«نظام اقتصادی اسلام»، بخشی از درسهای ثقافت اسلامی است که در دانشگاهها تدریس میشود. در این بخش، تلاش میشود تا با تکیه بر آیات و روایات، نشان دهیم که اسلام و حکومت اسلامی، بر چه مبناهایی، حق دخالت در اقتصاد و مسایل اقتصادی جامعه را دارد، تکلیف مسلمانان در برابر مال و اموالی که بهدست میآورند، چگونگی بهدستآوردن اموال و مصرف آنها، چیست. تفاوت مسلمانان و غیرمسلمانان در حصول و مصرف اموال در چیست؛ و نهایتاً «نظام اقتصادی اسلام» چه تفاوت و برترییی با «نظامهای اقتصادی غیراسلامی» دارد.
کتابِ «نظام اقتصادی اسلام»، تألیف عبدالناصر شفیق (یکی از استادان دانشکدهی شرعیات دانشگاه کابل)، یکی از کتابهای درسی در این بخش است که از سوی انتشارات قرطبه چاپ شده است. کتاب در دو بخش و شش مبحث نگاشته شده است که بخش اول به «معرفی اقتصاد و نظامهای اقتصادی» و بخش دوم به «سیاست اقتصادی اسلام» پرداخته است. یکی از نقاط قوت کتاب، شیواییِ نگارش آن است. اما پارهیی از نکات قابل تأمل در محتوای کتاب، این نقاط قوت را تحتالشعاع قرار دادهاند که به آنان پرداخته میشود:
یکم: در این کتاب در مورد نظام اقتصادی کاپیتالیسم آمده است که بنیانگذاران این نظام «افراد را در تصرفات اقتصادیشان مانند اشتر بیمهار آزاد میمانند و برایشان (بدون وضع قیود و حدود) حق ملکیت فردی و تصرف اقتصادی میدهند» (نظام اقتصادی اسلام، ص 26).در جایی دیگر، بهصورت کلی در مورد نظامهای اقتصادیِ (بهقول مؤلف) غیراسلامی، نوشته شده است: «این نظامها پرابلمها [مشکلات] و نیازمندیهای جوامع بشری را حل کرده نمیتوانند؛ چرا که در همهی این نظامها حد مشترک این است که این همه موضوعهی بشریاند؛ و در قوانین، دساتیر و اصول وضع شده از طرف بشر گرایشها و تمایلات قومی نژادی، لسانی، جنسی [جنسیتی] و حتا دینی و مذهبی مطرح میگردند…» (همان، ص38). در حالیکه در مورد «نظام اقتصادی اسلام» گفته شده است: «یگانه نظام اقتصادی که تضمینکنندهی سعادت بشریت بوده و منافع همهی افراد جوامع بشری، بدون کدام تبعیض (بر اساس قوم، نژاد، لسان، جنس، سمت و منطقه و حتا مذهب و دین) در آن نهفته بوده، نظام اقتصادی اسلام است» (همان).
فهم سطحی از این نظامها را میتوان در همین داوریهای کلی درک کرد. میشود سرمایهداری، فیودالیسم و سوسیالیسم را نقد کرد، نقاط ضعف و قوت آنها را برشمرد و برجسته کرد، ولی داوریهای اینچنین بیبنیاد و مبتنی بر ظن و گمان، آنهم از سوی کادر علمی یک دانشگاه، حزنانگیز و ناامیدکننده است.
دوم: آقای شفیق (مؤلف کتاب) در بحث از نظام اقتصادی فیودالیسم نگاشته است: «… نظام فیودالیزم در آسیا در سال 1206 م که مصادف 602 هجری قمری بوده و غوریان در آنوقت در هند حکمفرما بودند، بهمیان آمد. که بنابراین فیودالیزم هفت قرن بعد از نشأت آن در اروپا، در آسیا بروز کرده است» (همان، ص26). این ادعا هیچ بنیادی ندارد؛ واقعیت این است که در توصیف اوضاع اقتصادی-اجتماعی بسیاری از کشورهای آسیایی- و از جمله افغانستان-، در قرنها قبل از این تاریخِ ذکرشده و حتا قبل از ورود اسلام در افغانستان، از نوعی سیستم اقتصادی-اجتماعیِ «فیودالی» بحث میشود و درواقع حاکمان محلی هر محدودهی جغرافیایی، فیودالان و صاحبان زمین همان محلها بودند که نظام سیاسی-اداری ملوکالطوایفی را میساختند. پیش از ورود اسلام به افغانستان، بهقول مرحوم غبار، هفده حکومت محلی در افغانستان از سوی مورخین و جغرافیانویسان عربی گزارش شدهاند و حاکمان هرکدام از این محلها- که فیودالان بزرگ همان محلها نیز بودند- خود را «شاه» نامیده بودند. ادعایی این چنین بیبنیاد، هیچ معنایی جز بیخبری نویسنده از تاریخ و متون تاریخی ندارد.
سوم: موضوعِ قابل بحثی که در این کتاب مطرح شده است، این است که «ماکیاولیسم»، بهعنوان یک «نظام اقتصادیِ» جداگانه در کنار سوسیالیسم، سرمایهداری و فیودالیسم مطرح شده است و بنیانگذار آن نیکولو ماکیاولی در قرن شانزدهم است. در کتاب آمده است: «بنیانگذار این نظام اقتصادی «نیکولو ماکیاولی» بود، که در سال 1496 میلادی در ایتالیا تولد شده بود و اصلاً یک دیپلمات و نویسندهی حامل فکر سیاسی خاص بود، ماکیاولی در قرن شانزدهم اساس سیستم اقتصادی خود را گذاشت و جهت ترویج آن کتابی را بهنام کتاب الملوک (شهریار) نوشت …» (همان، صص28-29). برای ماکیاولیسم، بهعنوان یک «سیستم اقتصادی» اصولی تراشیده شده است و آن را به کتاب «شهریار» ارجاع داده است، اما واقعاً معلوم نیست و مستند نشده است که در کجای شهریار چنین چیزهایی بیان شدهاند. اصولِ تراشیدهشده برای ماکیاولیسم در این کتاب چنین است: «انسان میتواند از هر وسیله، دولت و سرمایه را بهدست بیاورد، ماکیاولیسم در نظر گرفتن اخلاق، عفت و یا اضرار اجتماعی را یک کار غیرمعقول و باعث پسماندگی اقتصادی میداند، بهعبارت دیگر ماکیاولیسم از طریق نامشروع، مانند: سود، قمار، زنا، وغیره اعمال، بهدست آوردن ثروت و دولت را جایز و قانونی دانسته است» (همان، ص29).
برداشت اینچنینی از «شهریار» ماکیاولی نشان از ناآشنایی اولیه با آن دارد. آیا واقعاً ماکیاولیسم یک «سیستم اقتصادی» است؟ اگر هست، کدام دانشمند و اقتصاددانی، در کدام کتابش، چنین چیزی گفته است؟ اگر نیست، پس «سیستم اقتصادی»پنداشتن ماکیاولیسم، از سوی دانشکدهی شرعیاتِ دانشگاه کابل، صرفنظر از مندرآوردیهای مؤلف این کتاب، دیگر چه منبعی میتواند داشته باشد؟ یک آدم خیلی معمولی که سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، بهمحض خواندن «شهریار» و حتا با نگاهی گذرا به سرفصلها و عناوین این کتاب، میتواند درک کند که این کتاب به شرح یک تئوری اقتصادی نمیپردازد. واقعاً کمترین پردازش در این کتاب، به اقتصاد و موضوعات اقتصادی شده است. ولی وقتی یک استاد دانشگاه، در کتاباش، ماکیاولیسم را یک «سیستم اقتصادی» تعریف میکند و «شهریار» را کتابی میپندارد که در آن، یک «سیستم اقتصادی» برای ترویج آن، بهبحث گرفته شده است، میتوان وضعیت ناامیدکنندهی آن دانشگاه را بهروشنی درک کرد.
البته از یک منظر باید با آقای شفیق همدردی کرد و او را معذور دانست و آن اینکه، تصور مؤلف کتاب از خوانندگانش، کسانی شبیه به دانشجویان دانشکدهی شرعیات بوده که شاید در طول عمرشان، شهریار را نخواند که هیچ، حتا شاید به آن دسترسی نداشته باشند. شهریارِ ماکیاولی، کاپیتالِ مارکس و … از جمله کتابهای ممنوعهاند که بهاحتمال بالا تصور میکنم در کتابخانهی دانشکدهی شرعیات، یک جلد از آنها هم یافت نشود.
در واقعیت امر، «شهریار» ماکیاولی، کتابی است با موضوع سیاسی. موضوع آن تشریح طریقههای مختلف رسیدن به شهریاری، حفظ آن و فن سیاست و مملکتداری است. محمود محمود، یکی از مترجمین «شهریار»، در مقدمهی کتاب، به وضعیتِ روزگاری که ماکیاولی این کتاب را نوشته است، اشاره میکند: «کتاب شهریار در زمانی نوشته شده است که ایمان سیاسی وجود نداشته تمام مملکت ایتالی به دول کوچککوچک تقسیم گردیده و رشتهی امنیت آن از هم گسیخته شده بود. فساد اخلاق روحانیونِ دوروی و دسایس و تزویر و حیلهی پاپها برای دامنزدن آتش فتنه و فساد و تولید اختلاف در میان طبقات ملت ایتالی و بهجان هم افتادن شهریاران و دوکهای قطعات بزرگ و کوچک آن مملکت، دخالتهای همسایگان و تاختوتاز نمودن آنها در سرتاسر آن کشور بیصاحب و نداشتن یک قوهی ملی که بتواند در آن مملکت امنیت و آسایش را برقرار کند، افتادن قوای جنگی مملکت و قشون بهدست یکعده ماجراجویان بیوجدان که هریک عدهیی را به اسم قشون دور خود جمع نموده گاهی اجیر این شهریار و گاهی مزدور آن دوک بوده و بدین ترتیب قوای روحی و جسمی ایتالی را به کلی فلج ساخته بودند».
ماکیاولی آرزو داشت به آن پراکندگی سیاسی-اجتماعی و وضعیت آشفتهی ایتالیای آنزمان پایان دهد. پایانیافتن آن وضعیت از نظر او مستلزم وجود و حاکمیت «یک پادشاه باعزم و بلندهمت» بود. ماکیاولی کتاب شهریار (Prince) را برای یکچنین پادشاهی نوشت. توضیحات مفصل در باب «شهریار» در اینجا ممکن نیست.
چهارم: نهتنها کتابِ «نظام اقتصادی اسلام»، «فاشیسم» را نیز بهعنوان یک «سیستم اقتصادی» در کنار سایر سیستمهای اقتصادی- سرمایهداری، فیودالیسم، سوسیالیسم و (بهگفتهی شفیق) ماکیاولیسم- آورده است. فاشیسم بهعنوان یک «نظام اقتصادی» در این کتاب «عبارت از آن نظام اقتصادی است که از اندیشهی سیاسی فاشستی [فاشیستی] سرچشمه میگیرد و در حقیقت اسکلیت بدن سرمایهداری را تشکیل میدهد، که بنیاد آن تصاحب و بهدست آوردن مال دیگران توسط زور و نیرو از طرف سرمایهداران است» (همان، ص29). توجیه اِعمال زور در چپاولِ مالِ دیگران، دیدگاه برتری نژادی آنان قلمداد شده است. حُسن جنگ با این جمله توضیح داده شده است: «جنگ برای مردان است و مادری از آنِ زنان» (همان). برای فاشیسم، بهعنوان «سیستم اقتصادی»، مانند ماکیاولیسم، اصولی تراشیده شده است. آن اصول بدینقرار اند:
1.امنیت و صلح را دشمن دولت قلمداد میکند از این لحاظ فاشیسم طرفدار صلح دایمی نیست.
2.رنگ امپریالستی[امپریالیستی] را برگزیدن خصوصیت دیگر این سیتم [سیستم] بوده است.
3.از تروریسم وایجاد خوف بین مردم بهعنوان یک وسیلهی سیاسی کار میگیرد.
4.عقیده داشتن بالای سیستم یکحزبی و مخالفت با اصول مردمسالاری و جمهوریت.
5.پخش ایدیولوژی قایدپرستی و شخصیتپرستی، که به همینمنظور شعارهای (باور کن، اطاعت کن و پیکار کن) را بلند میکردند.
6.کنترل بالای همهی وسایل تبلیغاتی و رسانهها و استخدام نظام پولیسی در بین مردم. (همان، ص30).
با آنکه از نظر مؤلف، فاشیسم «اسکلیت بدن سرمایهداری» است، اما بهرغم آن تلاش شده است تا بین فاشیسم و سوسیالیسم نیز رابطه برقرار کند. گفته شده است فاشیسم «از ویژهگیهای سیستم اقتصادی سوسیالستی[سوسیالیستی] نیز کار میگیرد، مانند استخدام قوهی بشری در خدمت حکومت که مبتنی بر اصل توتیالستی (اصالت اجتماع) است و جکومت [حکومت] ملکی را به حکومت نظامی مبدل کردن و آهسته آهسته افراد را در برابر نظام حاکم فاشیستی از آزادی فردیشان محروم گرداندن شیوهی دیگری این نظام وسیستم است. که بنابراین فاشیسم برادر سوسیالیسم است» (همان، ص31).
چند نکته در این رابطه قابل ذکر است: اول اینکه استاد شفیق، فاشیسم را دقیقاً مثل ماکیاولیسم اصلاً نفهمیده است. فاشیسم را «سیستم اقتصادی»پنداشتن و آن را بنیاد نظام سرمایهداری و سوسیالیسمنهادن، عین بیخبری از تاریخ تفکر سیاسی و نظریات اقتصادی است. بهخصوص جمع بستن میان «سرمایهداری» و «سوسیالیسم». جنبهی وقیح این ادعا اما، این است که منشاء فاشیسم بهعنوان یک «سیستم اقتصادی»، «اندیشهی سیاسی فاشیستی» قلمداد شود و ادعا شود که «همانطوریکه پیروان فاشیسم خود را بر دیگران یک نسل متمایز و پاک میدانند و برای خود حق حاکمیت و برتری را بالای دیگر نسلها دادهاند، به هیمن [همین] ترتیب مال و ثروت دیگران را نیز آز [از] راه یورش و چپاول حق خود میدانند» (همان، ص 29).
فاشیسم اصولاً نوعی «نظام حکومتی» با ویژگیهای خاصی است که بهلحاظ تاریخی به بعد از جنگ جهانی اول بر میگردد که توسط موسولینی در ایتالیا پایهگذاری شد. دلیل موفقیت و محبوبیت فاشیسم در آن کشور، هرجومرجها و اغتشاشهای پس از جنگِ نخست بود که در ایتالیا حاکم شده بود. مهمتر از همه، طبقات متوسط در ایتالیا از رشد بلشویسم و رویکارآمدن بلشویکها نگران بودند، چون رویکارآمدن لنین و بلشویکها در روسیه، مایهی الهام برای بسیاری از کارگران در بسیاری از کشورهای اروپایی شده بود. لنین و بعد از او استالین، در تلاش تسری و گسترش دادن انقلاب بلشویکی به سراسر جهان بودند. یکی از تعهدات موسولینی، نجات ایتالیا از چنگ بلشویسم و جلوگیری از تسخیر قدرت توسط بلشویکها بود. خودِ موسولینی اذعان داشته بود که «فاشیسم علاوه بر آنکه یک سیستم حکومتی است، بالاتر از همه، یک سیستم فکری نیز هست». او هیچگاهی، فاشیسم را یک «سیستم اقتصادی» ندانست. البته که موسولینی و سایر گرایشهای فاشیستی (مانند نازیسم)، با اقتصاد و امور اقتصادی نیز تعیین نسبت کرده بودند، در مورد آن نظر داده بودند (مثلی که هر سیستم سیاسی، چنین میکند)، اما «سیستم اقتصادی» چیزی نیست که فقط با نظریات جستهوگریخته در باب اقتصاد، شکل گیرد.
پرسیدنی است که این 5-6 اصول که همگی بار سیاسی دارند، چگونه به تشکیل یک «سیستم اقتصادی» میانجامد؟
حرف آخر در این مورد اینکه، آقای شفیق یا «سیستمها و نظریههای اقتصادی» را خوب نفهمیده است و یا هم ماکیاولیسم و فاشیسم را. تصور داشته است همینکه شخصی، یا کتابی یا سیستم فکرییی، به اقتصاد پرداخته و جایگاه آن را در سیستم فکریاش مشخص کرده است، آن شخص (مثل ماکیاولی) یک نظریهپرداز اقتصادی است، آن کتاب (مانند شهریار) کتابی است که یک «سیستم اقتصادی» در آن تشریح شده و آن سیستم فکری و سیاسی (مثل ماکیاولیسم و فاشیسم)، یک «سیستم اقتصادی» است.
پنجم: از خلال دو-سه سالی که ما با استادان دانشکدهی شرعیاتِ دانشگاه کابل سروکار داریم، میشود گفت یک وجه اشتراک میان همهی آنها وجود دارد، و آن اینکه نسبت به فراوردههای فکری و فرهنگی دنیای جدید و غربیها نگاه «تحقیرآمیز» دارند. دلیلی که آنها عمدتاً پیش میکشند، این است که این فراوردهها، ساختهی ذهن بشر، و بنابراین، ناقص، نارسا و محدود به زمان و مکان خاصیاند. کامل، جهانشمول، ازلی و ابدی نیستند. از اصول، ارزشها و ارشادات اسلامی و مذهبی عمدتاً بهعنوان اصول و ارزشهای کامل، جهانگستر و ازلی و ابدی دفاع میشود و بر این مبنا، بر اصول و فراوردههای غیردینی رجحان مییابند. در کتاب «نظام اقتصادی اسلام» همچنین دیدگاهی مشاهده میشود و در مورد نظامهای اقتصادیِ بهاصطلاح غیراسلامی، بر همین اساس داوری شده است: «… نظامهای اقتصادی سرمایهداری و سوسیالستی [سوسیالیستی] و انواع دیگری از نظامهای اقتصادی موضوعهی بشری نمیتوانند رهنمود مسلمانها در عرصهی اقتصاد باشند و مسلمانها را در مورد فعالیتهای اقتصادی و تجارت رهنمایی کنند…» (همان، ص52). در جای دیگری آمده است: «در روشنایی تاریخ نظامها و سیستمهای اقتصادی موضوعهی بشری اعم از فیودالیسم، ماکیاولیسم، فاشیسم، سرمایهداری، سوسیالیسم، و نظام اقتصادی مختلط معلوم میگردد که همهی این نظامها نظر به آنکه موضوعهی بشریاند و بنیانگذاران آن انسانها بودند؛ جهت منفعت بخشیدن به یک طبقهی خاص عموم بشریت را زیر ظلم و شکنجه قرار دادند، و بهطور خاص سلطه و حاکمیت خود را به شکلی از اشکال بالای امت اسلامی و جهان سوم برقرار داشته و مشکلات فراوان را برایشان خلق کرده است…» (همان، صص54-55). در مورد «نظام اقتصادی اسلام» نوشته است: «یگانه نظام اقتصادی که تضمینکنندهی سعادت بشریت بوده و منافع همهی افراد جوامع بشری، بدون کدام تبعیض (بر اساس قوم، نژاد، لسان، جنس، سمت و منطقه و حتا مذهب و دین) در آن نهفته بوده، نظام اقتصادی اسلام است …» (همان).