در افغانستان عزیز، هر فصل مشخصات خود را دارد. مثلاً بهار هوا دلپذیر، طبیعت گلگلی، گاهگاهی باران هم میبارد، جوانان یک بار دیگر عاشق میشوند و آدمهای خشکفکر هم از بهار فقط به مقدار علفی که سبز میکند، دل خوش میکنند. تابستان هوا گرم میشود، مردم همیشه در سنگر هم که زور زیاد دارند و هر کدام تلاش میکنیم به اندازهی زور خویش جان خویش را نشوییم و بوی بدهیم. بعدش خزان از راه میرسد، برگهای درختان از اینکه دو فصل در خدمت ما بوده پشیمان میشوند، زرد شده به زمین میریزند. هوا هم کمکم سرد میشود. زمستان که از نامش پیداست، یعنی برف و یخک و سردی و بعضاً هم زکام.
در کابل که پایتخت کشور عزیز ماست، فصلها جذابیت خاصی دارد. همه از همان روز اول بهار تلاش میکنیم آشغال را سر سرکها و داخل کوچهها بیاندازیم تا اولین روز بهار سال بعد و سالهاست چنین است. بعدش به حول و قوهی الهی، فرق نمیکند بهار باشد یا تابستان، بوی و تعفن همهجا است. حتا در چند دانه پارک نیمهدم که در زمان شوروی تجاوزگر ساخته شدهاند و اکنون کنارههای آن به تشناب رایگان با فضای آزاد بدل شده و خبری از آب و سبزه و گل، حتا در قلب آن هم نیست.
به هر حال، آنچه میخواهم بگویم این است که هوا سرد شده و هر روز به سردی آن افزوده میشود. در کشورهای دیگر که حکومتهایشان بهدست آدمهای بیغیرت و خالی از نور ایمان و وسوسهی تقوا قرار دارند، معمولاً پیش از اینکه زمستان از راه برسد و هوا خیلی سرد شود و این سردی مردم را رنج دهد، کوشش میکنند که زمینهی یک زندگی بدون تشویش را فراهم کنند. مثلاً از وجود برق خود را مطمئن میسازند، از جریان گاز خود را مطمئن میسازند، به بازارها به اندازهی کافی موادغذایی میرسانند و آمادگیها برای خدمات صحی را هم بالا میبرند. اما در کشور عزیز ما افغانستان قضیه تقریباً برعکس است.
گفتم برعکس، خونتان آمادهی مشت و لگد نشد؟ برعکس به این معنا که جلو زمستان را نمیشود گرفت. زمستان میآید، چه برف ببارد چه نبارد، هوا سرد میشود. اما ما برای زمستان خویش چه آمادهگیهایی میگیریم؟
تا جاییکه من میدانم، برای زمستان دو طبقه مردم در تلاشاند. اول تجار، دوم مردم. تجار کشور در طول سال (هنگامی که هوا گرم است) تلاش میکنند مواد خوراکی و مواد سوختی را از کشورهای دیگر وارد کنند و آنها را در گدامهای بزرگ انبار کنند. بعدش با شروع سردی هوا، کمکم قیمتها را افزایش دهد. همینکه زنگ زمستان به صدا درآمد، آنها کالاهای احتکار شده را با دو برابر، گاهی حتا با سه برابر قیمت به بازار عرضه کنند. مردم هم مجبوراند که بخرند. حکومت یا بگذار بگویم دولت، مثل همیشه کاری به مجبوریتهای مردم ندارد. از همان شروع فصل خزان و سرد شدن هوا، برق را نوبتی میکنند. در بعضی از قسمتهای کابل که مافیا زندگی نمیکنند، هفته دو روز، در بعضیجاها هفته سه روز و در نواحییی که مافیای محترم زندگی دارند، هفته هفت روز برق توزیع میکند. چه؟ میخواهید بگویید آری این حکومت کاری به تجار و قیمتهای دلبخواهشان ندارد؟ چرا باید کاری داشته باشد؟ مگر خبر ندارید آنکه گاز و نفت را در طول سال احتکار میکند حتماً یا پسر وزیری است، یا برادر مشاوری، یا کاکای رییسجمهوری، یا خسربرهی معاون رییس اجرائیهیی یا وکیل پارلمان؟! شما دیدهاید در افغانستان کسی به برادر خویش گفته باشد که پایت را از روی گلوی مردم بردار، دارند خفه میشوند؟ خُب ندیدهاید. در افغانستان رسم بر این است وقتی کسی پا روی گلوی کسی دیگری میگذارد، برادرش به او میگوید محکم فشار بده این پدرلعنت را، هنوز چشمانش لُقلُق میکند. برای همین در افغانستان فصل زمستان و تلاشها برای فراهم کردن زمینهی زندگی برعکس است.
خلاصهی کلام، هوا سرد شده است. برق از همین حالا نوبتی شده و خاک بر سر مردمی خواهد بود که مافیا در منطقهیشان زندگی نمیکنند. قیمتها از همین حالا تقریباً دو برابر شده. تا زمستان به امید خدا سه برابر هم خواهد شد. آمادهگی حکومت هم این است که مثل قیمتهای مواد خوراکه و گاز و نفت، سه برابر هوا سردتر شده است. مردم هم کمافیالسابق، خدا یار جانشان! اگرخوش ندارند زحمت بکشند مقام بلندپایه شوند، بعدش برای خود در هند و دبی و سنگاپور خانه بخرند، آنجا زندگی کنند.