از آنجاییکه ما «الحمدلله افغان هستیم» و هیچ قدرت جهانی نمیتواند در آن نفوذ کند، به واژهیی پدر احترام فراوانی داریم. همهی ما وقتی بحث پدر پیش آید، احترام همهی پدرها را داریم و احترام پدر خویش را کمی بیشتر و بعضاً بهصورت بسیار ویژه داریم. شما میدانید وقتی یک نفر در افغانستان احترام ویژه یا علاقهی ویژه به کسی یا چیزی دارد، حتماً این احترام و علاقه طوری است که حتا اگر تمام عالم بهشمول خداوند متعال خلاف آن را شهادت دهد، او از حرف و انتخاب و احترام و علاقهی خویش نمیگذرد. بههر صورت، نمیخواهم از همین ابتداء نوشته را فلسفالود کنم. (فلسفالود به کاری گفته میشود که شما یک حرف ساده و قابل هضم را طوری بگویید که هیچکسی، حتا خودتان هم آن را نفهمید).
بحث این بود که همه به پدر خویش احترام قایلاند. شما کمتر آدمی را میبینید که بگوید پدر او بهترین پدر دنیا نبوده، حتا اگر برای همه ثابت باشد که پدر او یک آدم مزخرف، خشن، قاتل، دزد، ویرانگر، عصبی و نفهم است. همیشه نمیتوان گفت آن پسر، پسر خوبی نیست. چرا که این پیوند عاطفی-اخلاقی را جامعهی عزیز ما بر اکثر فرزندان آگاه و مسلمان جامعه تحمیل میکند. چیزی که در خصوص آن جای هیچ بحثی خالی نیست.
یکی از فرزندان که احترام پدر خویش را بهصورت ویژه دارد، حبیبالرحمن حکمتیار است. اینکه حکمتیار چه کرده و چه نکرده، موضوع ما نیست، اینکه پسرش چه میکند، چه میگوید و چه خواهد کرد و چه خواهد گفت، مهم است. چرا؟ به این دلیل ساده که شما فرزند هیچ رهبر و قدرتمند و متنفذی را نخواهید یافت که به اندازهی پدرش بر گردن مردم و مملکت حق نداشته باشد. هضم نشد؟ اجازه دهید کمی بیشتر واضح کنم. زندگی در افغانستان به گونهیی است که هر فردی (چه مرد، چه زن، چه پیر، چه جوان) حتماً طرفدار یکی از رهبران زندهی افغانستان است. یعنی او را دوست دارد و فکر میکند که اگر رهبرش خدای نخواسته نباشد، حتماً بقیهی رهبران بلایی بر سر او خواهند آورد. برای همین آنکه زندگی خویش را بدون رهبر خویش در خطر میبیند، فکر میکند که رهبرش یک عالم حق به گردن او دارد. همین که خویشتن را مدیون رهبرش حس میکند، بهصورت فرااتومات این حق را برای پسر رهبرش هم قایل است. به این معنا که پسر رهبرش نیز چنین است. این مسأله نهتنها برای افراد محسوس است که بقیهی رهبران و بزرگواران نیز چنین یک فکری دارند. در چند دهه گذشته، ما مثالهای فراوانی داریم که فرزند یا برادری، صرفاً بهخاطر پدر و برادرش، آمده به اندازهی پدرش به زور بزرگ شده. اینکه درایت پدرش را دارد یا نه، تقریباً به همه معلوم است. یا از همین حالا میتوان حدس زد وقتی رهبران فعلی افغانستان به دیار ابدی بشتابند، چه کسی برای گرفتن مقام و اُبُهت او در این دیار میشتابد.
حالا که گلبدین حکمتیار نیز در افغانستان یک رهبر است و یک عالم طرفدار و هوادار دارد و این هواداران فکر میکنند آقای حکمتیار حقوقی بر گردن آنها دارد، این حقوق را برای ارجمندی حکمتیار نیز قایلاند. برای همین آنچه او میگوید مهم است. اگر آقای حبیبالرحمن حکمتیار میگوید که حزب اسلامی کاری نکرده که بهخاطرش معذرت بخواهد، حداقل از این منظر که (پدر هر کسی برای خودش، بهترین پدر دنیاست) حق دارد. ممکن از نظر ما آقای حکمتیار قصاب یا قاتل کابل باشد، اما از نظر او، حکمتیار بهترین پدر دنیاست. برای همین است که فردوسی بزرگ سالها قبل از اینکه کابل راکتباران شود یا حکمتیار برای بهدست آوردن کابل آن را ویران کند، گفته که: پسر کو ندارد نشان از پدر/ تو بیگانه خوانش مخوانش پسر!
بناءً بهصورت بسیار طبیعی، معذرتخواستن از شهروندان کابل نزد چنین پدر و پسری، بهمراتب سختتر از ویران کردن کابل است. هرچند که ویران کردن کابل در حالحاضر به آسانی گذشته نیست چون حداقل برای ویران کردن مثلاً دهمزنگ، شما نیاز به یک پاکستان راکت دارید!