من شخصاً دوران کودکیام را کموبیش به یاد دارم. نمیدانم چندساله بودم، اما به یادم مانده که به این نتیجه رسیده بودم که این دنیا خیلی بزرگ است. و در این دنیای بزرگ، در کنار انسانها، حیوانات بیشماری زندگی میکنند. درست در همین مقطع بحرانی زندگی در افغانستان، قضای الهی و تصمیم والدین بر این شد که من سبق بخوانم بلکم باسواد شوم. در منطقهی ما رسم بر این بود که بچهها (اکثراً) اول باید پیش ملا در مسجد میرفت تا حداقل خواندن و نوشتن الفبا را یاد بگیرند، بعد از آن در موردشان تصمیم گرفته میشد که مکتب بروند یا نه. من هم شامل مسجد شدم، کنار دهها بچهی دیگر، روزها نشستم تا خواندن و نوشتن الفبا را یاد بگیرم. در یکی از مراسمهای مذهبی که ملا صاحب سخنرانی داشت، بارها تکرار کرد که انسان اشرف مخلوقات است. بعد برای اینکه ما بفهمیم این اشرف چه معنا میدهد، توضیح میداد که اشرف یعنی خوبتر از همه، برتر از همه. طوریکه باقی موجودات مثل حیوانات، سنگها، کوهها، دریاها و غیره در خدمت انسان قرار دارند.
از اینکه یاد گرفته بودم اشرف مخلوقات یعنی چه؟ خوشحال بودم و از اینکه من هم یکی از مخلوقات اشرف بودم، خوشحالتر هم بودم. یادم میآید همان روز که از برنامهیی که من در آن یاد گرفته بودم انسان اشرف مخلوقات است خلاص شدیم، به خانه آمدم. در خانه چند راس بز داشتیم که اغلب اوقات در یک قفس چوبی، مشغول خوردن بودند. همینکه آب یا علفشان کم میشد و ما (اشرف مخلوقاتها) برایشان آب و علف نمیبردیم، به زبان پقپق از ما نزد خدا شکایت میکردند. من هم آن روز که به خانه رسیدم، رفتم یک سخنرانی مفصل به سبک ملا خطاب به بزها انجام دادم. چپوراست سر بزها فرّه کردم، قیافه گرفتم، حتا یک چوب پیدا کردم و بزی که موقع سخنرانی من شورشورک میخورد را چند چوب هم زدم. اینگونه بود که حس اشرف مخلوقات بودن در من بیدار شد. این حس اوج گرفت و تقریباً میتوانم بگویم که من اکنون در همین حس ذوب شدهام.
بعدها که کمی بزرگتر شدم، عالمان جامعه مکرراً بر این نکته تاکید میکردند که خداوند برای آسایش مرد، زن را آفرید. من هم در عالم بچگی (که گفته میشد عقل بچه، کچه «ناقص» است) به این نتیجه رسیدم که انسان یعنی مرد، اشرف مخلوقات هم یعنی مرد. آخ نمیدانید آن روزها از اینکه در آینده من هم مرد میشدم، چه حسی داشتم. اصلاً وقتی هر دختر و هر زنی را میدیدم، ته دلم به آنها میخندیدم که این موجودات بیچاره را نگاه کن! خلق شده که ما (اشرف مخلوقات) از زندگی لذت ببریم آن وقت این طایفه را ببین چهقدر خرامان راه میروند. بعدش فهمیدم که زنها انواع مختلف دارند. یک قسمت زنها، مادراند که بهشت زیر پایشان است. قسمت دیگر هم دختر است که مال مردم است. یک بخش زنها هم همسر مردهاست که اگر خدای نخواسته طرفشان چپ سیل کنیم، کار به چاقو و کارد میرسد. اینکه زنها خلق شده بودند که مایهی تنآسایی مردها شوند، و اینکه بعضیهایشان مادراند و بعضیهایشان دختر و مال مردم، مرا گیج میکرد. به این دلیل گیج میشدم که مردها صرفاً به زنی که مادرشان بود، به دختری که دخترشان یا خواهرشان بود، به زنی که همسرشان بود، به نحوی احترام قایل بود. و همین یک جرعه احترام را هم با عالمی از خطونشان کشیدن قایل میشد.
حالا که مولوی عبدالصمد زنان را بیحیاترین موجودات در عالم خوانده و بر آن پافشاری هم دارد، سخن خیلی گزافی هم نگفته. فارغ از اینکه سخن او نارواست، اکثریت ما هنوزهم به زنان نگاه ابزاری داریم. یعنی زن خلق شده تا مایهی آسایش و لذت مردان شود. باور عمومی در جامعهی ما نسبت به زن، خیلی از باور مولوی عبدالصمد فاصله ندارد. برای همین است که پروژهها بیداد از خشونت علیه زن میکنند و چیزی از این خشونت، کم نمیشود. اگر کمی فارغ از غیرت جنسی و دینی-مذهبی به خود نگاه کنیم، میبینیم که تا اینجای کار، هرکدام ما یک مولوی عبدالصمدایم، حتا خود زنان. عدهیی که زنان را انسان میشمارند و تحت هیچ شرایطی به خود حق نمیدهند کرامت انسانی آنها را زیرپا کنند، از نظر ما و از نظر عالمان دین، بیغیرتاند. و این جماعت در باور عمومی، حتا بیحیاتر از زنها تشریف دارند.