پس از اعلان فرماندهی‌اش بر لشکر تروریستان طالب، دو بار کابل و روان کابلیان را منفجر کرد. در انفجار نخست، بیش از 400 نفر کشته و زخمی شدند و رکورد آدم‌کشی در انتحار را از آنِ خود کرد. با این حال، چشم مردم هنوز به دولت و اقدام نیروهای امنیتی‌شان است؛ و چشم دولت به سوی پاکستان.

انتظار مردم از دولت، تأمین امنیت است. انتظار دولت ما از پاکستان، تأمین صلح و خواست دولت ما از طالبان، ترک جنگ؛ و این سریال بی‌پایان زیستن در افغانستان است که هر روز از مردم قربانی می‌گیرد. نه دولت می‌پذیرد که از عهده‌ی این جنگ برنمی‌آید و نه مردم می‌گویند که از وطن بیزارند. مردم، به امید خدا از خانه‌ بیرون می‌آیند و دولت به امید پاکستان، در پی یافتن صلح بر سر میز مذاکره است.

در این میان، آن‌چه روشن است، سرگردانی ملت و دولتی است که یک‌جا توسط طالبان شکار می‌شوند و در دام پاکستان گیر افتاده اند. نه مردم می‌دانند چه آینده‌ای در انتظارشان است و نه دولت باور دارد که آینده‌ی این مردم به دست آنان است. مردم منتظر اقدام دولت، دولت منتظر اقدام پاکستان و طالبان.

و این‌چنین است که رییس‌جمهور، چاهِ جنگ را راهِ صلح می‌بیند و چاره‌ای جز رفتن به این راه و افتادن به این چاه، برای مردم نمی‌بیند. آیا زمان دوباره‌اندیشیدن به سیاست‌های صلح‌طلبانه فرا نرسیده است؟ آیا هنوز امیدی به گفت‌وگوهای صلح و جلب رضایت طالبان برای گفت‌وگوهای صلح باقی مانده است؟ آیا به امید به‌دست‌آوردن طالبان، مردم را از دست نخواهیم داد؟