روشنی افق از چیست؟

سال گذشته، از تلخ‌ترین سال‌ها در یک دهه‌ی پسین کشور بوده و شاید، تلخ‌ترین سال. میزان خشونت و کشتاری که در سال 1395 رخ داد، بالاتر از هر میزانی بود در طی تاریخی که این کشور دارای نظام سیاسی دموکراتیک شده است. این میزان، بدون شک با چنین پیش‌فرضی، یعنی در یک فضای دموکراتیک همراه با تمامی لوازم و قواعد عام و اجتناب‌ناپذیر آن، تکان‌دهنده و وحشتناک است. آمار قربانیان انتحار و انفجار به‌شکل سرسام‌آوری در این سال صعود کرد و این در حالی بود که رخدادهای تروریستی با کم‌ترین فاصله‌ی زمانی از هم به‌گونه‌یی اتفاق می‌افتادند که قربیان آن دیگر یک یا دو نفر نبودند، بلکه انبوهی از آدم‌ها بودند که در مینی‌مال‌ترین حسابگری می‌توان آن را در قالب ده‌ها نفر جای داد. شاید اظهار مکرر این سخن که در کمال تیرگی و وحشتی که بر کشور سایه انداخته بود، دولت کم‌ترین تلاش برای مهار وضعیت از خود نشان داد، دیگر بیشتر از آن نخ‌نما و عادی شده باشد که امیدی برای واکنش متفاوت‌تر از قبل از دولت در برابر آن باقی مانده باشد. لیکن این امر، به همان اندازه نکبت‌بار و حقارت‌آمیز هم هست. بر همگان عیان است که بیشترینه رویدادهای تلخ تروریستی سال گذشته، در پایتخت کشور رخ دادند و در فاصله‌های کم و انکارناپذیری از ارگ ریاست‌جمهوری. درست در چنین حالتی، حکومت نسبت به این رویدادها و پیامد آن‌ها، در موضعی قرار گرفته بود که در ادبیات عام شهروندان می‌توان اصطلاح «بی‌شرمانه» را توصیف واقع‌بینانه‌یی از آن دانست.
حقیقت این است که کم‌تر شهروندی را می‌توان یافت که خاطره و یاد خوشی از سال گذشته داشته باشد. برای اکثریت مطلق شهروندان چه در پایتخت و چه در ولایت‌ها، سال 1395، سالی شوم و دشوار بود. از وضعیت رقت‌باری که در زمینه‌ی کار و تأمین معیشت وجود داشت گرفته تا هول و ترسی که مرگ را هر لحظه در یک‌قدمی آن‌ها بازنمایی می‌کرد و نفس «بودن» و نفس‌کشیدن را برای‌شان غمی جبران‌ناپذیر ساخته بود، این دشواری و شوم‌وارگی همچون اختاپوسی در تن و جان آن‌ها نفوذ کرده بود.
با این احوال، میزان و چگونگی انتظار و امیدی که با آغاز سال جدید در زیر پوست شهروندان دویده است را می‌توان حدس زد: آن‌ها می‌خواهند سال تازه، مثل سال و سال‌های گذشته شوم و بد نباشد. آن‌ها بتوانند زندگی کنند و احتمالاً اگر این زندگی فارغ از ترس و اضطراب هر‌لحظه‌یی مرگ امکان‌پذیر شود، می‌توان گفت که افغانستان هم ظرفیت این را دارد که دست‌کم برای یک‌سال، ساکنانش در آن خوشی ببینند و به آرزوهای‌شان برسند. اما این امر، هنوز در حد یک آرزو است؛ آرزوی این‌که بتوانیم آرزوهای خوشی بکنیم.
این سوی نخست ماجراست. سوی دیگر آن، یعنی ماجرای جاری، به نظر نمی‌رسد چندان موافق این آرزو باشد. نشانه‌هایی که از بازقوت‌گیری گروه‌های تروریستی در شماری از ولایت‌ها نمودار گردیده‌اند، هرچند ناامیدکننده و تیرگی‌زاست، اما به همان اندازه واقعیت و انکار‌ناپذیر نیز هست. دو روز قبل مرکز ولسوالی سنگین ولایت فراه به دست طالبان سقوط کرد و روز گذشته نیز در شمال افغانستان، در ولایت تخار، برای مدت کوتاهی طالبان منطقه‌ی خواجه بهاءالدین را در کنترل داشتند. با تأسف، نمی‌توان کتمان کرد که همزمان شدن آغاز سال جدید با وقوع چنین رخدادهای ناگواری، برای کم‌تر شهروند نگران این کشور، نوید سال خوش و روشنی را به همراه خواهد داشت. اما جنبه‌ی هشداردهنده، شوم و ترس‌افزای آن، به‌روشنی تمام قابل پیش‌بینی است. برای نگریستن به پس‌زمینه‌ی قوی و محکم این پیش‌بینی، می‌توان به سخنان جنرال کورتیس اسکارپاروتی، فرمانده، امریکایی نیروهای ناتو در اروپا دقت کرد که در همان روزی که ولسوالی سنگین به‌دست طالبان افتاده بود، در جلسه‌ی کمیته‌ی نیروهای مسلح سنای امریکا ایراد کرده است. کورتیس در این سخنان صریحاً می‌گوید حمایت روسیه از طالبان در افغانستان، دیگر از حد ارتباطات ساده فراتر رفته و شامل تأمین منابع [احتمالاً جنگی و مالی] این گروه می‌شود. گمانه‌زنی‌ها در خصوص رابطه‌ی روسیه با طالبان، امر تازه‌یی نیست و از مدت‌ها بدین‌سو مایه‌ی منازعه‌های خبری و تحلیل‌های متنوع زیادی شده است. لیکن سخن گفتن از تأمین منابع طالبان توسط روسیه، تازگی دارد و بیشتر از آن، آمیخته با به صدا درآوردن زنگ خطر در این کشور است. این‌ها برای مردم و حکومت خبرهای خوشی نیستند، اما بدی آن تنها در این خلاصه نمی‌شود که پوچی و بی‌مایگی ادعاهای حکومت مبنی بر نابودی تروریسم، با آن‌ها به آفتاب می‌افتد، این نیز ناامیدکننده است؛ بدی و شوم‌وارگی این خبرها اما بیشتر در آن است که آرزومندی‌های ساده‌باورانه‌ی شهروندان در پیش چشم‌شان نابود می‌شوند و می‌بینند که سوسوی روشنی افق پیش‌رو، ممکن است شعله‌های آتش یک فاجعه‌ی بزرگتر باشد و نه آن‌طور که آن‌ها می‌پنداشتند و امید داشتند: آینده‌ی درخشان و نیک. این است آن وحشتی که در نقطه‌ی اوج خود می‌ایستد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *