آلبرکامو معتقد است که روستاییان و مردم شهر همان نیازهایی را دارند که رهبران و تردستان یک مملکت دارند. هرکسی نیازهای مردم را انکار کند، حیوان است. او معتقد بود که فقر حق مردم نیست و نه مردم با فقر خو گرفتهاند که حکام و رهبران یک جامعه با پررویی تمام از کنار آن بگذرد.
آلبرکامو از وقتی خودش را شناخت، تا آخر عمر علیه پوچیگرایی مبارزه کرد و برای رسیدن به آزادی فردی، تلاشهای بسیاری کرد. روحش شاد و تمام امواتش خدابیامرز باد!
رهبران افغانستان میگویند که اقوام افغانستان باهم برادر اند. دروغ میگویند. خُزعبلات جامد میخورند. سخنی پوچ میزنند. شما هر رهبری را در افغانستان اگر در نظر بگیرید، میبینید جزء یک قُلدر و دروغگو، چیزی بیش نیست. پولدار اند، افراد مسلح و وسایط زرهی دارند، اما آنها را به لطف نهادها و کشورهای خارجی بهدست آوردهاند. با آنکه اکثریت قریب به تمام شان از هیچ دانشی بهره نبرده، اما هر کدام پایگاه مردمی گرم و محکمی دارند.
نمونهی بارز این رهبران و ستمی که آلبرکامو از آن برای همیشه رنج کشید، آقای عطا محمد نور سرپرست ولایت بلخ و آقای عبدالرشید دوستم معاون اول ریاست جمهوری اند. این هر دو پشت شان به مردم گرم اند. هر دو ثروتمند، قدرتمند و صاحب وسایط زرهی اند. مردمی که به این دو جنرال پشتگرمی میدهند، اکثراً فقیر اند. فاصله میان رهبری و مردم زمین تا آسمان است. این دو جنرال اکنون رو در روی هم قرار گرفته، هیچکدام معتقد نیست که اقوام افغانستان باهم برادر اند، در حالیکه شاید بارها چنین گفته باشند و صدها بار دیگر نیز بگویند. هر دو جزء مردان شمارهیک حکومت اند اما هیچکدام به فکر نظام، قانون، عدالت، مردم و جامعه نیست. هیچ گلایهی از آنها نیست. آنها اگر هزار سال دیگر زنده باشند، همینی خواهند بود که اکنون میبینیم.
درد اما میان مردمی است که پشتگرمی به این دو رهبر میدهند. آنها برای حفظ اتوریتهی رهبرشان تظاهرات میکنند و شدیداً معتقدند که این کار مدنی است و مثمر! تظاهرات در هر حالتش کار مدنی نیست، هر تظاهراتی از طرف جانبین در شرایط کنونی دامنهی عقدهها را گستردهتر میکند. خلق عقده، آنهم با این شیوهی احمقانه، به هیچ عنوان کار مدنی نیست، خواه تظاهرات کنیم، خواه تحصن یا اعتصاب غذا. وای اگر خشونتی در یکی از این تظاهراتها اتفاق بیافتد! بهانهی میشود به دست طرف دیگر تا خود را حق بشمارد و به خود اجازه دهد که بدون درنظر داشت قوانین مملکت، لشکری گِرد آورد و هجوم ببرد. اینجا را میتوان در بیانیهی فیسبوکی آقای نور دید.
حالا اگر حدود اربعهی هردو جنرال را بنگریم، میبینیم که افراد روشنی حضور دارند. حضور قدرتمند روشنفکران و کتابخواندههای هر دو طرف در این کشاکشها مایهی تاسف است. آنها که معنای آزادی فردی، فلسفهی پوچیگرایی، استثمار مردم و عاقبت این گلاویزشدنها را میدانند، برای چه سکوت کردهاند و به هردو جنرال نمیگویند که قُلدوری راهحل نیست. برای پول؟ احتمالاً برای پول و یافتن جایی در ذهن رهبر باشد. اتفاقاً این دست افراد در هر دو طرف بسیار است.
حالا کاش آلبرکامو زنده بودی، خودم شخصاً سراغش میرفتم و میگفتم که نگاه تو به مردم و ستمهایی که بر مردم میروند، شدیداً آرمانی است. فقر حق مردم است. ندانستن هیچ مسئلهای نیست که بخواهیم نگرانش باشیم. مردم با ستمها و مشکلات خو گرفتهاند و هیچ باکی از خلق مشکل ندارند. به اینکه از سوی رهبران خویش استثمار میشوند، افتخار میکنند و نامش را غرور گذاشتهاند. آزادی فردی تا پایان مرگ رهبران، خودش پوچی است. تو هم برو و اینقدر به فکر شکم گرسنهی ملت نباش! به فکر نیازهای مردم نباش.
بعد هردو جنرال و حامیانش را مثال میزدم و میگفتم ببین! اینجا دو جنرال است با هزاران هوادار! برای هیچ یکی از هواداران هردو طرف آزادی معنا ندارد. هیچیکی حتا در ذهنش هم نمیگذرد که میان نیازهای خود و آنچه رهبران شان دارند جمعبندی کند. بعد قاهقاه به ریش آلبرکامو میخندیدم و میگفتم که برو در کتاب انسان طاغی از نو بنویس که پوچیگرایی حق مردم است. خوش به حال رهبران که میتوانند با برساختهای احمقانهی چون حیثیت قومی زور خلق را به خدا نشان دهند. کدام حیثیت قومی؟! اینکه با وجود قانون، محکمه، نیروهای امنیتی، رسانه و زبان بازهم به خشونت و تهدید و تفنگ و امثالهم متوسل شویم؟
هنوز دیر نشده، هر دو طرف میتوانند به هم تفهیم کنند؛ اگر هر یکی مهرهی دیگران در این بازی کثیف نیست! ورنه خیلی زود دیر خواهد شد، آنوقت نه تنها قدرتی نخواهید داشت که انبوهی از مردم را تلف کردهاید. دانشمندان معتقدند که بدتر از بدبختی، ملت یاغی است! مبادا کسی یاغی شود!