چاولو چوپرا سینگوف در کتابی به نام “غیرت سنگی و عقل کلوخی” آورده است که 2000 سال و 22 ثانیه پیش از همین لحظه که شما این نوشته را میخوانید در افغانستان شعبات و قبایل متفاوتی شکل گرفت، هر شعبه و قبیله رنگ و بوی بهخصوص خود را داشت. در آن زمان جهان نه پیشرفتی کرده بود و نه حقوق بشر معنی داشت، از دموکراسی ( یعنی حیوانیت، یعنی بی پتی، یعنی چیز…) هیچ خبری نبود، تنها چیزی که مردمان و قبایل آن عصر را نسبت به یکدیگر متبارز میکرد؛ جنگ و خشونت علیه هم بود.
در آن زمان انسانی که قاتل نبود یا بدنبال قتل نبود در نزد جامعه و پیشگاه حضرات صاحب حرمت گلاب به چیز انتحاریهای امروز، خر محسوب میشدند و گراف قتل هر نفر تا زیر ریشش قد میکشید و مردم دیدند که اگر بیشتر از این به قتل ادامه بدهند این گراف بی شرم ریششان را نیز دربر خواهند گرفت؛ بناءً تصمیم گرفتند که دیگر قتل نکنند، یک آدم معترض بلند شد و گفت اگر قتل نکنیم چه کار کنیم، برزوخان عقل فروش نصف منطق که رییس قبیله قدرتمند دوران بود، گفت: به جای قتل بعد از این عدالت اجتماعی می کنیم، مردم گیج شدند که عدالت اجتماعی چیست؟ برزو خان به گلهاش دستور داد که در سراسر منطقه بگردید و ده دانه سیب برای من بیاورید تا عدالت اجتماعی را برای این جماعت روشن کنم، از آنجاییکه وزارت زراعت هنوز شکل نگرفته بود کسی جرئت کاشتن درخت سیب را نداشت، دو هفته طول کشید تا گله شجاع و غیور برزوخان توانستند ده دانه سیب را خدمت عالی منطق کساد فکر حاضر کند، در این میان 4 دانه سیب گندیده بودند، برزوخان هر دانه سیب را دو نصف کرد، که مجموعاً بیست نصفه سیب شدند.
بعد رو به جماعت کرده و گفت: ای مردم! هر یک شما می توانید 10 نصفه این سیب را بخورید، از این بیست نصفه سیب 8 نصفه آن گندیده و خراب شده است که اگر پیش خر خودم بیندازم نمی خورد، اما عدالت اجتماعی حکم می کند که شما باید حد اقل 4 نصفه سیب را از سیب گندیده خر نمیخورد، انتخاب کنید و بخورید، نوش جان تان!
جماعت آن زمان را که میفهمید چه جماعتی بوده، شروع کردند به عدالت اجتماعی، نسل ناخلفش تا امروز زنده است، بازماندهگان آنها دوباره میخواهند عدالت اجتماعی کنند، اما این بار خوردن سیب مطرح نیست که شما رفته ادای داکتران را در بیاورید و هزار دلیل بگویید که سیب گندیده برای صحت مضر است، بلکه این بار آنها در کسب عقل و منطق عدالت اجتماعی می کنند ( عدالت اجتماعی از آن زمان تا به امروز کرده می شود).
وقتی شنیدم که از ولایت ما باید به اندازهی سهم وکیلان ما در پارلمان، آدم وارد کانکور شود و بعد به دانشگاهها، (معذرت یادم رفته بود که اگر از اسم خاص استفاده کنم امسال روزه ام قبول نخواهد شد) …به پوهنتونها راه بیابند؛ به آقای سینگوف زنگ زدم که این مسئله را چگونه میتوان قضاوت کرد؟ او در جواب گفت: “من از وقتیکه در مورد افغانستان مینویسم تا به امروز دچار اسهال وجدان شدهام، وقتی هم به داکتر مراجعه کردم به من گفته شد که نباید دیگر در مورد این کشور و مردمان عقل کلش بنویسم، وگرنه ممکن است اسهال وجدانم شدید شده و من به یکبارهگی به سل و سرطان وجدانی دچار شوم، بناءً متاسفم که جواب سوال شما را نمیدهم و خواهش می کنم که دیگر مزاحم من نشو…بای بای”.
به همین سادهگی تماسم را قطع کرد و من ناگزیرم خودم در این مورد قضاوت کنم: (آهای آقای عقل کل که افتخار فاسدترین کشور دنیا را برای مردم بدست آوردهای! مگر سرنوشت تحصیلی فرزندان این کشور ملکیت شخصی پدرت است که هرطور دلت خواست میبری و میدوزی؟ چطور بعد از 2000 سال و 22 ثانیه نمی شرمی که دوباره عدالت اجتماعی را در گندیدهها میجویی، تمام تاریخ پر از گند و عدالت اجتماعی کردن شماهاست، هنوز برای شکمت از واشنگتن… توبه لا حول و لا قوة الا باالله.
همین دیشب چند پایه خر بنده از شنیدن این خبر ضعف کرده و حالا در ایالت ماساچوست بستری است، خونریزی گرده پیدا کرده…
عزیز دل برادر! درست است که تو زور داری، و قتل و کشتار به زور میشود، خانه را میتوان به زور خراب کرد مثلیکه در طول تاریخ این کار را شاهد هستیم، درست است که با زور میتوان دختر 10 ساله را مسموم و مکتب تازه آباد شده را سوزاند، اما با زور نمی توان بیعقل و بیمنطق را باعقل و بامنطق ساخت، اگر این کار میسر میبود، خر ملانصرالدین امروز چندین دایرة المعارف را خدمت جامعه بشری تقدیم میکرد و نیاز نبود که شما خودرا به زحمت ساخته و مجلس نمایندهگان را نیز بشرمانید!
من مثل شما بلد نیستم که خواهش کنم بلکه من امر میکنم که برای انسان شدن شایستگی لازم است، و نیاز نیست که نااهلان تروریست مآب را به زور انسان کنید، اجازه دهید آنهاییکه اهلیت انسانیت را دارند، درس بخوانند و راه حلی برای نااهلان پیدا کنند وگرنه…
ملا نصرالدین میخواست با زور سوته و چوب به خرش خواندن و نوشتن یاد بدهد، ماهها و سالها کوشش کرد تا بالآخره در خواب دید که خرش به زبان آمده و به ملا می گوید که ملا صاحب! تو چقدر خری که نمی فهمی من خرم، من آدم نیستم که یاد بگیرم، تو که یاد گرفتی چه به درد این جامعه خوردی؟ خواندن و نوشتن بدون عقل و منطق ره بجایی نمی برد).
پیش از اینکه خران جامعه به خواب تان بیایند و شما را هدایت کند، شما خود از منطق فروشیهای شهر چراغی خریده و روشن زندگی کنید.
والسلام علی من التبع الهدی
هادی دریابی