نمایشگاه تابلوهای نقاشی برای یک هفته در هرات گشایش یافته است. این نمایشگاه، بهمناسبت هفتهی محو خشونت علیه زنان برگزار شده است، اما آنچه که بیشتر از همه حتا برای آنهایی که سعادت اشتراک در نمایشگاه را ندارند، برانگیزاننده و مهیج خواهد بود، عنوانی است که بر این نمایشگاه برگزیده شده است: «شکوهی رنگها». شکوهی رنگها، فقط شکوهی رنگهای بیروح تجسدیافته در بومی نقاشی یا تابلویی سنجاقشده بر دیوار نیست. استعارهیی است گویا، برای ترسیم شکوهها و نالههای جگرسوز زنانی که آرزوهای بربادرفته و رنگ و آرمانهای خفهشدهی بیشماری در گلو دارند. زبان رؤیاهای محوشده و تبسمهای جراحیشده و صداهای نرسیدهی کسانی است که عمری را خاری دیدند و زجر کشیدند تا شاید رنگی جز خون و سیاهی را نیز در زندگیشان ببینند، اما سرانجام فقط مجال آن را یافتند که آه سرد و نگاه محو ناشی از عبث بودن امیدشان را، تحویل تکهیی کاغذ یا بوم نقاشی بدهند. دوست ندارم خوانشم از وضعیت زنان و شکوهی تلخ آنها، یکسره با بدبینی تبارز یابد. واقعیت اما چیزی را پیش پای ما قرار میدهد که با تأمل در آن، نمیتوان به شادیانههای متوهم و پوچ بازاری دل بست. وضعیت تراژیک حاکم بر زندگی زنان در کل و حجم وسیعی از مردان در افغانستان، یک مسألهی خوانشی و تفسیری نیست، بل واقعیتی است عینی و جاری که تا اطلاع ثانوی، روح و روان جامعه را به چارمیخ کشیده است.
پدید آمدن نهادها و سازمانهای حقوقبشری و مدافع حقوق زنان در کشور پس از سقوط حکومت سیاه طالبان، شکل سماقوار و سریعی داشت. بیشترین هزینهیی که کشورهای حامی افغانستان در سالهای آغازین پس از 2001 بر افغانستان کردند نیز در اختیار همین نهادها و سازمانها قرار گرفت. حقیقت اما این است که آنگونه که باید، به هیچوجه نمیتوان با یک دید رضایتمندانه به کارکرد این سمارقهای سریع نگریست. اغلب آنها از یک نهاد مدنی و حقوقبشری، تبدیل به انجویی صرفاً مادی شدند و به فعالیتهای اقتصادی روی آوردند. البته که پوشششان در هر صورت، همان داعیهیی بود که توجیهگر شکلگیریشان شده بود، قدر مسلم اما این است که در طول چند سال گذشته، این نهادها منزلتی بیشتر از بنگاههای اقتصادی را نداشتند. فضای حاکم بر عرصهی فعالیتهای اقتصادی در کشور نیز روشنتر از آن است که با ادعاهای مبشران و سخنگویان بنگاهها بتوان به امید پدیدآیی بهبودی در وضعیت زندگی شهروندانی که نیازمندان واقعی این سرزمیناند، دل خوش کرد. خانوادگی و مافیاییشدن، شکل عام و منتشر حرکت اقتصاد در کشور است و بهعوض ساختاری واحد به هدف سازمانمند شدن اقتصاد –کمکی یا ملی- ساختارچههای بیشمار مافیایی شکل گرفته و از یک قطره آب تا لقمهنانی را بهتمامی بلعیدهاند. از اینرو، نمیتوان انکار کرد که نهادهای مدنی و حقوقبشری نیز نمیتوانند بیرون از این قاعده قرار بگیرند. آنها نیز از زن و کودک و حقوق آنها، ابزاری ساختند که بهترین امکان را برای استحالهی یک نهاد از شکل مدنی به یک بنگاه تجارتی و اقتصادی فراهم میکردند.
زن شکوَهمند امروز، در تابلوی نقاشیاش تنها از دورانی نمیگوید که این نهادها وجود نداشتند تا بهاصطلاح در دفاع از آنها در برابر طالب و جهادی سینه سپر کنند؛ بل از آن چیز هم میگویند که همین مدافعان سینهچاک بر سرنوشت آنها اعمال کردند. شکی نیست که رُخ این حرف، متوجه تمام آن نهادها و سازمانهایی نیستند که حمایت آنها از زن و کودک این کشور، در تفاوتی که در وضعیت زندگی زنانهی امروز با زندگی زنها در پانزده سال بهوجود آمده، روشن و مبرهن است. من اینجا از آن نهادهایی سخن میگویم که بهنام درد، دزدیدند از حق و زندگی زن و کودک این سرزمین و با تأسف، شمار آنها نیز چندان ناچیز نیست. وگرنه، این چه سری است که مدافعان واقعی، فروتن و گمنام زن و اطفال کشور، آنهایی که بهخاطر بریده شدن گلویی، گردنی و گوشی خاموشانه میگریند و برای جلوگیری از تکرار آن میدوند و میرزمند، خود همچنان در ناکامی و ناامیدی و گمنامی بهسر میبرند، اما کسانیکه انصافا اصلا نمیدانند زن و کودک افغانستان چه کوه عظیم و مهیبی از رنج و محرومیت را بر شانههایشان حمل میکنند، راست و چپ شعار دادند و خود یکشبه میلیونر و سرمایهدار از آب درآمدند؟
باری، دشواری و درد زن بودن در کشوری چون افغانستان، سنگینتر و گستردهتر از آن است که با نقد رویکرد حامیان ظاهری یا واقعی حقوق او بتوان به تسکینش امید بست. امارت اسلامی طالبان سقوط کرد، اما هنوز بدون هیچ تغییری زن در اینجا بد داده میشود، در فقر و محرومیت و بیسوادی بهسر میبرد و سرانجام نیز بهسادگی تمام، سر بریده شده و از زندگی ساقط میگردد. بنابراین، رنگها تنها آرزوهای رنگارنگ بر خاکنشستهی زنان افغانستان را روایت نمیکنند، بل میتوانند نشانهیی از فراگیری و رنگارنگی رنجها و سختیهای آنها نیز باشند. اما زنان کشور پس از سالها تباهی و فاجعه، اگر امروزه هنوز هم با محرومیت از حقوق بدیهیشان زندگی میکنند، دستکم به یک توانایی دست یافتهاند و آنهم بیان و روایت این محرومیتها و آرزوهاست. زن امروز افغانستان، میتواند شکوَه سر دهد اگر درد دارد که معلوم است دارد. چون شکوَه در آسایش و خوشبختی معنایی ندارد، شکوَه و ناله، نماد تیرگی و تلخی زندگی انسان است. زن افغانستان حالا میداند که در برابر درد کشیدن و سوختن، نباید خاموشی گزید. سالها این کار را کرده است و نفعی ندیده است. بلکه باید صدا در داد و فریاد برآورد، یا لااقل این درد و دشواری را باید روایت و ترسیم کرد؛ به متن و تابلوی نقاشی تحویل داد. فقر و محرومیت پدیدهیی ویرانگر و کمرشکن است، اما روایت و ترسیم آن، چیز خیلی زیادی نمیخواهد: با مدادی و تکهیی کاغذ، میتوان آن را جاودانه در خاطرهها حک کرد.