6 سال گفت‌وگو برای مصالحه؛ حکمتیار چرا از ایران فرار کرد؟

6 سال گفت‌وگو برای مصالحه

حکمتیار چرا از ایران فرار کرد؟

اشاره
محمدامین کریم، نماینده‌ی حزب اسلامی برای پیشبرد روند صلح با دولت است. روندی که منجر به امضای توافق‌نامه‌ی صلح میان دولت اسلامی افغانستان و حزب اسلامی شد و گلبدین حکمتیار امیر این حزب، آن را امضا کرد. امضای این توافق‌نامه در 10 سالی که تلاش‌ها برای مصالحه با گروه‌های مخالف نظام جریان داشته، اولین دستاورد دولت در این زمینه تلقی می‌شود. با امضای این توافق‌نامه، یکی از دو گروه مخالف دولت، رسماً دست از مخالفت برداشته و شامل نظام کنونی شده است.
برای نخستین بار گلبدین حکمتیار که سال‌ها به‌شکل مخفی زندگی می‌کرد و علیه آنچه که او اشغالگران و حامیان آن‌ها می‌گوید، دستور جهاد صادر کرده بود. اکنون او قرار است در چارچوب همین نظام سیاسی که با امریکا پیمان امنیتی امضا کرده و مخالف گروه‌های رادیکال و بنیادگراست، فعالیت سیاسی خواهد کرد. او چرا تن به مصالحه داد و هدفش از امضای این توافق‌نامه چیست؟ در این سال‌ها چگونه و در کجا زندگی می‌کرده است؟ دیدگاهش در مورد مسایل سیاسی، آزادی‌های مدنی و قوانین افغانستان چیست؟ و سرانجام این که حزب اسلامی چه پاسخی به رفتار گذشته‌اش دارد؟
تمامی این سوال‌ها قطعاً در ذهن بسیاری‌ها خلق شده است. روزنامه‌ی اطلاعات روز، این پرسش‌ها را با نماینده‌ی حزب اسلامی و فرد مورد اعتماد حکمتیار، محمدامین کریم، مطرح کرده است. آقای کریم، یکی از چهره‌های اصلی روندی است که سرانجام به امضای توافق‌نامه میان حزب اسلامی و دولت منجر شد. او متولد کابل است، در لیسه‌ی استقلال درس خوانده است و همزمان با آن، با مسایل نظری آن زمان، از نزدیک درگیر بوده است. در نوجوانی کتاب‌های دکتر علی شریعتی را در کتابخانه‌ی عامه می‌خوانده و به نهضت روشنفکری اسلامی علاقه‌مند شده است. با آثاری از سید قطب، سید جمال‌الدین افغانی، عبده و کسانی دیگر آشنا شده است.
در سال 1976 از لیسه‌ی استقلال فارغ شده و برای تحصیل دوره‌ی لیسانس در رشته‌ی مهندسی به فرانسه رفته است. ماستری‌اش را در این کشور در رشته‌ی جامعه‌شناسی گرفته است. همزمان با آن، در تأسیس انجمن دانشجویان مسلمان و فدراسیون مسلمانان فرانسه نقش داشته است. زمانی که آیت الله خمینی، رهبر جمهوری اسلامی ایران به فرانسه تبعید شده بود، آقای کریم در جمع جوانان پرشوری بوده است که نوارهای سخنرانی او را تکثیر و پخش می‌کردند. در همان زمان، با نزدیکان آیت الله خمینی، کسانی که بعداً در سپاه پاسداران مناصب بلندی یافتند رابطه‌ی دوستانه‌یی داشته است. در ایران می‌توانسته بدون ویزا برود.
خودش پیوستنش به گروه‌های اسلامی سیاسی را بسته به دو دلیل می‌داند: قحطی بزرگ سال‌های 1971 و 72 که ظاهرشاه، آن را پنهان می‌کرد و سرانجام دو خبرنگار آلمانی آن را افشا کردند. دومی، مطالعه‌ی آثار روشنفکران مسلمان. کریم می‌گوید، همزمان که خبرهای دردناک فقر و قحطی را می‌شنید، روزی در هوتل انترکانتنینتال شاهد حضور ظاهرشاه در یک برنامه‌ی مُد بود و از آن متأثر شد. به این ترتیب، در سال‌های جوانی به نهضت‌های اسلامی فعال در افغانستان گرایش پیدا کرد و زمانی که در ماه سرطان 1357 به فرانسه رفت، بر تلاش‌هایش برای فعالیت سیاسی افزود. او در آن زمان تنها نماینده‌ی گروه‌های جهادی در فرانسه و به‌ویژه نماینده‌ی حزب اسلامی در این کشور بود.
امین کریم، از سید قطب، محمد عبده، سید جمال‌الدین افغانی و اقبال لاهوری به‌عنوان کسانی یاد می‌کند که در پرورش فکرش نقش داشته‌اند. در سال‌های جهاد به‌دلیل ارتباط نزدیکی با احزاب جهادی داشته، به استثنای مناطقی در شمال غرب کشور، به‌قول خودش با پای پیاده باقی مناطق افغانستان را گشته است و آشنایی نزدیکی با گروه‌های جهادی و مردم دارد.
در سال 2010، زمانی که برای دیدار با کرزی به کابل آمده بود، در حالی که امیدش را نسبت به تمایل کرزی برای مصالحه با حکمتیار از دست داده بود، با اشرف غنی دیدار کرد و از همان زمان، با او ارتباطش را ادامه داد. امین کریم اکنون در هوتل سرینا است و روزانه با بسیاری از مقامات سیاسی و دولتی دیدار می‌کند و امیدوار است که روند صلح با حزب اسلامی موفقانه به پایان برسد و حکمتیار به کابل بیاید.
این گفت‌وگو در دو نوبت با آقای کریم انجام شده و روزنامه‌ی اطلاعات روز از وقتی که بابت آن اختصاص داده شد، از ایشان تشکر می‌کند. این گفت‌وگو از ادامه‌ی صحبت‌های آقای کریم در مورد خودش، شروع می‌شود.

بخش اول

شما به ارتباط نزدیک‌تان با مقامات ایرانی، به‌خصوص مسئولان سپاه اشاره کردید. می‌خواهم بپرسم که آقای حکمتیار از چه زمانی به ایران رفت و چرا پس از 2001 و حمله‌ی امریکایی‌ها بر طالبان، این کشور را ترک کرد؟
برادر مجاهد، حکمتیار، در دوران انقلاب چند سفر رسمی به ایران داشت ولی مقیم آن‌جا نبود. اما در دوران غائله‌ی طالبان بعد از این‌که آن‌ها کابل را تسخیر کردند، مدتی در شمال افغانستان در ولایت‌های مختلف بودند و بعد از آن از سال 97 و 98 تا اخیر 2001 در ایران زندگی می‌کردند. از دورانی که حکومت ایران تصمیم گرفت که برادر حکمتیار را تسلیم نیروهای امریکایی بکند، در اخیر 2001 از ایران خارج شد. از آن به‌بعد تا امروز در داخل افغانستان حضور دارد.
حکمتیار بر مبنای چه توافقی به ایران رفت و از طرف کی‌ها در داخل ایران حمایت می‌شد؟
منافع دولت ایران اقتضا می‌کرد که از نیروهایی که با طالبان درگیر هستند، حمایت کند.
منظور من این بود که فراتر از این، کانال‌های ارتباطی شخصی‌یی، با توجه به شناخت و ارتباطات شما و حزب اسلامی، بین حکمتیار و ایرانی‌ها وجود داشت؟
البته من در این رابطه شخصاً مداخله نداشتم. حزب اسلامی روابط متعدد و متنوعی با ایران داشت. چنانچه در سال‌های جهاد بنیان‌گذار سپاه پاسداران ایران، آقای ابوشریف ( عباس آقا زمانی، اولین فرمانده سپاه) سال‌ها در نزد حزب اسلامی بود. تا همین اواخر همکاری نزدیکی با حزب اسلامی داشتند. ولی احتمالاً در آن زمان آقای قاسم سلیمانی و شخص آقای خامنه‌ای نظر بسیار خاص و نیک نسبت به برادر مجاهد حکمتیار داشتند و علی‌الظاهر کماکان دارند. با وصف این‌که دولت ایران سیاست خیلی خشن و غیردوستانه با حزب اسلامی افغانستان در پیش گرفته و در پیمان ائتلاف جبل‌السراج که نقطه‌ی بربادی جهاد از آن شروع شد، ایران نقش تعیین‌کننده داشت. اما از نگاه شخصی به گمان اغلب تا جایی که من اطلاع دارم، شخص آقای خامنه‌ای مقام خاصی به برادر مجاهد حکمتیار و احترام خاصی به ایشان دارند. یعنی حتا ممکن است که آن‌ها مانع ترور برادر حکمتیار در ایران شده باشند.
شما گفتید حکمتیار احتمالاً معامله می‌شد؛ این معامله از طرف حکومت ایران صورت می‌گرفت، یعنی خارج از سپاه و دفتر خامنه‌ای؟ یا احتمالاً در جریان گفت‌وگوهای بن، طرف‌های گفت‌وگو به این توافق رسیده بودند که حکمتیار به امریکایی‌ها تسلیم داده شود؟
بله! وزیر داخله‌ی ایران در زمان حکومت آقای خاتمی که پیشتر به عنوان امام مسجد هامبورگ در آلمان بود، آشنایی شخصی داشتم در این مسأله نقش داشت-‌قبل از آن آقای شبستری و بعد از آن آقای بهشتی که هرسه امام مسجد هامبورگ بودند را نیز می‌شناختم-‌متأسفانه در نشست بن موقف بسیار ظالمانه‌یی در مقابل حزب اسلامی اتخاذ کرد. مسایل را مطلقاً قومی ساختند و خلاف منافع ملی افغانستان. بعد از آن وزیر داخله‌ی ایران شخصی به‌نام «ناطق لاری» [موسوی لاری، وزیر داخله‌ی دولت خاتمی] جمله‌یی را گفتند که ما فهمیدیم ایران در حال معامله کردن بر سر حکمتیار است؛ گفت که اگر از طریق امیر حزب اسلامی[کلمه‌ی شیطنت را استعال کرد] شیطنتی رخ دهد ما مانع می‌شویم. این برای ما سیگنال بسیار روشنی بود که حکومت آقای خاتمی با امریکا بر سر رهبر حزب اسلامی افغانستان در حال معامله است. قبل از این که آن‌ها به این عمل شوم خود برسند، امیر حزب اسلامی مخفیانه ایران را ترک کردند.
در نشست بن ایرانی‌ها (به‌قول شما) به‌صورت روشن قصد معامله‌ی حکمتیار را داشتند؛ اما از طرفی دیگر، امریکایی‌ها در این نشست و نتیجه‌ی آن، نظر حزب اسلامی را خواستند؟ دعوتی از طرف آن‌ها صورت گرفت؟
چند روز بعد از 11 سپتامبر، ایالات متحده‌ی امریکا از طریق سفارت سویس در تهران نمایندگان خود را در تهران پیش برادر حکمتیار فرستادند و پیام‌شان بسیار روشن بود؛ این ‌که توان مقابله با طالبان را در عمل تنها حزب اسلامی دارد. ائتلاف شمال توان‌مندی مقابله با طالبان را ندارد. امریکا مصمم است که به افغانستان حمله کند و پیشنهاد دارد که بعد از شکست طالبان -که قطعی است-واقعیت قدرت به حزب اسلامی سپرده شود و حزب اسلامی افغانستان به‌صورت شکلی شخص محمد ظاهر، شاه سابق را به‌حیث رهبر افغانستان قبول کند. این پیام از طرف امریکا توسط سفارت سویس به حزب اسلامی رسید.
برادر مجاهد حکمتیار این پیشنهاد را رد کرد. پیشنهاد مقابل ایشان این بود که شما به افغانستان حمله نکنید، اما مرز افغانستان با پاکستان را برای شش ماه مسدود کنید. اگر در طول شش ماه ملت افغانستان نظام ظالمانه‌ی طالبان را ساقط نکرد، بعد از آن شما آزاد هستید [که حمله کنید]؛ ولی ما تعهد می‌کنیم که اگر امریکا توانمندی این را دارد مرز افغانستان با پاکستان را در ظرف شش ماه مسدود کند، ملت افغانستان خودش حاکمیت خود را تثبیت می‌کند و نظام خوف و جوع طالبان را از میان برمی‌دارد. البته امریکایی‌ها تشنه‌ی خون بودند، بعد از 11 سپتامبر تحمل حمله نکردن را نداشتند.
شما در جریان گفت‌وگو، از طالبان به‌عنوان غائله‌ی طالبان و حکومت خوف و وحشت یاد کردید. هرکدام از این کلمات قطعاً حاوی معناهای خاص دینی‌اند. سوال من این است که دلیل مخالفت شخص امیر حزب اسلامی با طالبان چه بود؟
یک مسأله‌ی سیاسی است، یکی مسأله‌ی عقیدتی است و یکی مسأله‌ی جامعه‌شناسی است. از سه بعد ما می‌توانیم به این مطلب بپردازیم. از نگاه تاریخی بعد از تهاجم فرهنگی غرب بر جهان اسلام و حمله‌ی ناپلئون بر مصر، تکان شدیدی در عالم اسلامی به‌وجود آمد. در آن زمان مسلمانان متوجه شدند که در یک عقب‌افتادگی عجیب‌وغریبی قرار دارند و بر داشته‌های چند قرن خود خوابیده‌اند، در حالی‌که غرب رنسانس را تجربه کرده و انقلاب‌هایی را به ثمر رسانده و در تهاجم است. سه عکس‌العمل در این رابطه به‌وجود آمد؛ عکس‌العمل اول عکس‌العمل تسلیمی بود که به نام متجددین معروف شدند در تاریخ. عده‌یی که گفتند به‌خاطر پیوستن دوباره و وصل شدن به کاروان تمدنی باید از غرب سراپا تقلید کرد. احزاب کمونیست امروزی، غرب‌گراهای امروزی، مساواتی‌ها، مائوویست‌ها همه‌ی‌شان شامل همین جمع بودند. حالا ما بحث ارزشی نمی‌کنیم، بحث تاریخی داریم.
عکس‎العمل دوم عکس‎العمل تحجر و تعصب بود. همان چیزی که به افراط‌گرایی امروز معروف شد، یا سلفی‌گری و این ها. که خارپشت‌وار به اصطلاح گفت که ما باید در مقابل تهاجم غرب دیوار بزنیم، دیوار تعصب. و مانع ورود آن‌ها شویم. بازگذشت به تمدن بازگذشت به اصل خود اصلی بود که به سلفی‌گری مشهور شد. یعنی برگردیم به آن چیزی که در بادی امر بود و ما را به تمدن رساند.
عکس‎العمل سوم، عکس‎العمل روشن‌فکری دینی است که بنیانگذار آن سید جمال‌الدین افغانی است. در حقیقت سه نفر تعیین‌کننده استند در این مسیر؛ سیدجمال‌الدین افغانی، محمد عبده و محمد اقبال لاهوری. کسانی که بعد از او آمدند منجمله آقای شریعتی و به‌خصوص آقای سروش که فعلا در مسیر انحراف از اسلام استند؛ شاگردان همین مکتب احیایی تفکر دینی هستند که بازگشت به اصالت اسلامی را مطرح می‌کنند. نهضت اسلامی افغانستان در قالب همین روشن‌فکری دینی به‌وجود آمد. حزب کمونیست افغانستان به این دلیل شکست خورد که بریده از ملت بود.
جنبش تعصب امروز در لباس طالب و داعش و امثال‌هم جریان دارد؛ در تمام جهان اسلام. جنبش احیای فکری شاخه‌یی است که در آن می‌توانیم آقای شهید بلخی را شامل بکنیم، آقای مزاری را شامل بکنیم، آقای خلیلی را شامل بکنیم. حزب وحدت در مجموع شاخه‌ی همین نهضت است. شما می‌دانید که آقای مزاری مرحوم عضو حزب اسلامی بوده و از همکاران و بنیانگذاران سازمان نصر عمدتاً آقای شفق و دیگران همگی متحدین حزب اسلامی بودند. بناً اختلاف ما با جنبش طالبان یکی اختلاف تاریخی است. مسأله‌ی دوم مسأله‌ی برداشت‌های عقیدتی است. من در صحبتی که در وتس‌آپ می‌کردم[با دوستان]‌ حدود چهل تفاوت را با چیزی که به‌نام تحجر و تعصب معروف شده، بر شمردم. این که تحجر چیست و متحجر کیست. این مطلب در سایت شهادت گذاشته شده، اگر مراجعه بکنید از آن‌جا پیدا می‌کنید.
برخاست‌های فکر و برخاست‌های اجتماعی طالب با حزب اسلامی فرق دارد. طالب نماینده‌ی یک فرهنگ سنتی افغانی است که به همین دلیل هم نمی‌تواند بین‌المللی باشد بر خلاف داعش.
شما می‌پذیرید که خاستگاه آن‌ها، خاستگاه قبیله‌یی-سنتی است؟
نه خیر قبیله‌یی نیستند، اگرچه بالفعل همین رقم شده، اما طالب ذاتاً یعنی، حکماً برخاستگاه قبیله‌یی ندارد. ما این تفکر را در بین ازبک‌ها هم داریم، در بین تاجیک‌ها هم داریم. ترکمن‌ها در شمال افغانستان. بروید ببینید، طالب تنها پشتون نیست، ترکمن‌ هم است، ازبک هم است، تاجیک هم هست، حتا هزاره هم حالا است.
از نگاه عقیدتی جهان‌بینی ما با آن‌ها تفاوت دارد. برای طالب حکومت اسلامی یعنی پیاده کردن حدود، پیاده کردن شریعت. شریعت را می‌پرسی چه است، میگه حدود، حدود چه است؟ هفت، هشت و ده بند قضایی؛ دست دزد را ببر، قصاص بکن، ریش بگذار. تکیه بر ظواهر و پیدا کردن حدود. دو فیصد آیات قرآن عظیم‌الشأن معطوف به مسایل قضایی جزایی است، دو فیصد؛ طالب در رابطه به 98 فیصد محتوای قرآن بی‌نظر است، درک کرده نمی‌تواند. تعریف طالب از سیاست و حکومت، استمرار و انکشاف بُعد حقوقی است، یعنی شامل حلال و حرام است و مکروه و مستحب. در حالی که ما بر سیاست یک اصلاحاتی در اسلام قایل استیم. ما تعریفی از نظام اسلامی داریم منحیث یک نظام که اساسش عدالت است.
شما شاید شنیده باشین، در صحبتی که در ارگ داشتم. عرض کردم که حزب اسلامی چیست بودنش، کیست بودن و چیست بودن، چیست بودن حزب اسلامی به معنای پل بین سنت و مدرنیته است. پل دیگری بین اقوام است. پل دیگری بین مذاهب است. پل دیگری بین ملیت‌ها است. حزب اسلامی پلی است که این‌همه پاشیدگی‌هایی را که در جامعه‌ی افغانستان ایجاد شده است، می‌خواهد دوباره رفو بکند و جذب بکند.

تفاوت سوم اش؟ در آن‌جا عرض کردم که، دینداری که عدالت محور نباشد، دین‌داری الاهی نیست. برای ما اصل حکومت اسلامی استوار بر عدالت است و هر نظامی که عدالت محور نباشد اسلامی نیست. تفاوت سومی در واقع، دیدگاه‌های بسیار متفاوت ما از خود اسلام است. مثلاً طالب به انتخابات اعتقاد ندارد، بر اصل تغلب اعتقاد دارد که من در این روزها ‌در مطبوعات می‌خواهم این مسأله را مطرح کنم. تغلب؛ استوار بر این که «الحق لمن غلبه» روایتی داریم برخواسته از زمان اموی و عباسی که هر مسلمانی که اگر به زور حاکمیتی را به دست آورد مشروع است. ما حکومت را امانت الهی به مردم می‌شناسیم. «ان تؤدو الامانات الی اهلها» و این مردم هستند که صاحب این امانت‌اند و به کسی که اهلش است، باید بسپارند. بناً اصل انتخابات یکی از تفاوت‌های بزرگی است که ما به آن باور داریم و طالبان ندارند. ما امیدواریم که طالبان در این رابطه تعدیل نظر بکنند.