شرطیات و قطعیات

به این جمله‌ی ساده توجه کنید «اگر فاروق وردک پول مکاتب را به جیبش نمی‌زد، حتماً یکی دیگر می‌زد». این جمله در اول یک جمله‌ی شرطی به نظر می‌رسد، اما وقتی به آخرش برسیم، می‌بینیم که شرطی نبوده، قطعی بوده. حالا اگر بخواهیم این جمله‌ی قطعی را به جمله‌ی شرطی تبدیل کنیم، می‌توانیم چنین بنویسیم: اگر محترم فاروق وردک پول معارف را به جیبش نمی‌زد، ممکن بود رییس کمیسیون مستقل انتخابات شود. هرچند این جمله‌ی شرطی است، اما شرطی خالص نیست، شرطی اندر شک است. به این معنا که اگر آن بزرگوار پول معارف را به بانک خودش منتقل نمی‌کرد، امکان داشت رییس کمیسیون مستقل انتخابات شود، امکان داشت نشود. این جمله‌ی شرطی اندر شک، باز یک قاطعیت را در بر دارد. به این معنا که اگر پول معارف را نمی‌زد، ممکن بود رییس کمیسیون مستقل انتخابات شود و اگر احیاناً رییس کمیسیون مستقل انتخابات، انتخاب نمی‌شد؛ به یک پُست مهم دیگر گماشته می‌شد. مثلاً ممکن بود وزیر تحصیلات عالی شود، ممکن بود سفیر افغانستان در عربستان شود، ممکن بود حتا به جای استاد محمدکریم خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان مقرر شود. یعنی سپردن یک بخش کار مملکت به دست او، قطعی بود. هرچند که اکنون نیز به او سپرده شده است. برایش موفقیت آرزو دارم.
جملات ساده‎‌ی بالا، به لحاظ دستوری نمی‌تواند شرطی باشند، چون روی بعضی از واقعیت‌ها بحث می‌کنند. جملات شرطی معمولاً روی نتایج رویایی و غیرواقعی بحث می‌کنند. مثلاً، اگر من غذا بخورم و چند روز تشناب نروم، منفجر می‌شوم. این انفجار، رویایی است و پوشش واقعی پیدا نمی‌کند. به این معنا که، چه جامعه‎ی جهانی بخواهد، چه نخواهد، مردم که غذا خوردند، برای رفع حاجت به تشناب می‌روند. نتیجه این می‌شود که آن انفجار رویایی، صورت نمی‌گیرد.
حالا در ادامه‌ی جملات شرطی و قطعی، ما کارهای شرطی و قطعی نیز داریم. به‌طور مثال، اشرف غنی جنرال دوستم را به شرط رای اوزبیک‌ها به‌حیث معاون اولش انتخاب کرد. در کارهای شرطی برخلاف جملات شرطی، صحبت تنها روی نتایج رویایی و غیرواقعی نیست، بلکه صحبت از واقعیت‌ها نیز است. در مثال ساده‌ی اشرف غنی و دوستم، می‌بینیم که آقای غنی چشم به رای اوزبیک‌ها داشته نه به جنرال دوستم. فرق میان واقعیت و رویا همین است. آقای غنی می‌دانست رای تاجیک‌ها را نخواهد داشت، رای هزاره‌ها را نیز کامل با خود نداشت. بناءً او با توجه به این واقعیت‌ها سراغ جنرال دوستم رفت و کام دل به‌دست آورد. اما جنرال دوستم که دل به رویای معاونیت اول ریاست‌جمهوری بسته بود، تقریباً به هیچ چیزی نرسیده است. نه‌تنها نرسیده است که اکنون باید تلاش کند اندوخته‌های قبلی‌اش را نبازد. (ببخشید اگر ممکن است یک تلفن به من بزنید، این جنجال بسیار پیچیده شده و من نتوانستم درست حل‌اش کنم).
در کنار کارهای شرطی، کارهای قطعی نیز وجود دارد. به‌طور مثال جنرال جان نیکلسون فرمانده‌ی عمومی نیروهای امریکایی در افغانستان گفته که ممکن است آن 30 غیرنظامی که چهارشنبه شب در قندوز کشته شده‌اند، در حمله‌ی هوایی کشته شده باشند و قول داد که با حکومت افغانستان به‌صورت مشترک روی این مسأله تحقیق خواهد شد. اگر آن سی غیرنظامی در حمله‌ی هوایی کشته شده باشند، به این معناست که حکومت افغانستان و نیروهای امریکایی اشتباه کرده‌اند. این نوع کار را، کار قطعی می‌گویند. به این معنا که، آن‌هایی‌که اشتباه کرده‌اند، خود به‌خاطر اعتراض مردم روی اشتباه‌شان تحقیق می‌کنند و نتیجه‌ی تحقیق هم از همین حالا معلوم است. چیزی تغییر نخواهد کرد.
اما اگر بخواهیم جملات و کارهای شرطی و قطعی، همه را در یک جمله و در یک مثال قرار بدهیم، می‌توانیم بگوییم که: برادر عزیز! چرا کاسه‌ی بی‌خیری و بی‌خردی خود را بر فرق رهبران این کشور بشکنیم؟ تا وقتی که ما (اقوام باهم برادر افغانستان) حاضریم به جان هم بیافتیم و دور از جان سگ، مثل سگ هم‌دیگر را پاره‌پاره کنیم، این رهبران حق دارند از ما استفاده کنند و نوش جان‌شان! بدی، سفاکی، خیانت، حماقت و رذالت رهبران از ما سرچشمه می‌گیرد. اگر دروغ می‌گویم بروید دنبال کنید که چه کسی دنبال تفرقه‌های قومی-مذهبی در ولایت بامیان است و اگر مردم بامیان چه تاجیک چه هزاره، حاضر نشوند به سر و صورت هم بزنند، رهبر نه که بیخی رییس‌جمهور هم در پی نفاق باشد، والله اگر هیچ یخنی پاره شود و هیچ سری بشکند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *