معمول این است که فرد متهم به جرم و جنایت را محاکمه میکنند و اگر اسناد کافی قانونی برای محکوم کردناش به مجازات موجود باشند، سزایش را تعیین میکنند. در این رویهی معمول یک چیز مسلم است و آن این است که فرد متهم باید زنده باشد. انتحاریها به وحشتناکترین جنایت یعنی پارهپاره کردن مردمی که هدف قرار میدهند، دست میزنند. اما دو کارشان با روش معمول جنایتکاران دیگر فرق دارد: یکی این که آنان متهم نیستند. آنان با منفجر کردن تن خود انتحار میکنند و معنای«اتهام» را از همان اول بیمعنا میسازند. چرا که با منفجر کردن خود به همهگان میگویند: «من دیگر حتا بهصورت قطعات قابل جمعآوری هم وجود ندارم، چه برسد به اینکه در چوکی متهم بنشینم». جنایتکاران دیگر معمولاً سعی میکنند شانهی خود را از زیر بار اتهام سبک کنند و اگر ممکن باشد از اتهامی که متوجهشان است کاملاً بگریزند. بههمین خاطر معمولاً نمیپذیرند که جنایتی کرده باشند. انتحاری آنسوی مفهوم اتهام و مجازات میرود. بهجایی که در آن کسی نتواند با مفاهیم معمول حقوق جزا در بارهیشان سخن بگوید.
حال، وقتی که انتحاری این چنین دستنارس میماند، چه باید کرد؟ عدالت برای قربانیان در این جا چه معنا میدهد و چهگونه ممکن است اجرا شود؟ به اینجا که میرسیم ناگزیر فکرمان بهطرف آنانی میرود که انتحار را ممکن میکنند و به سرانجام قصدشدهاش میرسانند. انتحاریها اجراکنندهگان تعلیم و دستور کسانی هستند که خود انتحار نمیکنند اما بدون آنان دیگران نیز دست به انتحار نمیزنند. آیا نباید با آن معلمان و آمران برخورد جدی کرد؟ آیا وقتی که محاکمه و مجازات کردن انتحاری ممکن نیست، نباید کسانی را محاکمه و مجازات کرد که انتحار را ممکن میسازند؟ توجه به این نکته از این جهت مهم است که در افغانستان ملاهای رادیکال بسیاری با استفاده از آزادی بیان همهروزه برای فرهنگ انتحار تبلیغات میکنند و کسی هم مزاحمشان نیست. جالب آن است که در کشورهایی که دموکراسی سابقهی دراز دارد، دعوت به انتحار و انواع دیگر خشونت با اقدام قانونی دولت روبهرو میشود. اما در افغانستان که دموکراسی را به اسم میشناسد و نه به صفت، دعوت به ترور و خشونت و انتحار از جانب ملاهای رادیکال هیچ واکنشی در دولت بر نمیانگیزد (شاید به این علت که دولت به دموکراسی و آزادی بیان بیش از کشورهای مدرن دموکراتیک باور دارد.)