وضعیت قندوز خراب است. خواستیم در این مورد با شهروندان قندوز و مقامات محلی قندوز گفتوگو کنیم و از آخرین اتفاقات برای شما گزارش دهیم. اول به تعدادی از شهروندان قندوز زنگ زدیم. به هر شمارهیی که به تماس شدیم، شبکهی مخابراتی در جواب ما گفت: ببخشید شمارهیی را که شما دایل کردهاید فعلاً با پای پیاده در حال فرار از شهر قندوز میباشد، لطفاً مزاحمت نکنید. بگذارید بندهی خدا جان خودش را نجات دهد. بعداً به تعداد از مقامات محلی قندوز به تماس شدیم، بازهم تماس ما برقرار نشد. شمارهی یک تعدادش را که دایل کردیم، شبکه گفت شمارهیی که شما دایل کردهاید، فعلاً در بغلان میباشد و از قندوز خبری ندارد، پس لطفاً نه وقت خودتان را بگیرید نه از ما را. یک تعداد دیگر را شرکت هم خبر نداشت که کجا هستند و کجا نیستند.
اما در نهایت شمارهی والی قندوز فعال بود و تماس ما برقرار شد. از والی صاحب پرسیدیم که اوضاع قندوز چهگونه است؟ خیلی خلاصه گفت که مثل سابق است. بعدش سوال کردیم که چهگونه مثل سابق است؟ در جواب ما گفت که سابق هم من والی بودم، فعلاً هم من والی هستم. پس چیزی تغییر نکرده. این بار ما سوال کردیم که منظور ما از اوضاع مردم قندوز بود نه مقام شما، در جواب گفت: حکم خدا است. مگر ما و شما مسلمان نیستیم؟! هستیم. وکتیکه (وقتیکه) ما و شما مسلمانیم، باید قبول کنیم که هر چیز حکم خدا است. به این معنا که اگر در قندوز کسی کشته میشود، حکم خدا است. جلو مرگ را کسی گرفته نمیتواند. وقتی که امر خدا باشد، مردم را حتا اگر داخل صندوق آهنی هم مخفی کنیم، میمیرند. وقتی که حکم خدا نباشد، حتا اگر تانگ و طیارهی امریکای کافر هم بمباردمان کنند، نمیمیریم.
از والی صاحب پرسان کردیم که اگر کشتار مردم قندوز حکم خداوند است، شما برای چه هستید؟ گفت: من برای خدمت به مردم قندوز هستم.
باز پرسان کردیم که برای کدام خدمت؟ گفت: شما معنای خدمت را نمیفهمید. هنوز از دهنتان بوی شیر میآید.
باز پرسان کردیم که چرا خدمت نمیکنید؟ چرا جلو طالبان نمیایستید؟ چرا اینهمه مدت اجازه دادید طالبان اطراف شهر لانه کنند؟ گفت: حکم خدا است. نی تو مقابل حکم خدا ایستاده میتوانی، نی پدرت! مه هم ایستاده نمیتوانم.
باز پرسان کردیم که اگر مرگ از طرف خداست، چرا خودت صدها محافظ داری و دهها تانک را برای حفاظت از خود به گروگان گرفتهیی؟ گفت: طالبان همرای شخص خودم شوخی ندارند. بهخدا آمده مرا میکشند.
بازهم پرسان کردیم که ببخشید والی صاحب! چرا شما بر طالبان حمله نکردید و مانع سقوط شهر بهدست طالبان نشدید؟ گفت: تا که امر خدا نباشد و مرگ طالبان فرا نرسیده باشد، ما اگر با تمام قوت و تجهیزات هم حمله کنیم، آنها نمیمیرند. ما معطل هستیم که خداوند (ج) امر مرگ طالبان را صادر کند.
باز از والی پرسان کردیم که اگر خداوند امر مرگ طالبان را صادر نکرد چه؟ گفت: هرکسی خلاف دستور خداوند کار کند شیطان است و جای شیطان در جهنم است و جهنم جای بسیار سوزان است. من از سوزش میترسم. پارسال فکرم نبود چای داغ نوشیدم کامم سوخت، یک هفته هیچ چیز خورده نمیتوانستم. من دوست ندارم بهحیث یک اولاد مسلمان در جهنم بروم. از جهنم زیاف میترسم.
در آخر از والی پرسان کردیم که شما برای کدام خدمت به مردم قندوز به حیث والی قندوز مقرر شدهاید؟ گفت: خذمت زیاف است. مثلاً ما هیچ وقت سر مردم حمله نکردیم. از مردم پول و جواهرات نخواستیم. مکتب و پوهنتونهایشان را آتش نزدیم. دختران مقبولشان را بهزور نیاوردیم. عشر و زکات جمع نکردیم. اجازه دادیم اولادهایشان به مکتب بروند. اجازه دادیم در شار کسبوکار کنند. خانه و زمینشان را هم غصب نکردیم. اینا خو خذمت است، دیگه چه خذمت کنیم؟!
ما هم وقتی این استدلال قوی را شنیدیم، زبان ما بسته شد. گفتیم تشکر والی صاحب! خدا سایهیتان را کم…
بسیار خذمتگار والی هستی! خدا حافظ!