چرا تنش کابل‌–‌واشنگتن به اوج رسیده است؟

رضا مِهسا
ما از حضور نیرو‌های امریکایی در افغانستان هیچ‌نفعی نبردیم. امریکا در این دوازده سال علیه من بود‌ه است. شاید مناسبات میان کابل و واشنگتن به کلی ازهم بپاشند‌ و بالاخره طالبان برادر ماست و امریکایی‌ها رقیب ما. این‌ها زنجیره‌ای از اتهام‌هایی‌اند که تازگی‌ها رییس جمهور کرزی در مصاحبه با روزنامه‌ی دیلی تیلگراف انگلیسی به امریکا نسبت داده است.
نوع نگاه و باور کارشناسان امور در پیوند با پشت کردن رییس جمهور کرزی به امریکا، آن‌هم در وقت‌های اضافه، ابعاد متفاوتی را پیموده است که ناشی از درک شخصی تحلیل‌گران و زاویه‌ی دید متفاوت‌شان می‌باشد.
برخی این عقب‌گرد رییس جمهور را امتیاز‌خواهی تیمی در آستانه‌ی انتخابات دانسته‌اند. برخی این تندگویی‌های کرزی را بر‌خاسته از عدم تمکین امریکا محسوب کرده‌اند تا از امضای پیمان طفره رود و بار ارزشی این پیمان را به شانه‌ی رییس جمهور بعدی اندازد و برخی دیگر قایل براین‌اند که کرزی در این روند تعقیب و گریز کوشش می‌کند تا نارسایی‌های مدیریت یک‌دهه سیاستش را به دوش دیگران اندازد. برخی دیگر پا را از این فراتر گذاشته‌اند و ادعا کردند که این تعقیب و گریز میان اوباما و کرزی ریشه در بازی‌های پنهانی دارد که در پشت پرده در حال اجرا اند و حدس و گمانه در‌باره‌ی آن زود است.
ولی اگر اندکی دقت شود، به‌خوبی واضح می‌‌شود که اوج این تنش‌ها زمانی تحقق پذیرفت که کتاب «خاطرات یک وزیر جنگ»، به قلم وزیر دفاع سابق امریکا، رابرت گیتس انتشار یافت. در این کتاب نویسنده کوشیده تا برنامه‌های اجرایی اوباما، به‌ویژه در پیوند با افغانستان را از دم خنجر نقد بگذراند. رابرت گیتس در این کتاب خیلی ظریفانه به تنش‌های میان اطاق فکر ارگ در کابل و اطاق فکر قصر سفید در واشنگتن اشاره می‌کند؛ جایی که می‌نویسد اوباما تحمل کرزی را ندارد. آقای گیتس در این خاطرات پرده از رازهایی برداشته است که این روزها می‌توانند تمسک و دست‌آویز خوبی برای آقای کرزی و همکارانش در ارگ ریاست‌ جمهوری باشند، که به تعبیر عامه‌ی خودمان، تبرش دسته یافته است. آقای گیتس در این خاطرات همان حرف‌هایی را مطرح کرده که گویا آقای کرزی در انتظار آن‌ها بوده است. گیتس در کتاب خاطرات خود نوشته که باراک اوباما در پی کنار زدن حامد کرزی از قدرت در انتخابات سال ۲۰۰۹ بوده است.
به نوشته‌ی آقای گیتس، این مأموریت را ریچارد ‌هالبروک، نماینده‌ی ویژه‌ی امریکا در امور افغانستان و پاکستان به عهده داشته است. آقای گیتس در کتاب خاطراتش مدعی شده که‌ هالبروک، که حالا دیگر در قید حیات نیست تا نسبت به این مسایل واکنش نشان دهد، مأموریت داشته که افراد زیادی را وارد عرصه‌ی رقابت‌های انتخاباتی در افغانستان سازد تا در نتیجه‌ی آن، آقای کرزی به قدرت نرسد. او هم‌چنین در این کتاب از عمل‌کرد اوباما، رییس ‌جمهوری امریکا و جو بایدن، معاونِ او در مسایل افغانستان، به‌شدت انتقاد کرده و نوشته است که رییس‌ جمهوری امریکا هیچ‌باوری نسبت به استراتژی این کشور در مورد افغانستان ندارد.
با در نظر گرفتن محتویات این کتاب، می‌توان حدس زد که یکه‌تازی‌های کرزی ریشه در تفاوت رویکرد استراتژیک اوباما با بوش پسر دارد. تفاوت اتخاذ رویکرد واستراتژی اوباما و جورج بوش دوم را می‌توان در دو مقوله‌ی زیر سبک و سنگین کرد.
1. جورج بوش در پیوند با افغانستان یک رویکرد کاملا ضد‌شورشی داشت و در راستای سرکوب شورشگران طالب و القاعده، نهایت تلاش تیم و قدرتش را به کار گرفت. استراتژی او ظاهراً موفق‌تر بود و طالبان و القاعده را تقریبا به حواشی شورش و مبارزه کشاند، ولی اوباما با یک تغییر صد و هشتاد درجه‌ای مسئله‌ی شورش و شورش‌گران را یک بحران ملی و داخلی افغان‌ها دانست و مبارزه علیه تروریسم را در دستور کار خویش قرار داد و بیش‌تر تأکید روی خروج سر‌بازانش از کشور تا آخر سال 2014 میلادی نمود، چنان‌چه هم‌اکنون دارد مقدمات این خروج تحقق می‌یابد.
2. تفاوت نوع نگاه اوباما و جورج بوش در قبال حاکمیت فعلی در کابل را می‌توان از عوامل بروز چالش‌ها و تنش‌ها قلم‌داد کرد. جورج بوش بیش‌تر روی عمق راه‌بردی آمریکا و سیاست خارجی‌اش که سرکوب شورش‌گران در کشور بود، تمرکز داشت و یک سری نا‌رسایی‌های موجود در مدیریت سیاسی افغانستان‌، مانند وجود فساد و سو‌ مدیریت را نا دیده می‌انگاشت و اغلب‌ اغماض می‌کرد.
ولی اوباما با چنین مواردی به‌شدت برخورد می‌کند و حاکمیت فعلی را سرزنش می‌کند و موارد تخطی و سو‌ مدیریت را بزرگ‌نمایی می‌کند. چنان‌چه در آخرین سخنرانی‌اش، چند روز پیش صریحا گفت که امریکا با دولتی در افغانستان همکاری خواهد کرد که به خواهش‌های مردمش پاسخ‌گو باشد. این تلویحا عدم رضایت وی را از مدیریت سیاسی کرزی می‌رساند.
این است که بستر تنش‌ها بیش‌تر مواج می‌گردد و کرزی با مصاحبه با یک روزنامه‌ی انگلیسی فاش می‌سازد که تقریبا هفت ماه می‌شود که با اوباما صحبت نکرده است و حتا در مراسم ‌خاک‌سپاری ماندلا در آفریقای جنوبی به یک سلام و علیک اکتفا‌ کرده‌اند. لذاست که می‌توان ادعا کرد که این پشت کردن کرزی به اوباما، آن‌هم بعد از دقیقه‌ی نود‌ بازی، ریشه در دل‌خوری‌‌های شخصی و سلیقه‌ای این دو رییس جمهور دارد که در کوتاه‌مدت تبدیل به یک دمل چرکین گردیده است که حالا سر باز کرده است.
کرزی به‌خوبی می‌داند که امریکا برای تحقق اهداف بلند‌مدت استراتژیک خویش در منطقه به‌نحوی از انحا‌ به افغانستان نیازمند می‌باشد و این مهم از ره‌گذر امضای پییمان استراتژیک می‌گذرد که کرزی آن را علی‌رغم خواست اکثر مردم افغانستان امضا نمی‌کند؛ زیرا زمان تصفیه حساب فرا رسیده است و نبض کار را در دست دارد. لذاست که با یک دیپلماسی تند‌محورانه، مواضع اوباما را با هم‌آهنگی نظریات رابرت گیتس به چالش می‌کشد. شاید این دشمنی و بد‌بینی شخصی کرزی آن‌قدر عمیق باشد که وی را واداشته است از حدود سه ماه قبل به طور محرمانه با طالبان برای رسیدن به یک توافق صلح در تماس شود و امریکایی‌ها و دیگر متحدان غربی افغانستان را در این تماس‌ها دخیل نساخته است، مسئله‌‌ای که نیویورک تایمز آن را دلیل پیچیده‌‌تر شدن روابط کابل و واشنگتن می‌خواند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *