گزارش هیئت حقیقت‌یاب

عالی جناب رییس جمهور و جلالت‌مآب رییس اجرائیه!
السلام علیکم و رحمته‌الله و برکاته

ذیلاً گزارش سفر خویش به غزنی برای یافتن حقیقت را خدمت شما خوبان که دست تان را بوسیده و صدقه‌ تان می‌شویم، تقدیم می‌داریم:
ساعت 9 صبح به اتفاق هم هیلیکوپتر را سوار شدیم. ساعت 12 ظهر به غزنی رسیدیم. لطفاً نپرسید که چرا این قدر دیر به غزنی رسیدیم. ما وقتی سوار هیلیکوپتر شدیم، اول “و امرهم شورا بینهم” کردیم، به توافق رسیدیم که از راه بدخشان به غزنی برویم. طیاره‌وان هم اطمینان داد که به اندازه کافی تیل دارد، ما هم رفتیم به امید خدا…

منافات سفر به فضل خداوند صفر بود. راست ساعت 12 در میدان هوایی غزنی پیاده شدیم. با آن‌که بوی‌چوی موسی‌جان می‌آمد همی، ولی ما موسی خان اکبرزاده را ندیدیم. در قدم اول، به جستجوی قوماندان امنیه پرداختیم. بدون هیچ هزینه‌ی غیر اسلامی، ایشان را یافتیم و یک عکس یادگاری برای تعالی اخلاق شهروندی، انداختیم.

بعد از عکس یادگاری، رفتیم که مهمان‌نوازی‌های مقامات غزنی را شاهد باشیم. انواع خوردنی‌ها خوردیم. نوبت به دریافت هدایا شد، از هم متفرق شدیم. از قدیم نصیحت شده که هدایا را در جاهای گوشه بگیرید، ما هم که مردم سر به زیر و پابند نصایح گذشتگان هستیم. فعلاً خدا شاهد است که هیچ‌کدام ما خبر نداریم که دیگری چه چیزی تحفه دریافت کرده؟ فقط خدا کند که تفاوت‌های زیادی نداشته باشد.

عالی‌جناب رییس جمهور و جلالت‌مآب رییس اجرائیه!
خداوند از طول و عرض تان کم نکند، حتی خبرهای مریضی متمایل به مرگ شما، ملت و مقامات را نگران کرده، چه رسد به این‌که ملت اصل ماجرا را بفهمد. و نیز از بارگاه خداوند می‌خواهم که به طول و عرض تان اضافه هم نکند، تجربه ثابت کرده که ما شوق بی‌جا زیاد می‌کنیم. معمولاً شوق‌های بی‌جا به گرسنگی ملت می‌انجامد. ما به حول و قوه‌ی الله متعال و با نیت کاملاً شفاف و در سایه‌ی وحدت و برابری، به محل حادثه رفتیم. چیزی‌که عیان است، چه حاجت به بیان؟! مثل همیشه رد پای همکاری از درون نظام دیده می‌شود. مصلحت نیست که افشاگری کنیم.

به هر صورت، اکثر زندانی‌ها فرار کرده اند. آن‌های که مطمئن بوده دوباره می‌توانند علیه دولت و مردم سلاح بردارند، مواد مخدر ترافیک کنند، در شهر نمایش ترور برپا کنند، فرار کرده اند. می‌توان گفت که تا چند سال دیگر که جای آن‌ها را پر کنیم، بحمدالله خرج و برج شان از روی شانه‌های ضعیف حکومت برداشته شده. اما یک تعداد شان فرار نکرده. ما هرچه تلاش کردیم که علت فرار نکردن شان را بفهمیم، متاسفانه موفق نشدیم.

بارها سوال کردیم که چرا فرار نکردید؟ چه کسی شما را حمایت کرده که فرار نکنید؟ منظورتان از ماندن در این زندان چیست؟ اما متاسفانه و در کمال شرمندگی باید گفت که هیچ جواب قانع‌کننده‌ای بدست نیاوردیم. از مقام‌های معظم شما خواهش‌مندیم این عجز را بر ما ببخشایید و تحفه‌های را که ما دریافت نموده‌ایم، از ما نگیرید. اما اگر اجازه باشد به موردی اشاره کنیم. وقتی قوماندان امنیه غزنی را گفتیم برو بیرون، ما می‌خواهیم چند کلمه با زندانی‌ها خصوصی حرف بزنیم، یکی از زندانی‌ها، اول هفت مرتبه بسم‌الله گفته به حدود اربعه‌ای خویش چُف کرد، سپس گفت: ما نمی‌خواهیم فرار کنیم، اگر فرار کنیم کجا برویم؟ بیرون که برویم، مطمئنیم که کاری برای ما وجود ندارد، گشنه می‌مانیم. پس کجا برویم؟ خدا را شکر که ما زندانی شدیم، حد اقل یک لوبیای نیم‌خام که به ما می‌رسد. ما نمی‌خواهیم به بخت و روزی خویش لگذ بزنیم. آن‌های که فرار کردند، به تریاک و ملا مد عمر وصل اند، به پول عربستان و پاکستان وصل اند، ما برای چه فرار کنیم؟! درسته که ما زندانی هستیم، اما هنوز هم عقل داریم و می‌توانیم خوبی و بدی خویش را محاسبه کنیم.

عالی جناب اشرف غنی و جلالت‌مآب عبدالله عبدالله! لطفاً حرف‌های این زندانی را به دل نگیرید. یعنی به شما نباید بر بخورد و شما همان‌گونه که تا حال خدمت کرده‌اید، خدمت کرده بروید. روزی خواهد رسید که مردم از صمیم قلب بخواهند زندانی شوند اما حکومت قبول نکند. مردم برای زنده ماندن، هر رنجی را تحمل می‌کنند.

این بود حقیقتی که ما از سیر و سیاحت خویش به غزنی بدست آوردیم، امیدواریم قلب شما را شاد و خاطر شما را آسوده کرده باشیم. اگر هم چیزی کم و کسر دارد، شما به بزرگی خویش ببخشید! ما همیشه برای خدمت‌گزاری حاضریم و خیلی وفاداریم!
و من الله التوفیق!

سنبله، 1394، ولایت غزنی و کابل، افغانستان