«به غضب خدا گرفتار شوی‌ او ظالم، پس شو»

نعمت قاسمی
صدای زنی بود که شوهرش در انتحار کابل کشته شد. نان‌آور هفت فرزند، قربانی انتحار شد. صدایی که خشم و نفرت درونش انسان‌سوز است، مخاطبش رییس جمهور کرزی، اما نوعیت پیامش عام و فراگیر. خشونت و نفرت نهفته در وجود و صدای این خانم ‌ترحم بر‌انگیز نبود، بلکه نوع پیام و صدایش نشانه‌ی عصبانیت، نفرت و خشم بود. تن صدایش بارها در گوشم طنین‌انداز می‌شود؛ «به غضب خدا گرفتار شوی‌ او ظالم، پس شو». انسان وقتی خشم‌گین می‌شو‌د یا احساس نفرتش سنگین‌تر می‌شود، بیان‌گر نشانه‌ی فاصله میان دو قلب، دو موضوع و دو رخداد متفاوت است. جبران فاصله‌ها با خشم و فریاد معنا می‌یابند. هر‌چه خشم و عصبانیت عمیق‌تر باشد، فریاد هزن‌انگیز‌تر و دردناک‌تر می‌شود. اما، مخاطب به دلیل دوری و فاصله، شنیدن را نیاموخته یا توان شنیدن را ندارد. فریاد و خشونت اوج تحمل ناپذیری و عصیان‌گری در مقابل سکوت است، سکوتی که با خشم تفسیر می‌شود. اما خشم و نفرت نتیجه‌ی فاصله‌هاست، نتیجه‌ی درد و ویرانگری. سکوت مخاطب آشنا اما ناآشناست. به هر میزانی که فاصله میان گوینده و مخاطب دور‌تر باشد، فریاد و خشونت نهفته در آن برای برقراری ارتباط مجدد بلند‌تر می‌شود. تغییر نگرش یا تغییر بنیادین ساختاری نتیجه‌ی شکست سکوت است. سکوتی که باید بشکند و به نوبه‌ی خود طریقه‌ی نگرش بیننده و مخاطب به خود را دگرگون سازد. صدای او مخرب بود، سعی وافر داشت با فریاد و خشمش تجربه‌ی درونی مخاطب را تغییر دهد. شاید جدال او برای شکستن سکوت برایم قابل فهم باشد. او در این کار موفق بود. این دومین صداست که طنین گفتارش در ذهنم ماندگار شد. یکی صدای فوزیه، مادر دو فرزند، عضوی از خانواده‌ام در کویته‌ی پاکستان بود که در انتحاری قمار زندگیش را باخت، راحتم نمی‌گذارد. خنده‌ها و شاد بودنش هر دم گواه ماندن او را نوید می‌دادند، اما‌ در مسیر بودن و رفتن قمار زندگی را با مرگ باخت.‌ خنده‌ها و شادی‌هایش مدام بودنش را به رخ می‌کشند که‌ می‌گوید، بیاموز که میان زندگی و مرگ در جغرافیایی به نام مرگ، مرگ ثانیه‌ها فاصله دارد. بعد از رفتن او کویته معراج نفرت برایم گردید. فوزیه در کویته‌ زندگی خودش را در قمار بودن و مردن باخت. صدای دیگر، فریاد سوزناک و دردناک زن محمد علی، مادر هفت فرزند بود که تن و طنین صدا و اثر نفرتش از مخاطب در ذهنم نقش بسته است. اما زن محمد علی فریادش را باخت، زیرا سکوت مخاطب تجلی شکست سکوت خودش بود. تغییر بنیادین در ادارک مخاطب، نشان شکست سکوت فاجعه‌باری بود که در صدای زن ماتم دیده تجلی یافت، اما میزان معین تأثیر‌گذاری در مخاطب و بیننده امر‌ دیگری است که باید کنکاش صورت گیرد. صدا و نفرت نهفته در فریاد او به تعبیری طریق بازسازی نگرش مخاطب است که دیدن و همزمانی فریاد و نفرت در آن متلاشی می‌شوند، اما شاید الگو‌ها و باورمندی‌هایی که بیان‌گر عادت اجتماعی و سکوت باشند، ماندگارتر می‌مانند.
شکست سکوت یا شکست عقده در فریاد کننده به واسطه‌ی ارائه‌ی مستقیم ادراک صورت نمی‌گیرد، بلکه حاصل بازسازی اصول ادراک و فهمش در مخاطب است. مخاطب به‌زعم خود فهم و فاصله را در فرار از فریاد و نفرت می‌جوید. مخاطب اما کسی نیست که بتوان فهم عوام را در وجودش یافت. زن محمد علی مخاطبی دارد که دیوار بتونی ماندن و لذت برادر خطاب کردن مدام در ذهنش نقش بسته است. فاصله میان گوینده و مخاطب چنان عمیق است که مخاطب نمی‌خواهد شعله‌ی فریاد و نفرت ویرانگر وجود گوینده‌ را زودتر حس کند. بر همین مبنا، به‌راحتی بعد از بیست ساعت با شدید‌ترین الفاظ فاصله‌ی ظاهری میان فهم مخاطب و گوینده را محکوم کرد.
نمی‌دانم شدید‌ترین الفاظ محکومیت چگونه می‌تواند تبین و تفسیر گردد. آیا مخاطب خاص با کوبیدن پا بر زمین از رکیک‌ترین الفاظ برای تثبیت شدید‌ترین محکومیت استفاده کرده است، یا نه شاید نویسندگان بیانیه‌ی مخاطب خاص فهم‌شان از فهم مخاطب خاص چنین بوده که باید با شدید‌ترین الفاظ برادرش را مخاطب قرار دهد. قربانی و تروریست در دیار مرگ محکوم به فناست. تفاوت اما در کجاست و تفسیر‌گر خط فاصل میان این دو کیست؟
یکی برای هیچ جان می‌دهد و جان می‌گیرد و صرفا سودای رسیدن به بهشت، شهوت کشتن را شعله‌ور می‌گرداند و یکی در انتظار آمر که شاید بهانه‌ای برای مقرب شدن و یافتن لقمه‌ نانی برای خانواد‌ه کشته می‌شود. هر دو کشته شده‌اند، اما یکی قربانی و یکی تروریست، که تعیین حدود و تفکیک میان آنان تا هنوز نزد مخاطب خاص مفهوم نیست. محمد علی از دید انتحاری مجرم است و انتحاری از دید خانواده‌ی محمد علی مرتد.
محمد علی برای لقمه نانی جان داد و انتحار‌گر برای یافتن حوران و غلمان جان داد. یکی دنیا‌ را برای رسیدن به بهشت تباه کرد و دیگری دنیا‌ را برای ساختن بهشت از دست داد. یکی از بودن در اوج کثرت لذت می‌برد و دیگری برای حذف کثرت جان می‌دهد و جان می‌گیرد. یکی در پی حذف تنوع و تکثر با کشته شدن و کشتن به نفی جامعه قدم بر می‌دارد و یکی برای قوام بخشی نظم خانواده و وطن جان می‌سپارد. یکی برادر ناراضی است و یکی برادر راضی، اما ناراضی برای گرفتن جان راضی هر دم آزاد می‌گردد و بوسه بر جبین دریافت می‌کند.
مخاطب دیگرِ زن محمد علی، عوام است. عوامی که هر بار با دیدن خون و خشونت خشین‌تر شده است. شاید روزمرگی و روز‌مر‌گی علل کرختی و بی‌حسی مدام عوام در جامعه باشد. عوام مدام به این رخداد که هر آن تکرارش میسر است، تماس داشته است. گویا ذوق دیدن خشونت از رسانه برای عوام یگانه دلیل میخ‌کوب شدن و هم‌نوا شدن با رسانه باشد. تکرار، تکرار، تکرار، هر خشونتی که میزان خشوتنش ضخیم‌تر و دردناک‌تر باشد، آه و افسوسش بیش‌تر قابل تفسیر است. تزریق‌گر کرختی مداوم در مخاطب عام نتیجه‌ی اثر کشیده شدن خشونت و ابتذال در رسانه شاید باشد. نوعیت رساندن پیام خشونت برای رسانه‌ها اما متفاوت است.
رسانه و مخاطب، به جز گوینده‌، نیک می‌داند که بها و ارزش انسان افغانی در انتقال پیام خشونت در مهد خشونت کارساز نیست. باید خونی رنگین‌تر یافت. باید انسانی دیگر بود. باید از سرزمینی دیگر بود. باید مخاطب جدی‌تر در ورای جغرافیایی به نام مرگ، تفسیر‌گر و پرسنده‌‌ی رنگ خون باشد. انتقال خشونت نهفته در رسانه نه از سر دل‌سوزی میان فاصله‌ی گوینده و مخاطب، بل نشان سماجت مخاطب خاص در گیتی دیگر یا جغرافیای دیگر برای فهم اسرار خشونت و نفرت فریاد باشد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *