دنیای طلبکاری و بدهکاری، دنیای شلوغ و گیجکنندهیی است. نمونهی ساده و عامفهمش این است که شما وقتی به یکی از آشناهای خویش پول میدهید و او تعهد میکند که بعد از مدتی پول شما را برگرداند، شما طلبکار میشوید و آشنایتان بدهکار. اما طلبکاری و بدهکاری، در زندگی جمعی بسیار پیچیده است. بهطور مثال در دنیای انتخابات که دو سال پیش به مکتب گوسفنداسیون مبدل شد، مسألهی بدهکاری و طلبکاری پیچیدهتر هم میشود. فرض میکنیم انتخابات پارلمانی است و چند نفر از منطقهی شما کاندیدا اند. یکی بسیار پولدار است و برای شما در زمان کمپاین انتخاباتی، مکتبی، مسجدی، سرکی، کتابخانهیی میسازد یا هفتهی چند بار شما را به مهمانی دعوت کرده و پلوازش میکند (پلوازش به نوازش شکمها با پلو گفته میشود). دیگری پسر مرد نیکنام و خدمتکاری است. مثلاً پدرش آدمی باخیر و نیکو بوده و بسیاری از مشکلات جامعه را حل کرده. یکی هم نه پولدار است و نه پدرش آدم بزرگ و متنفذی است، صرفاً آدم تحصیلکرده و روشن است. روز انتخابات رای تقسیم میشود. عدهیی احساس میکنند که در بدل مکتب یا مسجد و سرکی که کاندیدای پولدار ساخته، باید به او رای بدهند. یکعده به فرزند مرد متنفذ جامعه رای خواهند داد، چون در بدل کارها و خدماتی که پدر کاندیدا در طول حیات خویش انجام داده، خویشتن را مدیون احساس میکنند. عدهیی هم به دانش و خرد کاندیدای سومی رای خواهند داد. هرکدام اینها که به پارلمان راه بیابد، مدیون شما میشود و شما بعد از شروع وکالت او، از او طلبکار میشوید.
همینگونه در دنیای سیاست نیز مسألهی طلبکاری و بدهکاری مطرح است. بهطور مثال، جوان تحصیلکردهیی را فرض کنید که تا دو سال پیش، با هزاروصد دلیل یک رهبر قومی را آدم فاسد و بیکارهیی میکشید. اما چند ماه پیش با حمایت همان رهبر قومی، رفت رییس یک بخش در یکی از وزارتها شد. اکنون از نظر همان جوان تحصیلکرده، نهتنها همان رهبر قومی آدم فاسدی نیست، که هزاروصد دلیل برای شایسته بودن همان رهبر میآورد. چون احساس میکند به او بدهکار است. این مثال کوچک را اکنون در سطح بزرگترش در نظر بگیرید. فکر میکنید چرا جنرال دوستم از اشرف غنی ناراحت است؟ دلیلش این است که اوزبیکها به خاطر آقای دوستم، بیشترین رای خویش را در صندوق اشرف غنی ریختند و اکنون جنرال دوستم فکر میکند که اشرف غنی بدهکار اوست. اینکه اشرف غنی بدهیهایش را پرداخت نمیکند، مایهی رنجش خاطر جنرال دوستم شده.
اما طلبکاری و بدهکاری در دنیای وسیع جهالت چهگونه است؟ هرچند نمیتوانیم قلمرو پهناور جهل را در این نوشتهی کوتاه فتح کنیم، اما میتوانیم یک مثال کوچک برای روشنی بیاوریم. اگر بپذیریم که شرکت در انتخابات نشانهی فهم است، پس باید بپذیریم که شرکت نکردن در انتخابات، نشانهی جهل است. همینطور ما میدانیم که در تعدادی از ولسوالیها و ولایتها، یا هیچ انتخاباتی برگزار نمیشود یا اگر هم برگزار میشود، تعداد رایدهندهها بسیار کم است. شاید نتوان گفت در ولسوالیهاییکه انتخابات برگزار نمیشود مردم جاهلاند، اما میتوان گفت که در همان ولسوالیها، جهل حاکم است. حالا اگر طلبکاری و بدهکاری با همین چند مورد و مثال بخواهیم روشن کنیم، اینگونه میشود:
جهل برای بعضی از بزرگواران، چیزی بدی نیست. حالا که متولیان امور تصمیم بر تککرسی کردن انتخابات گرفته، هدفشان این است که ولسوالیها و ولایاتی که امکان برگزاری انتخابات در آن وجود ندارد یا مردمش علاقهیی به انتخابات ندارند، هم نماینده داشته باشند. حالا شما بگویید نمایندگانی که از چنین ولسوالیها و ولایات بیایند، خویشتن را مدیون همان بزرگوارانی که سیستم انتخابات را تغییر دادند، احساس نمیکنند؟ به نظر من شدید هم احساس میکنند. بعدش حدس بزنید که بزرگان مملکت با همین نمایندگان بدهکار خویش، چه تصمیمها و پلانهایی را از غربال پارلمان خواهد گذشتاند؟ چه کابینهیی را شکل خواهند داد و بنیاد قدرت قبیلوی را چهقدر محکم خواهند کرد؟ حالا فهمیدید که طلبکاران جهل چرا اسباب تداوم جهل را فراهم میکنند؟ و این خوشحالی که «چه نیاز به انتخابات است، ما در هر صورتش نماینده خواهیم داشت» از همین حالا در ولسوالیهای بسیاری ایجاد شده. مخصوصاً که زحمت «رفتن و رای دادن» از همین حالا از دوش این مردم برداشته شده است.