حسین رهیاب (بلخی)
hrahyab@yahoo.com
برنامهریزی
برنامهريزي و داشتن يك برنامهی حساب شده و مدون، لازمهی زندگي انسان از بدو تولد تا زمان مرگ است. زندگی، فعاليت، رفتار، اعمال و كارهاي انسان بايد براساس يك برنامهريزي اصولي صورت گيرد تا موفقیتی به دست آید و همين برنامهريزي است كه موجب «آيندهنگري»، «در نظر گرفتن احتمالات»، «دوري از خطرات»، «انعطافپذيري» و… شده و برای یک کاندیدا، فعال سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… اهمیت زیادی دارد.
برنامهريزي مدون ارزش زیادی دارد، اما از آنجا كه «برنامهريزي» مقدمهی بسيار مهمي براي رسيدن به هدف به حساب ميآيد، لازمهی موفقیت، داشتن يك طرح صحيح و اصولي در روند فعالیتهای سیاسی است. بايد توجه داشت كه يك برنامهی اصولي، خود به برنامهی اصولي نياز دارد. كسي كه براي رفتن به تعطيلات يك هفتهاي برنامهريزي ميكند، بايد برنامهاي متناسب با آن بريزد که از نظر زماني، مالي، مكاني و مانند اينها متناسب، كامل و جامع باشد.
تاريخنگاران علت شكست ناپلیون در روسيه را حاصل برنامهریزی دقیق دشمنان او میدانند، اين در حالي است كه ناپلیون خود از برنامهريزان بسيار زيرك تاريخ به شمار ميرفت و در حركت به سمت روسيه نيز دقيقا برنامهريزي شده عمل كرد، اما عقبنشيني مداوم سپاهيان روسي، سرماي وحشتناك آن كشور و آتش زدن شهرها و… موجب به هم ريختن برنامهريزي ناپلیون شد و وي را گرفتار مهلكهای كرد كه اصلا تصور آن را نكرده بود. در واقع در اين واقعه رقيب او با خواندن افكار ناپلیون به عملي دست زد كه او تصور نميكرد، چنانكه در تمام جنگها، ناپلیون با خواندن افكار طرف مقابل، او را به دام انداخته و وادار به شكست و تسليم ميكرد.
ناپلیون همیشه و در تمام امور چنان برنامهریزی دقیقی میکرد که همکارانش بدون کوچکترین شک و تردیدی تصور میکردند که او «یک نابغه»ی تمام عیار یا «خداوندگار» خلاقیت است، که از شکم مادر «برنامهریز» و «نابغه» به دنیا آمده است. تارله دربارهی همین نکتهی مهم و به نقل از ناپلیون مینویسد:
«… خود او بارها میگفت که اگر بهزعم همگان برای مقابله با هر پیشآمدی آمادگی داشته، بدین سبب بوده که قبل از اقدام به هر کاری مدتها دربارهی آن میاندیشیده و هرچه را که ممکن بوده پیش بیاید، پیشبینی میکرده است …»
و سپس برای مقابله با انواع احتمالات برنامهریزی میکرده است. پس او را میتوان «خداوندگار پیشبینی و آیندهنگری و برنامهریزی» نامید و همین خود در موفقیت و پیروزی یک انسان کافی است. تارله همچنین مینویسد: «… پس از استماع گزارشهای وزیران، فرمان میداد تا کسانی را که در تنظیم گزارشها دخالت مستقیم داشتهاند، احضار کنند و آنگاه دربارهی تمام مسایلی که روشن به نظر نمیرسیدند، به تفصیل از ایشان توضیح میخواست. او بیش از هر چیز دوست داشت که با متخصصان فن صحبت کند و از ایشان چیز بیاموزد. به پسرخواندهاش نصیحت میکرد که آدم در یک شهر ناشناس به جای آنکه وقت خود را به بطالت بگذراند، بهتر است به مطالعه در آن شهر بپردازد، چون از کجا معلوم که یک روز ناگزیر به تسخیر آن نشود. ناپلیون همهچیز را در این جمله خلاصه میکند:
«جمعآوری اطلاعات برای استفاده از آن در عمل».
ناپلیون براساس چنین تصوری همیشه سعی میکرد دربارهی هر چیزی اطلاعات کاملی به دست آورد تا بتواند برای آن برنامهریزی کند. چنانچه از زمانی که احتمال جنگ با روسیه ذهن او را درگیر کرده بود، سعی میکرد اطلاعات خود را در مورد آن کشور کامل کند.
نه فقط ناپلیون که همهی رهبران بزرگ، مدیران، مخترعان و… دارای برنامهریزی بودهاند؛ نیکسون در مورد آدنایر مینویسد: «او از خطر کردن بیم نداشت، اما عادت داشت خیلی به دقت اطراف و جوانب یک کار و بهخصوص شانسهای موفقیت آن را بررسی کرده و تحلیل دقیقی از مفروضات را با غریزهی سیاسی سنجیدهای در هم آمیزد…»
نیکسون در پایان کتاب «رهبران» فصلی را به توصیف «رهبر» اختصاص داده است. او در این فصل مینویسد: «او باید دورنگری داشته باشد و باید استراتژی روشن و در عین حال، مقصد و هدفی را دارا باشد. او باید سبقت را حفظ کند، ولی نباید زیاد دور برود تا مبادا هواخاهان خود را از دست بدهد…»
نیکسون در جای دیگری مینویسد: «یک پند قدیمی میگوید، حکومت کردن، پیشبینی کردن است و پیشبینی که به معنای اتخاذ تصمیم برای ادارهی صحیح است، در قلب هر ادارهی سیاسی یا نظامی مؤثر قرار دارد و حتا اصطلاح زمامدار یا رهبر مردم، مستلزم دارا بودن استعداد عملی به عنوان یک راهنما و دورنگری یا ترسیم راه آینده است. وقتی من در 1969 از فرانسه بازدید میکردم، دوگل به من گفت: «من سیاست را برای روزنامههای پسفردا میسازم…» دوگل مدتها پیش از اینکه مشهور شود، استعداد خاصی از پیشبینی و حدس و دورنگری از خود نشان داد…»
در زندگی تمام توانگران، افراد موفق و نامآور ما شاهد برنامهریزی، آیندهنگری و جزئینگری بسیار عجیب و دقیقی هستیم، در حدی که ممکن است دقت و جزئینگری اینان برای ما مضحک بنماید، ولی پی گرفتن خط سیر زندگی آنان این واقعیت بزرگ را به ما یاد میدهد که کسی بزرگ میشود که مثل ناپلیون در آن واحد به «همهچیز» بیندیشد، ولی همزمان به «هیچچیز» فکر نکند و این البته سخت و دشوار و غیرممکن به نظر میآید، ولی با تمرین و ممارست وپرورش ذهن امکان دارد. بدون رسیدن به این جزئینگری و سنجش حساب شده، همهی مسایل ریز و درشت، امکان موفقیت معنا ندارد. شاید به قطعیت نتوان گفت که انسان در غیر این صورت کامیابی به دست نمیآورد، اما میتوان با اطمینان گفت که فرد به قلههای مرتفع موفقیت دست نخواهد یافت. دستیابی به قلههای بلند، دید تیزبین و گسترده و همهچیزنگر میخواهد، به مصداق آن ضربالمثل: «کسی که بر شاخ غول نشسته، دید وسیعتر از غول پیدا میکند».
فرد موفق نیز باید توانایی داشته باشد تا قبل از فتح قله از همان پایین آن تمام مسیرها، درهها، پرتگاهها، همواریها و… را دیده و برای تک تک موارد برنامهریزی نماید. کسی که توان دستیابی به چنین جزئیاتی را ندارد، یا نمیتواند آنها را حدس زده و پیشبینی نماید، بهتر است بیخود رنج و زحمت نکشیده و خود و دیگران را گرفتار گرداب زندگی نکند. توان و قدرت پیشبینی، آیندهنگری و جزئینگری و تحلیل و تجزیهی احتمالات از صفات بسیار لازم افراد موفق سیاسی است. نیکسون در پایان کتاب «رهبران» به یک سخنرانی روزولت اشاره میکند:
«… اصل این است که رهبر حقیقتا وارد گود شده و چهرهاش از گرد و غبار و اشک و خون چرکین شده باشد و مردانه نبرد کند و خطاها و اشتباهاتی پشت سر هم مرتکب شود، زیرا هیچتلاشی بدون اشتباه و خطا وجود ندارد. اما کسی که حقیقتا برای انجام دادن کاری میجنگد و شور و شوقی به خرج میدهد و فداکاریها میکند و از خود برای هدف والایی مایه میگذارد، و کسی که در فرجام کار شاهد پیروزی را در آغوش میکشد و کسی که اگر هم شکست بخورد، لااقل شرافتمندانه شکست میخورد، هرگز با افراد سرد و ترسویی که نه پیروزی و نه شکستی میشناسند، قابل مقایسه نمیباشد».
باید توجه داشت که «برنامهریزی» جزو ذات یک رهبر، مدیر یا شخصیت بزرگ است، زیرا اگر صفت برنامهریزی در یک فرد تبارز نکند، آن فرد توانمندی رهبریت، مدیریت و موفقیت را نیز نخواهد داشت. اما نوع برنامهریزی در افراد میتواند کاملاً متفاوت باشد و بسته به نوع فکر، توانایی، قدرت ابتکار و… «برنامه» و «طرح» افراد تفاوت ماهوی یابد.
نلسون ماندلا دربارهی روش خود در رهبری مینویسد: «… همواره تلاش کردهام قبل از بیان نظریهی خودم به حرفهای همه در بحث گوش کنم. اغلب اوقات، نظریهی من در واقع جمعبندی نظراتی است که دربحث شنیدهام. من همیشه این پند رییس بزرگ را به خاطر دارم که میگفت: رهبر مثل یک چوپان است که در پشت سر گله میماند و اجازه میدهد چالاکترین فرد در جلو راه برود و بقیه دنبالهرو او باشند و در تمام طول راه متوجه نشوند که از پشت سر هدایت میشوند».
ماندلا به خصلتهای فردی توجه ویژه و تیزبین دارد: «… آنچه که یک فرد را از فرد دیگر جدا میکند، چگونگی استفادهی او از امکانات موجود است و به همه چیزهایی که به او داده میشوند، بستگی ندارند».
همین خصوصیات موجب پدید آمدن «برنامههای متفاوت» در افراد میشوند، در حالی که ممکن است هدف نهایی همه، یکی باشد، یعنی موفقیت و کامیابی و رسیدن به آخرین قلهی سعادت و رستگاری. از طرفی، همانگونه که قبلا اشاره شد، تفاوت در برنامه میتواند موجب تفاوت در شیوهی عملکرد افراد شود. برخی از افراد گام به گام برنامهریزی میکنند و برخی دارای برنامهی کلیترند و برخی با توجه به شرایط پیش میروند، اما همهی افراد در یک خصوصیت اشتراک دارند و آن هدف مشخص و راههایی برای رسیدن به آن میباشد و همین عامل را «برنامهریزی» مینامیم که هر فرد باید با توجه به شرایط زمانی، مکانی، مالی، فردی و… خود آن را طرحریزی کرده و به مرحلهی اجرا بگذارد. آنچه در این بخش اهمیت دارد، همان طرح و برنامهی مورد نیاز برای رسیدن به هدف است.