بخش دوم
حسین رهیاب (بلخی)
hrahyab@yahoo.com
هدف زندگی
اگر انسان بخواهد خود زندگیاش را بسازد، یا نسبت به آن آگاهانه رفتار کند، خودبهخود وارد مرحلهی دیگری میشود که میتوان از آن به «هدف زندگی» تعبیر کرد، زیرا هيچگونه شك و ترديدي وجود ندارد كه انسان بدون هدف به موفقيتي نميرسد و هر فردي كه ميخواهد در زندگياش موفق باشد، بايد هدفي را در نظر گرفته و بر طبق آن حركت کند. اگر انسان داراي هدفي باشد، هدف را دقيق انتخاب کرده و ذهن خود را در آن درگير کند، يقينا روزي شاهد موفقيت را در آغوش خواهد گرفت. موفقيت انسان به اندازهی هدف و خواستهي اوست و این یعنی افرادي كه محدود ميانديشند، محدود هم باقي خواهند ماند.
حركت در مسيرهاي كوتاه و رفتن به دنبال خواستههاي كوچك موجب كندي حركت انسان شده و او را در همان محدوده نگاه ميدارد، زیرا «قدر مرد، به قدر همت اوست». برای همین، خواندن يك دورهی تاريخ عمومي، زندگينامهی برخي از نامآوران تاريخ و خاطرات افراد بسيار مشهور، براي همه لازم و ضروري است و اين نوع آثار ميتوانند شخصيت يك فرد را دگرگون کرده و با تقويت روح و روان انسان موجب تصحيح روند زندگي او گردد.
«بزرگترين محدوديت انسان، ساختهی ذهن اوست. توانگران پيش از رسيدن به هدف در آيينهی دل، خود را توانگر ديدهاند. بايد بزرگ بينديشيد تا بزرگ شويد. انديشهی حقير انسان را حقير نگه ميدارد. انديشه هم بدون عمل ارزش ندارد» (حسین رهیاب، سی راز خوشبختی، ص 45)
ايمان به هدف
انسان بايد به هدف خود سخت ايمان داشته باشد. يعني ايمان داشته باشد كه اولا هدف بهدرستي انتخاب و گزينش شده است و دوم اينكه او توان رسيدن و دستيابي و توان انجام آن را دارد. اين نوع ايمان، زماني ايجاد ميشود كه هدف به صورت مستمر در لابهلاي سلولها در رفت و آمد بوده و در آن به صورت شرطي «لانه» کند. در واقع ميتوان گفت، اين بخش همان «اعتماد بهنفس» است كه فرد به خواستهی خود اطمينان، ايمان و باور دارد و به توان خود نيز اطمينان كامل دارد و ميداند كه قادر به انجام آن هدف خواهد بود. اين «اعتماد بهنفس» يا ايمان به هدف با تلقين، الگوبرداري، مدلسازي و… نيز انجام ميشود و همچنین ميتوان آن را به روشهاي مختلف ايجاد و تقویت كرد.
موفقيت و كاميابي خودبهخود به دنبال انسان نخواهد آمد، بلكه اين شما هستيد كه بايد به دنبال كاميابي برويد و اطمينان داشته باشيد كه آن را به چنگ خواهيد آورد و اگر واقعا اين باور به وجود آيد و در تمام وجود شما رسوخ کند، تك تك سلولهاي شما براي رسيدنتان به آن خواستهی مطلوب دست به دست هم داده و بسيج ميشوند و تا به آن دست نيابند، از پاي نخواهند نشست. به همين دليل است كه ناپلیون بناپارت در تمام جنگهايی که وارد ميشد، موفق، سربلند و پيروز بيرون ميآمد و همهی كساني كه در مقابل او ميشتافتند، شكست ميخوردند. حتا زماني كه ناپلیون با دست خالي از جزيرهی آلب كه در آن تبعيد شده بود، وارد فرانسه شد، به پيروزي خود اطمينان داشت و اين در حالي بود كه تمام سربازان او به يك هزار نفر هم نميرسيد، ولي متفقين در همان زمان چيزي بالغ بر 500000 سرباز مسلح در اختيار داشتند! علت حقيقي و واقعي اين حوادث عجيب و حتا باور نكردني، چيزي نبود جز باور و ايمان ناپلیون به پيروزي و موفقيت خود. در تاریخ اين خيلي غريب مينمايد كه بعد از شكست سلطنتطلبان از ناپلیون، تمامي كساني كه با او روبهرو ميشدند، در درون خود از او هراس داشتند و همين هراس موجب شكست همهی رقيبان او ميشد. اما ناپلیون كوچكترين هراسي از رقيبان و لشكريان آنها به دل راه نميداد و حتا زماني كه حدود 500000 تن از سربازان او در روسيه نابود شدند و هر لحظه ممكن بود خودش هم اسير و كشته شود، باز هم اطمينان خود را حفظ كرده و همه را دچار تعجب ساخته بود. بدون شک، كسي كه قصد دارد «امپراتوري جهان را براي فرانسه تأمين كند»، بايد هم اينچنين به خود مطمئن باشد و ذرهاي شك، دو دلي و هراس در وجودش راه نداشته باشد تا بتواند با اطمينان به قلب سپاه حريف يورش ببرد! نيكسون در خاطرات خود در مورد چرچيل به نکتهی بسيار جالبي اشاره کرده است:
«زماني كه وينستون چرچيل هنوز در عنفوان جواني بود، با دوستي دربارهی معناي زندگي گفتوگو ميكرد. تفكرات او به معناي واقعي فلسفي و با صداقت بود و به دوستش اظهار داشت: «ما همهیمان كرم هستيم» و سپس با شتاب به سخنش افزود: «اما من فكر ميكنم من كرم شبتابم!»
چرچيل در تمامي طول عمرش با ايماني تزلزلناپذير احساس ميكرد كه به سوي سرنوشت خاص خودش رانده ميشود. اين اطمينان بعضيها را به خشم و بسياري را هم بر سر ذوق ميآورد. وقتي او مصمم ميشد كه چيزي را به دست آورد، ديگر نميدانست كه كلمهی «نه» چه معنا ميدهد و هر بار كه در يك نبرد نظامي يا يك مبارزهی سياسي درگير ميشد، كلمهی «شكست» را از قاموس خود حذف ميكرد».
شکست وجود ندارد!
آنتوني رابينز گفته است كه براي رسیدن به موفقيت بايد اين باور را در خود به وجود آوريم كه شكست وجود ندارد، اما حقيقتا نميتوان گفت كه شكست وجود ندارد؛ شكست وجود دارد، ولي دليل وجود آن اين نيست كه همه، هميشه شكست بخورند و هر حركت، مبارزه و سربالایی لزوما منجر به شكست شود، همانگونه كه هر تلاشي لزوما منجر به پيروزي نميشود، منجر به شکست هم نمیشود. شكست و پيروزي دو پلهی ترازو هستند و هر سمت آن كه سنگينتر باشد، ترازو به همان سمت متمايل ميشود. شكست وجود دارد، ولي دليل آن در «برنامهريزي» غلط و محاسبات اشتباه افراد نهفته است. اگر محاسبات صحيح باشند، مقدمات كار بهخوبي فراهم شوند، برنامهريزي بهدرستي انجام گيرد و… مطمئن باشيد كه «شكست» هم وجود نخواهد داشت.
موفقيت و كاميابي زماني حاصل ميشود كه انسان علاوه بر داشتن اهداف مشخص، به نتیجهی هدفهای خود هم ايمان و اعتقاد راسخ داشته باشد و هيچچيزي نتواند آن را از بين برده و خللي در آن ايجاد کند. بروز و ظهور موانع، پيش آمدن مسایل و مشكلات و حتا شكستهاي پيدرپي هم نبايد ايمان به هدف را متزلزل كند، وگرنه دستيابي به هدف محال خواهد بود. گاهي لازم است دري را هزار بار بكوبيم تا باز شود و گاهي حتا بيش از هزار بار و حتا يك ضربهی كمتر هم انسان را به مقصد نميرساند، اما اگر «جويندهاي» باشد، با قاطعيت میشود گفت که «يابنده»ای هم خواهد بود.
اهداف بزرگ
اشاره كرديم كه هدف انسان بايد بزرگ باشد، زيرا هدف كوچك نشانهی كوچكي فرد است و خواستهی كوچك نشانهي انديشهی كوچك و كساني كه انديشههاي كوچك دارند، در دام همان اندیشه خواهند ماند و از زندگي فقط كار كردن، خوردن، خوابيدن و… نصيب آنان ميشود و بس. چه خوب گفتهاند:
«هر كه هم و غمش چيزي باشد كه وارد شكمش ميشود، ارزش او به اندازهی همان چيزي است كه از شكمش خارج ميشود!»