خبرنگار ناراضی

جواد نظامی
باور کنید بعضی وقت‌ها آدم از خودش بدش می‌آید. همین دیروز بود که از تجاوز 12 پولیس بر یک دختر در ولایت جوزجان باخبر شدم. گاهی خودم را جای یکی از آن 12 پولیس قرار می‌دهم و عمل تجاوز و لذت ناشی از آن را پیش چشمم مجسم می‌کنم و گاهی هم خودم را جای آن دختر بی‌چاره قرار می‌دهم و فشار و رنج ناشی از تجاوز 12 مرد را در ذهنم مجسم می‌کنم. این مجسم ‌کردن‌ها به قدری مرا درگیر کرده که امروز حسابی زکام رسیده‌ام و دکان‌دار سرکوچه‌‌مان‌ هی توصیه می‌کند که لیمو مصرف‌ کنم. (یک خریطه لیمو در دکانش به چشم می‌رسد).
خبر تجاوز، آن‌هم به صورت گروهی، همیشه تلخ است. شاید به اندازه‌‌ای تلخ‌ که اگر مقام‌ها به داد چمن گل (دختر مورد تجاوز قرار گرفته) نرسد، بستگانش‌ در کابل به خودسوزی روی بیاورند. شاید خودسوزی در این موارد در قبال سکوت و منفعل ماندن مقام‌ها و ارگان‌های مسئول، شیرین‌ترین کار برای دوست‌داران چمن گل باشد.
خوب! من از خودم می‌پرسم که چرا یک مرد، یا دوازه مرد بخواهد بالای یک دختر تجاوز کند؟ آیا شهوت مردانه، به حدی‌ است که هزینه‌ی پس از تجاوز را در نزد 12 مرد‌ قابل تحمل می‌کند؟ یا اصلاً قرار نیست هزینه‌ا‌ی پرداخت شود. قضیه‌ی شکیلا در بامیان و سحر گل در بغلان را به یاد می‌آورم. هیچ‌کاری از دستم ساخته نیست. فقط خودم متأسف می‌شوم و با کمی اشک، قال قضیه را می‌کنم. نه، قال قضیه را نمی‌توان کند؛ فقط مثل سگ برای خودم ساکت می‌شوم.
از این ‌که با موجی از عدم تطبیق قانون مواجهیم، اعصابم خراب می‌شود. باور کنید همه‌ی این خودسری‌ها، از جدی نگرفتن تطبیق قانون است. وابستگی به مقامات، قدرت نفوذ مقامات در آزادی متخلفان، دردها را چند برابر می‌کند. ما هر روز شاهد این بی‌نظمی هستیم. یادتان اگر باشد، والی مکرم غزنی‌ به طالبان اجازه‌ی شلیک دو فیر راکت را داده بود. حالا هم حرف از موجودیت نماینده‌ی آی‌اس‌آی در دفتر والی غزنی است. البته یکی از دوستان ناز‌نازی فیس‌بوک من چنین استدلال دارد که‌ والی غزنی در پی ایراد سخنان کرزی در دیدار با نواز شریف در کابل، یک تن از آی‌اس‌آییان را رسماً به مهمان‌خانه‌ی ولایت دعوت کرده تا عملاً نشان دهد که افغانستان خانه‌ی دوم پاکستانی‌هاست. در حاشیه‌ی استدلال‌های رفیق مکرمم، این‌طور به نظر می‌رسد که جدی نگرفتن و دنبال نکردن دستور والی غزنی برای شلیک دو فیر راکت در قسمت مسکونی شهر غزنی، این کارها را منطقاً به دنبال دارد.
از این حرف‌ها که بگذریم، می‌رسیم به قسمت بی‌حرفی! بی‌حرفی من مملو از سوالاتی‌است که در رابطه به اوضاع جاری کشور‌ در ذهنم شکل می‌گیرند. به طور مثال، آیا انتخابات در نبود امنیت، معنایی دارد؟‌…. هههههههه لعنت به من با این سوال مزخرف! به نظرم بهتر است این سوال را مطرح کنم که اگر ابن سینای بلخی‌ زنده شود، می‌تواند ضرر قلیون و سیگار و چرس و نسوار را برای مردم ثابت کند؟ نه، اصلاً اگر مولانای بلخ دوباره به وجود بیاید، آیا در حکومت جایی برای خدمت به مردم خواهد داشت؟ یا اصلاً بهتر است یک سوال مزخرف دیگر را نیز مطرح کنم و آن این که، کدام یکی از کاندیدان جرأت به خرج خواهد داد تا از اعتبار آن‌ها در کمپاین خویش استفاده کند؟ اکثریت کاندیدان نسبت خویش را به داوود خان و ظاهر شاه و عمه قدوسی ثابت کردند؛ دیدید که بعید به نظر نمی‌رسد. مطمئنم اگر محمود طرزی دوباره زنده شود، مرا از دهن سگ انداخته و از هر جایی که دلش خواست بیرون خواهد کرد. همین شرایط را دیده، تجاوز 12 مرد را سبک سنگین می‌کنم.
اگر واقعاً نمی‌دانید و می‌خواهید بدانید که تجاوزها چقدر ویران‌گرند، خود را به جای دختر یا فرد‌ مورد تجاوز قرار گرفته تصور کنید. (‌این قسمت آخر را به مسئولان تقدیم می‌کنم که از فیض درد و رنج بی‌بهره نمانند… مخصوصاً مسئولان قضایی‌).

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *