مواد منفجره‌ی طالبان قوی‌تر می‌شوند، سربازان افغانستان بهایش را می‌پردازند

واشنگتن پست/پامیلا کانستیبل ترجمه: حمید مهدوی

وقتی جواد محمودی روی صندلی چرخدارش می‌نشیند کوتاه‌قد است، یک نیم‌تنی که چیزی جز هوا زیر استخوان‌های رانش نیست. چشمانش چاک‌های محفوظ و صورتش بی‌احساس و ناگویا است. اما وقتی می‌ایستد و خود را در پشتبان‌های پلاستیکی و پاهای فولادی جا می‌دهد و خودش را کشیده و بین دو میله‌ی تمرینی راست می‌کند، نور پیروزی در چشمانش دیده می‌شود. برای یک لحظه، او به سربازی می‌ماند که زمانی بود.
افغانستان برای مدتی طولانی در جنگ بوده است، به اندازه‌یی که سه نسل قربانیان میدان نبرد را تولید کرده است. هزاران تن از آن‌ها اعضای بدن‌شان را از دست داده‌اند، اکثرا در نتیجه‌ی [انفجار] ماین‌های زمینی ساخت شوروی و دیگر مواد منفجره. معلولین نظامی سابق (کسانی که اعضای بدن‌شان را از دست داده‌اند)، چهره‌های آشنا در خیابان‌ها هستند، کسانی که عصا به‌دست در چهار راه‌ها گدایی می‌کنند یا رشته‌های کارت‌های تیلفن همراه را در بر بازوهای بی‌دست‌شان می‌فروشند.
اما جنگ علیه طالبان در یک دهه‌ی گذشته نسل جدیدی از مردان معلول را ایجاد کرده است که تقریبا تمام آن‌ها بین 20 تا 30 سال دارند. بیساری از آن‌ها در جریان جنگ در مناطقی چون ولای‌ های قندوز و هلمند که در خبرها اهداف جدید تهاجم طالبان گفته می‌شوند، زخمی شده‌اند.
اکثریت آن‌ها در مقایسه با کهنه‌سربازان سابق با شدت بیشتری زخمی شده‌اند، چون مواد انفجاری ای که امروزه توسط ستیزه‌جویان استفاده می‌شود، به مراتب قوی‌تر هستند. آلبرتا کایرو، داکتر ایتالیایی که از سال 1988 تاکنون با قربانیان معلول جنگ کار کرده است، گفت: «ما بیماران زیادی را می‌دیدیم که یک پای‌شان قطع شده بود. اکنون ما بسیاری‌ها را می‌بینیم که هردو را از دست داده‌اند و آن‌ها بسیار جوان هستند». اون اکنون رییس برنامه‌ی ارتوپیدی در شفاخانه‌یی در کابل است که توسط کمیته‌ی بین‌المللی صلیب‌سرخ اداره می‌شود.
کایرو از زمانی‌که 26 سال قبل، در جریان جنگ افغان-شوروی، کارش را آغاز کرد، با بیش از 12000 سرباز ارتش و پولیس که اعضای بدن‌شان را از دست داده‌اند، کمک کرده است. سال گذشته، برنامه‌ی او به 275 معلول نیروهای امنیتی که اعضای‌شان را از دست داده‌اند، کمک کرد و 945 عضو مصنوعی را در اختیار آن‌ها قرار داد. آمبولانس‌های شفاخانه‌های ارتش و پولیس از کابل هر روز به برنامه‌ی کایرو مریض تحویل می‌دهد، جایی ‌که آن‌ها تمرین می‌کنند، استفاده از دست‌ها و پاهای مصنوعی را یاد می‌گیرند، در مورد ادغام مجدد در جامعه مشوره دریافت می‌کنند و بازی بسکتبال با ولچر را یاد می‌گیرند.
محمودی، 26 ساله، یکی از آن‌ها است. او یک سال قبل دو پایش را در نتیجه‌ی انفجار یک ماین زمینی در قندوز، زمانی‌که طالبان این شهر استراتژیک شمالی را برای مدت کوتاهی تصرف کردند، از دست داد. این شهر از 3 اکتوبر آماج یک تهاجم جدید ستیزه‌جویان قرار گرفته است. او یادآوری کرد: «ما شهر را دوباره گرفتیم، اما طالبان ماین‌گذاری کرده بودند». در جریان گشت‌زنی، او روی یک ماین پا گذاشت که پاهایش را خرد کرد و در حالی‌که به هوش بود به شفاخانه‌یی که توسط داکتران بدون مرز اداره می‌شود، انتقال داده شد. اندکی پس از آن که او به کابل انتقال داده شده بود، این شفاخانه به اشتباه توسط هواپیماهای جنگی امریکایی بمباردمان شد که 42 مریض و کارمند را کشت. اخیرا، محمودی در حالی‌که در یک اتاق پر از مردان ظاهرا غمگین در ولچرها نشسته بود، ابتدا اشتیاقی به صحبت کردن نداشت. اما وقتی یک درمانگر گفت که او باید اعضای مصنوعی جدیدش را نشان بدهد، او خوشحال شد. او به‌سختی خود را در حمایه/پشتبان‌های پیچیده جا داد و خودش را بالا کشید. ناگهان، او بسیار قدبلند به نظر رسید. او گفت: «من برای کشورم قربانی دادم. حالا، هر روز این‌جا می‌آیم و کوشش می‌کنم دوباره قوی شوم. می‌خواهم مهارتی را یاد بگیرم. می‌خواهم روی پاهای خودم بایستم».
کایرو گفت که او و کارمندانش از پرسیدن پرسش‌های غیرطبی زیاد از مریضان‌شان خودداری می‌کنند، چون جنگ‌های افغانستان تیره و سیاسی بوده است و آن‌ها نمی‌خواهند رزمندگان سابق را از کمک خواستن بترسانند، فرقی نمی‌کند که آن‌ها برای کدام طرف می‌جنگند. کایرو، یکی از غربی‌های نادری که در طول سه جنگ اینجا مانده است، گفت: «ما تحقیقات نمی‌کنیم، از همه استقبال می‌کنیم». «ما طالبان پیشین، مجاهدین پیشین، سربازان ارتش و پولیس جدید را داشته‌ایم که همه روی عین نیمکت نشسته‌اند و ما هیچ‌وقت هیچ حادثه‌یی نداشته‌ایم».
در یک اتاق دیگر، محمد عزت‌الله 24 ساله دراز کشیده است، کسی که با اصابت گلوله در ستون فقراتش فلج شده است و وقتی فکر کرد که دیگر هرگز نمی‌تواند راه برود، غرق در غم و تاریکی شد. او که یک افسر پولیس مرزی بود، در بهار سال گذشته در جریان تبادل آتش با طالبان در ولسوالی خانشین، ولسوالی مرزی ناامن در هلمند که ستیزه‌جویان هفته‌ی گذشته بار دیگر بر آن تاخت‌وتاز کردند، هدف شلیک گلوله قرار گرفت. او توضیح می‌داد که معاش ماهانه‌ی تقریبا 200 دالری او تنها درآمد خانواده‌ی 12 عضوی او است، گفت: «من احساس ضعف و غمگینی می‌کنم، اما نگرانی اصلی من خانواده‌ام است». «وزارت به من گفت که تا ده ماه معاشم را خواهد داد که تقریبا تمام است. من هفت سال خدمت کردم و امیدوارم فراموشم نکنند».
بسیاری از این کهنه‌سربازان جوان و با معلولیت شدید، از زندگی در خانه سر برآورده‌اند، گوشه‌نشین و بی‌پروپا، دامادانی که دیگر قابل قبول نیستند و به برادران یا والدین‌شان وابسته‌اند تا از آن‌ها پرستای کنند، به آن‌ها غذا بدهند یا لباس بر تن‌شان کنند. با این‌وجود، تعداد اندکی ظاهرا هدفی در زندگی پیدا کرده‌اند. یکی از آن‌ها محمد جاوید، 26 ساله است، سرباز پیشینی که هردو پا و بخش‌هایی از دو دستش را در نتیجه‌ی انفجار یک مواد انفجاری در جریان یک گشت‌زنی در سال 2013 در هلمند از دست داد. او از طریق ارتش افغان و امریکا مراقبت گسترده‌ی طبی دریافت کرد، اما هرگز با اعضای مصنوعی جور نیامد. او با خانواده‌اش در یک منطقه‌ی فقیرنشین پایتخت زندگی می‌کند، جایی‌که او با ولچر موتوری از کوچه‌های خاکی به‌سختی عبور می‌کند. او در یکی از روزهای اخیر در خانه‌اش، در حالی‌که از پیاله‌یی که برادرش نگهداشته بود آب می‌نوشید، با پوزخند کنایه‌آمیزی گفت: «من بسیار قد بلندتر بودم». او به عکسی روی دیوار اشاره کرد که در یک روستانی پر گردوخاک گرفته شده بود. این عکس مرد جوان متکبری را در یونیفورم نشان می‌داد که عینک‌های سیاه به چشم کرده بود و راکت‌انداز در پشتش حمل می‌کرد». او گفت: «این آخرین ماموریت من بود». این روزها، او ماموریت تازه‌یی دارد – در ولچرش از شهر می‌گذرد به وزارت دفاع می‌رود، ساعت‌ها بیرون دروازه می‌نشیند، دادخواستی را حمل می‌کند و به هرکسی که می‌پرسد می‌گوید که باید حکومتی برای او و دیگر کهنه‌سربازهای معلول بیشتر کار کند. نظر به سیاست ارتش، جاوید هنوز نیم معاشی که 120 دالر در ماه می‌شود را دریافت می‌کند و به او قطعه‌زمینی داده شده است، اما او هنوز فکر می‌کند کافی نیست. او گفت: «من از آن‌چه که برای کشورم انجام دادم پشیمان نیستم، اما ناامیدم». «نمی‌خواهم باردوش باشم. گاهی وقتی مردم مرا می‌بینند، روزشان خراب می‌شود. اما افراد زیادی هستند که با آن‌ها جنگیدم و آن‌ها نیز زخمی بودند، گاهی حتا بدتر از من. کوشش می‌کنم طرف خوب را نگاه کنم. حداقل من یک گدا نیستم».

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *