کابل، افغانستان
پانزده سال قبل، ایالات متحده، امروز [7 اکتوبر] جنگ پرهزینهیی را در افغانستان آغاز کرد که از چندین جهت حالا بیش از هر زمان دیگری ترسناکتر است. اکنون، در عینزمانی که اتحادیهی اروپا برای فرستادن دهها هزار مهاجر افغانستان به این کشور آماده میشود، جنگ، ارعاب و جابهجایی یک واقعیت روزانهی بسیاری از خانوادهها در افغانستان است.
در حالیکه تعداد سربازان امریکایی در افغانستان به کمتر از 10 هزار سرباز کاهش یافته است، طالبان دوباره مناطق وسیعی را تصرف میکنند و این امیدواری که نیروهای امنیتی افغانستان که توسط ایالات متحده آموزش دیده و تامین مالی شدهاند حداقل شهرهای کلان را امن نگه خواهند داشت، رو به زوال است. در هفتهی جاری، طالبان برای دومینبار در یک سال بر مرکز ولایت قندوز تاختوتاز کردند و ستیزهجویان مراکز چندین ولایت دیگر را تهدید میکنند. گروههای کوچکی از ستیزهجویان جدید که ادعای وابستگی به دولت اسلامی (داعش) را دارند، بر هرجومرج افزوده است و در بخشهایی از شرق کشور ویرانی بهبار آوردهاند.
در اینجا گفتههای تعداد اندکی از افغانها نقل میشود که در جنگ گیر ماندهاند و [گفتههایشان] ترجمه شده و برای وضاحت ویرایش شده است.
صمیم رحیمی، 19 ساله، دانشجوی سال دوم فارمسی در قندوز است و پارهوقت در یک درمانگاه خصوصی کار میکند. در حالیکه هزاران تن در هفتهی جاری فراری حملهی طالبان شدهاند، خانوادهی دهنفری او تصمیم ماندن گرفتهاند.
پدرم از نفستنگی رنج میبرد – امروز تمام شهر را جستوجو کردم، در شهرک دوره صرف یک دواخانهی کوچک وجود داشت. دوا را یافتم، اما جنگ دوباره شروع شد و من اینجا گیر ماندم. طالبان ناگهانی آمدند و جنگ از همان روز اول سرکبهسرک بود. سربازان ارتش زیادی نیز در شهر هستند. مردم در جنگ گیر ماندهاند … اینبار تعداد زخمیها افزایش یافته است، شفاخانهها مسدوداند و زخمیها در خانه میمانند. من با دو مریض، یک پرستار، یک داکتر و یک محافظ، به مدت سه روز در زیرزمین درمانگاه ماندیم. من حدود 50 تماس از افرادی دریافت کردم که میپرسیدند آیا میتوانیم زخمیهایشان را تداوی کنیم. من گفتم، «با عرض معذرت، درمانگاه بسته است». این شهر ماست، خانهی ما. هیچکسی فکر نمیکرد شهر بهدست طالبان خواهد افتاد، اما حالا هیجکسی – نه حکومت نه طالبان – ضمانت میکند که درماندگاه سوزانده یا غارت نخواهد شد.
عبدالکریم کریمی، 50 ساله، ولسوال ارزگان خاص، در ولایت جنوبی ارزگان است. ترینکوت، مرکز این ولایت، در ماه سپتامبر بهسختی از یک حملهی طالبان نجات یافت. آقای کریمی 10 کودک دارد و ولسوالی او در محاصرهی طالبان است.
جادهها بهطور کامل توسط طالبان مسدود شده است و ما به بازار دسترسی نداریم، هرچند [بازار] بسیار نزدیک است. طالبان همهجا هستند و آنها هرکسی را که جرات کنند بیرون بیایند و از طریق جاده سفر کنند، پیدا میکنند – [کسیکه این کار را کند] مانند این است که مرگش را میخرد. قیمت یک تیم روغن پختوپز یا یک کیسهی آرد بیش از دو برابر شده است چون طالبان اجازهی انتقال مواد غذایی به مرکز ولسوالی را نمیدهند. ما اساسا در سربازخانهها زندگی میکنیم. خانوادهی من درست در میان نیروهای امنیتی زندگی میکنند. آنها نمیتوانند بیرون بروند یا مکتب بروند. در ولسوالی مکتب و تسهیلات بهداشتی وجود ندارد. این حالت بهخصوص برای زنان در جریان زایمان مشکل است – آنها یا میمیرند، رنج میبرند یا منتظر رحمت خدا مینشینند. در جریان سه سال گذشته، طالبان دو تن از برادرانم را کشتهاند، بهشمول خانوادههای برادرانم. ما 48 نفر در یک محل/اردوگاه زندگی میکنیم. وقتی طالبان راکتپراگنی میکنند، ساعتها در زیرزمینها میمانیم. من از زندگیام و این وضعیت بسیار خستهام. چهار سال است که ولسوال این ولسوالی هستم و این ولسوالی چهار بار تا سرحد سقوط بهدست طالبان پیش رفته است.
فریبا تورانی، 44 ساله، عضو شورای ولایتی در ولایت فاریاب است، جاییکه طالبان چندین ولسوالی را تهدید میکنند. او پنج کودک دارد و شوهرش در دوران رژیم طالبان کشته شده.
من از ولسوالی پشتونکوت هستم، اما بهدلیل ناامنی در این ولایت… در مرکز ولایت زندگی میکنم. اکثر نقاط ولسوالی پشتونکوت در کنترل طالبان است. حتا در میمنه، مرکز ولایت، من و دیگران زیاد احساس امنیت نمیکنیم. من شبها خواب راحت ندارم؛ [شبها] دو یا سه بار بیدار میشوم تا ببینم همهچیز خوب است. دو پسر و سه دختر دارم – کلانترین پسرم 26 ساله و کوچکترین دخترم 18 ساله است. شوهرم را در دوران رژیم طالبان از دست دادم، وقتیکه راکت به خانهی ما اصابت کرد. من با برادرانم زندگی میکنم … همیشه در مورد امنیت خانوادهام و کودکانم فکر میکنم. یکبار، در مورد فرستادن فرزندانم به کابل فکر کردم تا آنها بتوانند در یک منطقهی امنتر زندگی کنند و درست درس بخوانند. اما سپس فکر کردم فرزندان من از دیگر مردم فاریاب مهمتر نیستند.
شعیب، 20 ساله، بسیار وحشتزده بود و اجازه نداد بهجز یک نام مستعار نامی از او برده شود. او در ولسوالی اچین زندگی میکند که بخشهای زیاد آن تحت کنترل ستیزهجویایی که ادعای وفاداری به دولت اسلامی دارند باقی مانده است. او سه خواهر و شش برادر دارد.
من چند ماه قبل از موسسهی تربیهی معلم فارغ شدم، اما نتوانستم در رشتهی خودم کار کنم، چون تمام مکاتب در منطقهی ما مسدودند … من بهعنوان دهقان در قطعهزمینهایی کار میکنم که به ما تعلق ندارد… اکنون یک افغان مسئول داعش در اینجا است. رفتار اعضای گروه داعش تغییر کرده است: آنها برای ما مشکل ایجاد نمیکنند، آنها ما را لتوکوب نمیکنند. اما هنوز هم داعش استفاده از تیلفون، سیگار کشیدن، کوتاه کردن ریش و استفاده از نصوار را منع کرده است. اگر آنها ببینند کسی این کار را میکند، برای 10 روز او را زندانی خواهند کرد و از او ضمانت خواهند گرفت. اگر آنها بار دیگر کسی را بهخاطر انجام همان کار دستگیر کنند، او را سختتر مجازات خواهند کرد. بازار اصلی در ولسوالی اچین و دیگر بازارهای اینجا مسدود است. ما مقدار کمی از غذا و چیزهای دیگر را از مناطق مارکو و غنی خیل ولسوالی شینواری میآوریم، چون حکومت به ما اجازهی آوردن مقدار زیاد را نمیدهد. آنها میگویند که [غذای] داعش را تامین میکنید. زندگی در اینجا بسیار دشوار است – ما همیشه با ترس زندگی میکنیم. اما جای دیگری برای رفتن نداریم، ما توانایی مالی اجارهی یک خانه در جای دیگر را نداریم.
کامله رسولی، 26 ساله، در تنها لیسهی دخترانهی ترینکوت معلم است. او دو فرزند دارد و این خانواده پس از حملهی اخیر طالبان بر شهرشان، به کابل فراری شدند.
وقتی طالبان به حومههای شهر ترینکوت رسیدند و در میان شهروندان وحشت ایجاد کردند، همه تلاش کردند [شهر] را تخلیه کنند. مکتب مسدود بود و دانشآموزان شهر را ترک کردند… ترک کردن شهر برای خانوادهی من بسیار سخت بود، اما انتخابی نداشتم چون طالبان تقریبا به شهر رسیده بودند… اکنون ما با اقاربمان به کابل آمدهایم و تمام اموالمان را در ترینکوت جا گذاشتهایم. این مکتب دخترانه 800 دانشآموز و حدود 16 معلم زن داشت… من از همین مکتب فارغ شدم و برای یک سال تدریس میکردم… این مکتب حالا بسته است و شنیدهام که پولیس از آن بهعنوان یک پست بازرسی استفاده میکند. پنجرهها و دروازههایش شکستهاند. وقتی حکومت امنیت منطقه را تامین کند، ما برخواهیم گشت. سپری کردن شبها دشوار بود، وقتی صدای گلولهها را میشنیدیم. نبودن دانشآموزان و معلمان همکارم را حس میکنم.
نیویارک تایمز/مجیب مشعل، فهیم عابد، تیمورشاه و نجیم رحیم
ترجمه: حمید مهدوی