نکاتی چند در مورد کتاب سپنتا و یادداشت علی امیری بر آن

اخگر رهنورد
اخیراً دکتور رنگین دادفر سپنتا، خاطرات سیاسی‎اش را ذیل عنوان «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» منتشر کرد که با واکنش‎های گسترده، اعم از مخالف و موافق، در میان جوانان و تحصیل‎کردگان افغانستان مواجه شد. «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون»، ضمن این‎که اتوبیوگرافی نویسنده است، روایت پشت پرده از قضایای مهم سیاسی افغانستان نیز است که تنیدگی تنگاتنگی با بیوگرافی نویسنده دارند. قسمت‎هایی از کتاب، به‌ویژه بخش بزرگی از آن، که در مورد روابط ایالات متحده با افغانستان است، به‎دلیل تکرار حرف‎ها و جلسات و گفت‎وگوهای بی‎فرجام، برای خواننده تاحدی کسل‎کننده است؛ اما به‎رغم آن، ادبیات سلیس و شیوای پارسی تا اندازه‎یی این احساس کسالت را قابل تحمل می‎سازد.
«سیاست افغانستان؛ روایتی از درون»، به‎باور من، برای نسل‎های بعدی، یکی از به‎ترین و مفیدترین منابعِ تاریخ سیاسی و تاریخ تحولات افغانستان در عصر پس از طالبان خواهد بود. در واقع، اگر کتاب «بگذار نفس بکشمِ» عزیز رویش را- که واپسین رویدادهای تاریخ سیاسی افغانستان، از کودتای هفت ثور تا سقوط طالبان را، به‎عنوان یک ناظر و شاهد عینی، به‎روشنی بیان می‎کند- ادامه‎ی آثار تاریخی مرحوم غلام محمد غبار و میرمحمد صدیق فرهنگ بدانیم؛ بدون تردید، «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون»، ادامه‎ی «بگذار نفس بکشم» است که سلسله‌رویدادهای تاریخی، به‌ویژه از 2001 تا 2014- حساس‎ترین مرحله‎ی تاریخ افغانستان، که فردایش را هنوز نمی‎دانیم- را پی می‎گیرد. مخرج مشترک «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» با «بگذار نفس بکشم»، نیز در این است که هردو در زمانی نوشته و منتشر شدند که افراد، گروه‎ها و چهره‎های درشت سیاسی-مذهبی، به‎عنوان مخاطبان و موضوعاتِ روایات کتاب‎ها، در قید حیات بودند؛ هردوی این کتاب، با مخاطبان زنده‎ی‎شان سخن گفته‎اند و آنان را به سخن‎گفتن و لب‎گشودن فراخوانده‎اند. طبیعی است که وقتی افراد، با مخاطبانِ در قید حیات‎شان سخن می‎گویند، احتیاط بیشتری، از حیث درستی-نادرستی روایت‎های‌شان، به‎خرج می‎دهند. سپنتا، به‎سان استاد رویش، دَینی را که بر گردن او و در واقع بر عهده‎ی هر سیاست‎مدار و افراد و اشخاصِ دخیل در قضایای جدی و مهم افغانستان است، به‎خوبی ادا کرده است. نسل‎های بعدی می‎توانند تاریخ تحولات سیاسی افغانستان را از مجرایی که در این کتاب ترسیم شده است، به‎روشنی درک کنند. البته که بی‎نیاز از سایر منابع و روایت‎هایی که در سال‎های اخیر منتشر شده‎اند، نیز نیستند.
موقف‎گیری صریح و بی‎پرده‎ی سپنتا در قبال طالبان و پاکستان- از کتاب، فهمیده می‎شود که این دو، دو رخ یک سکه‎اند- قابل ستایش است. در افغانستان، به‎رغم این‎که بیش‎ترین خسارات و تلفات، ناشی از فعالیت‎های تخریبی طالبان و پاکستان است، اما تعداد سیاست‎مداران و صلاحیت‎داران سیاسی که موضع‎شان در برابر آن‎ها، روشن و صریح باشد، به تعداد انگشتان دو دست هم نمی‎رسد. سپنتا یکی از آن‎هاست و این موضع‎گیری‎اش را با استناد به اسناد و مدارک کافی، تقویت کرده است.
اسپنتا در این کتاب، صرفاً روایت نکرده است؛ روایت ها و اتفاقات سیاسی را تحلیل و ارزیابی انتقادی هم کرده است. این‎که چقدر این تحلیل‎ها رسا، و این ارزیابی‎ها به‎جا است، به یک طرف، اما نفس این کار، در شناخت ما از خود سپنتا کمک می‎کند و این‎که او در این معرکه، در کجا ایستاده است. موضع‎گیری اسپنتا در قبال پاکستان همان‎قدر روشن است که در مورد امریکا. سپنتا در این کتاب هم‎چنین، بر برخی از اشتباهات و نارسایی‎های خودش و دولت افغانستان در زمان او، اعتراف می‎کند؛ و این، به‌باور من، نشان از مسوولیت‎پذیری اوست.
***
علی امیری، هفته‎ی گذشته، زیر عنوان «در افادات یک شاهد»، یادداشتی، مشتمل بر ده نکته، بر این کتاب نوشت و در یک نوشته‎ی فیسبوکی‎اش گفت که «به نمایندگی از قشر خواننده»، این یادداشت را نوشته است تا به سپنتا بگوید که «ما می‎دانیم که تو چه می‎گویی» و این‎که «فکر نکند ما بلوف و گزافه‎ی او را باور کرده‎ایم». جدای از این حرف‎ها، چند مورد در یادداشت استاد امیری قابل اشاره‎اند.
یک. استاد امیری نوشته است که سپنتا «نمی‎گوید که توبه‎ی ایدئولوژیک او تحت تأثیر کدام آثار و کدام متفکر و تحت کدام شرایط و تحول فکری و نظری رخ داده است». وی با اشاره به لوکاچ و مقاله‎ی «راه من به سوی مارکسیسم»اش، بر سپنتا خرده می‎گیرد که «خواننده‎ی کتاب سپنتا هرگز نخواهد دانست که او چرا فرقه‎ی «شعله‎ی جاوید» را ترک و رو به‎سوی قبله‎ی لیبرال‎دموکراسی به نماز ایستاد». هرچند، سپنتا، در جایی از کتابش گفته است: «من در نتیجه‎ی مطالعات و پژوهش‎های خودم در سال‎های هشتاد قرن گذشته از افکار انقلابی آن دوران بریدم» (جلد 1، ص‎ص 55-56)؛ اما در کل متن، آن‎چه به‎نظر می‎رسد که در تغییر طرز نگرش سپنتا، از چپ انقلابی به «سوسیال‎دموکراسی» و نه «لیبرال‎دموکراسی» (آن‎چه استاد امیری گفته است)، مهم بوده است، انقلاب‎های خونین کمونیستی در روسیه، چین، پدیداری نازیسم و نهایتاً کودتای هفت ثورِ حزب دموکراتیک خلق در افغانستان و بدرفتاری‎ها و کشتارهای فجیع کمونیستی آن دوره، بوده‎اند. از این انقلاب‎ها در چند جا نام برده شده است. به‎طور مثال، گفته است: «اما من از سازمان‎دهی و نحوه‎ی فعالیت دوستانم راضی نبودم. گذشته از این‎ها پرسش‎های زیادی درباره‎ی فرایند جنبش‎های چپ انقلابی با رویکردهای مارکسیستی-لنینیستی پیش از هجوم شوروی در ذهن من مطرح شده بودند. کشتارهای جمعی استالینی، کشتارهای بی‎شماری که در دوران انقلاب خونین فرهنگی چین صورت گرفته بود، فقر و عقب‎ماندگی اقتصادی کشورهای سوسیالیستی و خیلی پرسش‎های دیگر» (همان، ص 80). در جای دیگری می‎نویسد: «من مدت‎ها بود که دیگر انقلابی نبودم. مطالعات من درباره‎ی انقلاب شوروی، چین و خیزش فاشیسم آلمانی با حمایت توده‎های میلیونی و استقرار حکومت‎های خودکامه و دموکراسی‎ستیز در این کشورها موجب شده بودند تا من در برخورد با مسایل انقلاب بسیار محتاط و خویشتن‎دار باشم. تجربه‎ی کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و آن‎چه را که مجاهدان در جریان مقاومت در برابر آن موجب شدند و در فرجام حکومت استبدادی بدوی طالبان با آن‎همه سبعیت و بربریت، باعث شدند تا من آن‎چه را که افغانستانِ پس از طالبان به آن دست یافته بود، در مقایسه با هر سه دوران گذشته موهبت عظیمی بپندارم» (همان، ص109). این‎که این استدلال در مورد انقلاب‎ها و کشورهای سوسیالیستی چقدر درست‎اند و آیا می‎توانند دلیلی برای پشت‎کردن به انقلاب و چپ انقلابی باشد یا نه، باشد سر جایش؛ اما واقعیت این است که چنین اتفاقاتی در تاریخ سوسیالیسم و مارکسیسم کم رخ نداده‎اند. انقلاب‎های چین و روسیه و کوبا و… هرچند متفکران و هوادارانِ زیادی را جذب خودش کرد، اما به همان اندازه برای خیلی‎هایی که قبلاً انقلابی و مارکسیست بودند، مایه‎ی نگرانی و تکانه‎یی برای تجدیدنظر در مواضع‎شان شدند. حتا بسیاری‎هایی که روزگاری، خود «عناصر انقلاب» بودند، بعدها به «عناصر ضدانقلاب» مبدل شدند، در مواضع و دیدگاه‎های قبلی‎شان تردید کردند و حتا از سیاست و فعالیت‎های سیاسی دست کشیدند و کناره‎گیری کردند. در انقلاب کوبا، رئینالدو آرِناس، نویسنده‎ی مشهور، که روزگاری خود در سلسله کوه‎های سیِرا مائسترا، دوشادوش فیدل کاسترو و ارنستو چه‎گِوارا می‎رزمید و در پیروزی انقلاب، نقشی اساسی داشت، پس از انقلاب، تبدیل به «یک عنصر ضدانقلاب» شد، قید هرچه انقلاب و انقلابی‎گری بود را زد، به امریکا پناهنده شد و در کتاب «پیش از سیاهی شب» (Before Night falls)، هرچه به ذهن و زبان‎اش رسید، نثارِ کاسترو، انقلاب کوبا و انقلابیون کوبایی کرد. و ده‎ها مورد دیگر، که در حوصله‌ی این نوشته نیست. «منتقد نکته‎بین» و «نماینده‎ی قشر خواننده» باید به این اشاره توجه می‎کرد و نیز به این واقعیت که پشت‎کردن به ایدئولوژی، لزوماً از رهگذر خوانش کتاب و مقاله، صورت نمی‎پذیرد؛ واقعیت‎هایی عینی، به‎عنوان نتایج عملی ایدئولوژی، نیز می‎توانند منبعی برای تجدیدنظر در مواضع ایدئولوژیکِ فرد قرار گیرند.

یادداشت علی امیر در مورد کتاب “سیاست افغانستان؛ روایتی از درون” را اینجا بخوانید:

در افادات یک شاهد – بخش اول


دو. از نظر استاد امیری، سپنتا کسی است که «یک‎سره در ساحت کرزی هبوط کرده است» و او را «وزیر تک‎ساحتی» می خواند. وی این را از برخی صفات شخصی‌یی که سپنتا در مورد کرزی برشمرده است، نتیجه می‎گیرد؛ که البته نه منصفانه است و نه (با توجه به محتوای کتاب) واقع‎بینانه. از خصایل شخصی کرزی، که سپنتا برشمرده است، اگر بگذریم (به‎حساب این‎که جزو حواشی کتاب‎اند)، سپنتا مخالف تقریباً تمام موضع‎گیری‎های کرزی در سیاست داخلی، روابط بین‌المللی و حتا موضوع مرزهای افغانستان تا «رودبار اتک» است. از نظر او، کرزی کسی است که «به تحلیل و بررسی مسائل زیاد دلبستگی» ندارد (همان، 168)؛ «نوسانات روانی و برخوردهای عصبی» کرزی برایش قابل قبول نیست (همان، ص200)؛ کرزی در رابطه با برخی از مسائل «قبیله‎ گرا» است (همان، ص203)؛ به‌باور سپنتا، کرزی چند چهره دارد که یکی از آن چهره‎‎ها، متأثر از «خلقیات خانان پشتون قندهاری»، از او یک «آدم سنتی و صاحب باورهای قبیلوی» می‎سازد (همان، 205)؛ «گسست‎های روابط قدرت در چهار دهه‎ی اخیر را ناقص درک» می‎کند (همان، 206)؛ در سیاست و زندگی روزمره «رفتارهای دوگانه» دارد (همان، ص 207)؛ سپنتا با «موضع امریکاستیزانه»ی کرزی مخالفت می‎کند (همان، 268) و به‎قول خودش، جاهایی ناگزیر می‎شود «به‎خاطر نجات روابط دیپلماتیک افغانستان، از امریکایی‎ها در برابر انتقادهای رییس‌جمهور حامد کرزی» دفاع کند (همان، ص 239)، تا آن‎جا که کرزی به این باور رسیده است که سپنتا «در درون حکومت او موضع جانب‎دارانه از امریکا» را دنبال می‎کند (همان، 267)؛ سپنتا به «تئوری‎های توطئه»، که حامد کرزی شدیداً به آن ایمان داشت و همه‌ی اتفاقات و رویدادهای سیاسی را با استفاده از این تئوری‎ها تحلیل می‎کرد، باور ندارد؛ برابر روایت سپنتا، ستره‌محکمه، «در تبانی با ریاست‌جمهوری و رهبران شورای ملی»، با موافقت به «تعیین یک‎سوم اعضای مشرانوجرگه از میان اعضای شوراهای ولایتی» قانون اساسی را نقض می‎کند (همان، صص 282-283)؛ خوش‎بینی کرزی، مبنی بر این‎که با گسترش حمله‎های تروریستی در پاکستان، به تردید و نهایتاً مخالفت مقامات پاکستانی با امریکا منجر خواهد شد، از نظر سپنتا، «بدترین انتخابِ» کرزی است (همان، ص268)؛ کرزی متمایل به پاکستان است، اما وزیر خارجه‎اش (سپنتا) بیشتر به امریکا متمایل است و روی روابط استراتژیک با آن کشور حساب باز کرده است؛ در قتل ربانی، کرزی به امریکایی‎ها شک، و بعدها شدیداً باور، دارد؛ اما سپنتا می‎نویسد: «هیچ دلیلی وجود نداشت که امریکایی‎ها در این کار دخیل باشند؛ نه‎تنها دلیلی وجود نداشت، بلکه شهادت استاد ربانی، رییس شورای عالی صلح به‎باور من کاملاً مغایر و مخالف منافع و سیاست‎های ایالات متحده بود» (همان، ص298)؛ برخلاف آن‎چه که استاد امیری گفته است که سپنتا، کرزی را در رسیدن به «رودبار اتک»، به‎عنوان یکی از دو «هدف مقدس» کمک می‎کند، سپنتا هیچ‎گاهی، در هیچ جایی از این کتاب، از این «آرزو» و «توهم» کرزی («توهم» و «آرزو» را خود سپنتا در این رابطه به‎کار برده است)، حمایت و دفاع نمی‎کند و در جایی، که کرزی باور دارد هدف امریکا در افغانستان، ایجاد مانع بر سر راه چین برای رسیدن به «بحر هند از طریق گوادر پاکستان» است و بنابراین، افغانستان هم باید یکی از «سودبرندگان این استراتژی باشد»، آن را یک «تحلیل نارسا» می‎خواند (همان، ص339). در جای دیگر، تلاش کرزی در جهت وادارکردن امریکا برای «رساندن مرزهای افغانستان به دریای اتک» را «بیهوده» می‎خواند (همان، ص 407)؛ سپنتا حتا با گزینه‎ی اشرف غنی، به‎عنوان جانشین مورد نظر کرزی، مخالف است و این مخالفت‎اش را در صحبت با خود کرزی این‎گونه مطرح می‎کند: «با آوردن افراد فاقد توانایی برای ارتباطات جمعی نمی‌توان دولت ساخت و اگر چنین آدم‎هایی زمام امور دولت را در دست بگیرند، کشور را ویران خواهند کرد» (همان، ص 341). در موارد دیگر، سپنتا با لویه‌جرگه (که مورد علاقه‎ی خاص کرزی است) مخالف است، با دیدگاه کرزی در مورد چگونگی مبارزه با فساد و مبارزه با تروریسم، مخالف است، و با خیلی موارد دیگر، که این‌جا امکان بحث تفصیلی در مورد آن‌ها نیست. جای تعجب است وقتی تعبیر «هبوط در ساحت کرزی» و «وزیر تک‌ساحتی» را در ذهن بگیریم و این قسمت‎هایی از کتاب را بخوانیم و این‎که «منتقد ذره‎بین» از میان این‌همه موارد و نکته‎های کتاب، که نشان‎گر فاصله‎های فکری عمیق سپنتا با کرزی‎اند، با اتکاء به چند توصیف از خصوصیات فردی و شخصی کرزی، به این نتیجه رسیده که او در ساحت کرزی «هبوط» کرده یا شخصیت‎اش در شخصیت کرزی منحل شده است. در میان این نکات، موردی که آشکارا نشان می‎دهد امیری بر سپنتا بهتان بسته است، مسأله‌ی رودبار اتک است و این‎که سپنتا، همکار و حامی کرزی در رسیدن او به «توهم» رودبار اتک است. برای من، این مواردِ اختلاف کرزی و سپنتا به‌علاوه‌ی این‎که گفته است در دوران مأموریت‎اش «بیشتر از هفت بار» استعفایش را به کرزی داده است (همان، ص474)، ولی هربار به دلایلی، پذیرفته نشده است، نشان از این دارد که سپنتا «آگاهانه» وارد نظام دستگاه سیاسی شده و فعالیت‎هایش نیز آگاهانه بوده است؛ برخلاف بسیاری‎های دیگر، از جمله خلیلیِ «تقیه‎پیشه»، نه چندان در بند پول و ثروت بوده است و نه دلی در گرو چوکی و مقامِ دولتی داشته است. توصیفات نه‌چندان لازمِ سپنتا از خصایل شخصی کرزی را اگر با موارد فوق‎الذکرِ اختلاف‎های فکری‎اش با کرزی و «بیش‎تر از هفت بار» تقدیم استعفایش، در کنار همدیگر بگذاریم، در تحلیل نهایی، هرچه به‎دست آید، اما قطعاً «هبوط» سپنتا در ساحت کرزی، «وزیر تک‌ساحتی»، «انحلال شخصیت»، و عباراتی از این دست، به‎دست نمی‎آید.
سه. ساده‎سازی، یکی از تکنیک‎های استاد امیری در برخی از «نقدنامه»هایش، از جمله در «در افادات یک شاهد» است. این ساده‎سازی، در برخی جاها، و در همین «در افادات یک شاهد»، حالت نسبتاً مضحکی به‎خود می‎گیرد. در این یادداشت، دست‎کم در دو جا این ساده‎سازی، خیلی مشمئزکننده است: یکی آن‎جا که خیلی با اعتماد به‌نفس، «تمام سخنان دراز و طولانی سپنتا در باب کرزی» را در چند جمله خلاصه می‎کند و دیگر، در جایی که می‎نویسد: «دکتور سپنتا در فصل «افغانستان و ایالات متحده» از کتاب خود بحثی طولانی از فراز و فرود رابطه‌ی افغانستان و امریکا آورده است. این مشبع‎ترین فصل کتاب است و طبعاً مسایل مختلف و متعددی در آن مطرح است. اما مضمون اصلی آن را دو نکته تشکیل می‎دهند: فساد و مبارزه با تروریسم. افغانستان موضوع کشتار بی‎گناهان را برجسته کرده مانع از حملات مؤثر علیه تروریست‎ها می‎شود و جامعه‎ی جهانی و به‎خصوص امریکا به موضوع فساد، اخصاً فساد خاندان کرزی تأکید می‎کند». هرکسی که این کتاب را، حتا خیلی سطحی و سرسری، مرور کرده باشد، می‎داند که قطعاً «مضمون اصلی» فصل روابط افغانستان و امریکا، در این دو نکته خلاصه نمی‎شود. در این فصل مسائل و موضوعات خیلی جدی‎تر از مبارزه با فساد و تروریسم مطرح‎اند؛ موضوع کمک‎های خارجی، چگونگی مصرف آن‎ها و این‎که به‎قول سپنتا، «بیشتر از نود درصد کمک‎های خارجی مستقیماً توسط کشورهای کمک‎دهنده و نهادهای مربوطه به مصرف می‎رسیدند» (همان، ص 296) و حکومت افغانستان از چگونگی و موارد تطبیق آن‎ها آگاهی نداشتند؛ موضوع زندان بگرام و تأسیسات خودسرانه‎ی امریکایی‎ها در آن، تا جایی‌که حتا نهادهای عدلی و قضایی افغانستان بر آن‎ها کنترل نداشتند که هیچ، تا مدت‎ها از آن اطلاع نداشتند؛ مداخلات امریکایی‎ها در امور عدلی و قضایی افغانستان، به‌ویژه در مورد فاسدین، و تفکیک فاسدین بزرگ بر اساس «فساد‎پیشگان خودی» و «فسادپیشگان غیرخودی»؛ ایجاد خودسرانه‎ی «مرکز مبارزه با جرایم سنگین» از سوی امریکایی‎ها و انگلیس‎ها، با تقلب و حیله، و استماع غیرقانونی مکالمات شهروندان؛ توزیع خودسرانه، غیرمسوولانه و غیرقانونی کارت‎های بایومتریک برای مردم عادی قندهار و ساخت 20500 دوسیه برای شهروندان کشور و بایگانی آن‎ها در آرشیف نیروهای امریکایی؛ مسأله‎ی جنایات جنگی امریکایی‎ها و نیروهای ائتلاف بین‎المللی؛ مسأله‎ی مهم «شرکت‎های امنیتی خصوصی»؛ موضوع نمایندگی طالبان در قطر؛ مسأله‎ی امضای پیمان‎های خریداری، ساختمانی و تدارکاتی میلیاردی از سوی خارجی‎ها، بدون آن‎که حکومت افغانستان در جریان باشند؛ اقتصاد جرمی و غیرقانونی و «رشد قشر سیاسی-اقتصادیِ زاده‎شده از قراردادها و تبارز مستقل آنان با تکیه بر توان مالی و شرکت‎های امنیتی» در کشور؛ مسأله‎ی رسانه‎های خارجی و «صنعت اخبار»؛ و… . همه‎ی این‎ها، و بسا موارد مهم دیگر، نه در قالب مبارزه با تروریسم قرار می‎گیرند و نه در ذیل فساد. رویاروقرار دادن فساد و مبارزه با تروریسم، و نسبت‎دادن یکی به حکومت افغانستان و دیگری به امریکا، به آن سادگی که استاد امیری چینش کرده است، هم نیست. از متن کتاب، به‎خوبی برمی‎آید که این مسائل خیلی پیچیده‎تر از این ساده‎سازی استاد امیری، و نیز آن‎چه که ما عموماً از طریق رسانه‎ها می‎شنیدیم و می‎شنویم، استند. جالب این‎جاست که استاد امیری، در همین رابطه، در مورد تلفات افراد ملکی به‎واسطه‎ی امریکایی‎ها، با قاطعیت تمام، می‎نویسد: «سپنتا هیچ‎گاهی میزان این کشته‎ها را بیان نکرده و با زبان آمار و ارقام سخن نگفته است». درحالی‎که در کتاب دست‎کم در سه جا، میزان کشته‎ها دقیقاً بیان شده و «با زبان آمار و ارقام» سخن گفته شده است: در صفحه 378 کتاب، آمار کشته‎شدگان ملکی در بمباران موسی‌قلعه از سوی امریکایی‎ها، 52 تن ذکر شده است، که هرچند جنرال پتریوس در دیدارش با کرزی گفته بوده است که در آن بمباران، فقط شش نفر، آن‎هم از طالبان، کشته شده‎اند؛ اما تحقیقات هیأت دولتی در این مورد نیز رقم 52 تن تلفات ملکی را تأکید کرده بوده است. در مورد کشته‎شدن 10 نفر از مظاهره‎کنندگان در ولایت تخار، که «در برابر عملیات نیروهای ویژه‎ی ایالات متحده‌ی امریکا برپا شده بود که در آن چار نفر از اعضای خانواده‎ی یک‌تن که مظنون به عضویت در شبکه‎ی تروریستان ازبکستانی بود، کشته شده بودند» (همان، ص 448)، نیز سپنتا با «زبان آمار و ارقام» سخن گفته است. در صحبت از «جنایت»ی که یک سرباز امریکایی در قندهار مرتکب شده بود و در آن «شانزده زن، کودک و مرد افغان را شبانگاه به قتل رسانده بود» (همان، ص 463)، هم سپنتا با «زبان آمار و ارقام» حرف زده است. همین‎گونه است در مورد «جنایت جنگی» در میدان وردک، که در نتیجه‎ی آن «محصلانی که برای سپری‎کردن تعطیلات‎شان به خانه‎های‌شان رفته بودند، کشته شده بودند؛ انگشتان جسدها قطع شده و نُه نفر را نیز نیروهای امریکایی با خود برده بودند» (همان، ص474). این‌همه آمار و ارقام را «نماینده‎ی قشر خواننده» اصلاً در نظر نمی‎آورد و می‎نویسد که سپنتا «هیچ‎گاهی» میزان تلفات ملکی در عملیات نیروهای امریکایی را بیان نمی‎کند و با «زبان آمار و ارقام» سخن نمی‎گوید.
باری، من از نزدیک به یک سال بدین‎سو، روی ترجمه‎ی کتابی، در مورد تاریخ گواتمالا (کشوری در امریکای لاتین)، کار می‎کنم. در آن کتاب، به کودتای سی.آی.ای در گواتمالا پرداخته شده است که در نتیجه‎ی آن، حکومت انتخابی و قانونی گواتمالا، به ریاست جکوبو آربنز، سقوط داده می‎شود و عروسک خیمه‎شب‎بازی‎یی، به‎نام کاستی‎یو آرماس، با پیشتیبانی و حمایت مالی و نظامی مستقیم و آشکار سی.آی.ای و ایالات متحده، به قدرت می‎رسد. آن‎چه دکتور سپنتا در مورد روابط افغانستان و امریکا در کتابش آورده است و برخوردها، فعالیت‎های غیرقانونی در داخل کشور، عملیات نظامی، بمباران شهرها و روستاها، تبلیغات و پروپاگندهای رسانه‎های غربی را که برشمرده و توضیح داده است، تاحد زیادی همان اتفاقاتی‎اند، با شکل و شمایل مختلف، که نیم سده پیش در گواتمالا رخ داده بودند. منتها با این تفاوت که نیم سده پیش، بهانه‎ی مداخلات امریکا در کشورهای امریکای لاتین «کمونیسم» و نفوذ آن در قاره‌ی امریکا بود و نیم سده بعد، «تروریسم» و تهدید جهانی آن. آن روزها، امریکایی‎ها، کمونیسم را دستاویز و روپوشی برای گسترش و کسب منافع اقتصادی خود، از طریق شرکت‎های چندملیتی، از جمله شرکت «یونایتد فروت»، در امریکای لاتین، ساخته بودند و امروزه، «تروریسم» را. جای تعجب نیست که دکتور سپنتا در چند جایی از کتابش، بر شیوه‎ی برخورد امریکایی‎ها با افغانستان، با این تعبیر که امریکا، افغانستان را نیز یکی از «جمهوری‎های کلیه‎ای» می‎پندارد، ایراد می‎گیرد. واقعیت این است که استاد امیری، نه از روابط بین‎الملل چیزی می‎داند و نه از حقوق بین‎الملل؛ نه از مسائل امنیتی چیزی سر درمی‌آورد و نه از اقتصاد و شبکه‌های مافیایی بین‎المللی. بدیهی است که مسایل مهم و حساسی که سپنتا در کتاب‎اش، به‌ویژه در فصل مربوط به روابط امریکا و افغانستان، مطرح کرده است، با کلام و الهیات ابن‌سینا و فارابی و ملاصدرا، که استاد امیری تبحر وافی و کافی و دست بالایی در آن‎ها دارد، قابل تحلیل و توضیح نیستند.
تصور کنید استاد امیری تسلطی بر مباحث حقوقی می‎داشت، همان تسلطی را که بر کلام و الهیات و مطالعات اسلامی دارد. در آن‎صورت، آیا از کنار موضوع حکم ستره‌محکمه در مورد ابقای سپنتا در مسند وزارت خارجه، بعد از سلب اعتمادشدن از سوی پارلمان، به همین سادگی می‎گذشت؟ استاد امیری بر سپنتا خرده گرفته است که «سپنتا بعد از سلب اعتماد از سوی پارلمان به حکم ستره‌محکمه در مسند وزارت خارجه باقی می‎ماند. او قرار قضایی ستره‌محکمه را در مورد خودش آورده است، اما بی‎آن‎که کوچک‎ترین تحلیل حقوقی از آن داشته باشد، از کنارش رد شده است». در واقع، به همان اندازه که سپنتا از کنار این حکم محکمه، بدون ارائه‎ی تحلیل حقوقی از آن، به‎سادگی از کنارش رد شده است، استاد امیری نیز تنها با «قرار کذایی» خواندن و «سراپا سیاسی» پنداشتن استدلال‎های آن، از ارائه‎ی یک تحلیل حقوقی از آن، طفره رفته است. این‎که اسپنتا چرا به این حکم محکمه نپرداخته است را نمی‎دانم، ولی در مورد استاد امیری کاملاً مطمئن‎ام که دانش حقوقیِ نداشته‎ی استاد امیری، در این زمینه او را یاری نکرده است و بنابراین، مجبور شده است به «قرار کذایی» و «سراپا سیاسی» خواندن محتویات آن حکم، بسنده کرده، از کنارش رد شود.

یادداشت علی امیر در مورد کتاب “سیاست افغانستان؛ روایتی از درون” را اینجا بخوانید:

در افادات یک شاهد – بخش اول


چهار. «شاهد دربار» خواندن سپنتا، تعبیر بسیار نادرستی است که «استاد» امیری و «نماینده‎ی قشر خواننده» به او وارد کرده است. قیاس رابطه‎ی سپنتا و کرزی با رابطه‌ی ایاز و محمود، نیز بیش از آن‎که یک تحلیل منطقی و واقعی از رابطه‎ی یک رییس‌جمهور و وزیرش در ساختار بروکراسی مدرن باشد، نشان از کژنگری یک منتقد و ضعف تحلیلی او دارد. استاد امیری تلاش کرده است با این قیاس سوفسطایی/مغالطی و مع‎الفارق، «انحلال شخصیت» سپنتا در شخصیت کرزی را بیرون بدهد؛ اما با این کار، فقط ضعف تحلیلی-قیاسی خودش را به خواننده آشکار کرده است. سپنتا برخلاف ایاز، بر خیلی از مسایل تأثیر دارد. به‎عنوان نمونه، در مورد امضای اعلامیه‎ی همکاری‎های استراتژیک میان افغانستان و ایالات متحده، وقتی در امریکا، میان هیأت افغانی و امریکایی و نیز میان برخی از اعضای هیأت افغانی بر سرِ استفاده‎ی بی‎قیدوشرط از تأسیساتِ در اختیار امریکایی‎ها، اختلاف پیش می‎آید، کرزی امضای آن اعلامیه را منوط به موافقت سپنتا می‎کند: «من طرف‎دار نظرات سپنتا می‎باشم و تا زمانی که او قبول نکند، من هم سندی را امضا نمی‎کنم» (همان، ص228). شخصیت سپنتا، نه‎تنها در شخصیت کرزی منحل نشده است، که کاملاً متفاوت از کرزی است؛ متفاوت از او می‎اندیشد و تقریباً در هیچ موردی، با کرزی موافق نیست (که در بالا، قسمت‎هایی از آن را توضیح دادم). مشروط بر این‎که خواننده‎ی کتاب سپنتا، نقل‎قول‎های منطقی و غیرمنطقی، درست و نادرست را که او از کرزی، صرفاً به‎خاطر این‌که ثبت تاریخ شوند، صادقانه و دقیق، یادداشت و روایت کرده است، اشتباهاً یا قصداً، جزو باورهای خود سپنتا به‎حساب نیاورد و سپنتا و کرزی را دو رخ یک سکه نشمارد- کاری که استاد امیری در یادداشت‎اش کرده است. سپنتا، برخلاف آن‎چه استاد امیری گفته است، آن‌قدرها هم «امین و مورد اعتماد» کرزی نیست که بشود، از این جهت، او را با ایازِ دربار محمود یکی دانست. بیش از سپنتا، کرزی به کسانی باور دارد که در تقویت «تئوری‎های توطئه»ی او، برایش اسناد گردآوری می‎کنند و خون امریکاستیزی و پاکستان‎طلبی او را به‎جوش می‎آورند. سپنتا حتا به‎عنوان عامل و طرف‎دار منافع امریکا، در اداره‎ی کرزی، مورد تردید قرار می‎گیرد؛ حدس من این است که این‎که کرزی، بیش از یک سال، از تصمیم‎اش در مورد امضانکردن پیمان امنیتی با امریکا، به سپنتا چیزی نگفته بود و به‎قول استاد امیری، او را «به‎دنبال نخود سیاه پیمان امنیتی» فرستاده بود، به‎خاطر همین بی‎اعتمادی کرزی به او، به‎عنوان عامل و طرف‎دار منافع امریکا در کشور، بوده است. در حالی‎که از متن کتاب سپنتا، می‎شود فهمید که سپنتا، به همان اندازه که مخالف دیدگاه‎های قبیله‎گرایانه و خان‎سالارانه‎ی کرزی است، مخالف سیاست‎های امریکایی در افغانستان نیز است، اما به‎خاطر شرایط حاد و وضعیت بحرانی کشور و نبود جای‎گزین مناسب برای ایالات متحده در رابطه به همکاری‎ها و حمایت‎های بین‎المللی از افغانستان، کوشش می‎کند این رابطه کاملاً قطع نشود. گذشته از این‎ها، بیش از هفت بار اقدام ناموفق سپنتا برای استعفا و پایان کار، نشان از آن دارد که سپنتا، نه عاشق قیافه‌ی کرزی بوده، و نه وابسته به چوکی و مقام وزارت و مشاوریت. واقعیت مطلب این است که همان‎گونه که روابط پیچیده‎ی بین‎المللی افغانستان با سایر کشورها، و به‌ویژه امریکا، با پس‎منظر ذهنی و پروفایل تخصص در مطالعات اسلامی قابل تحلیل نیست، رابطه‎ی کرزی و سپنتا نیز با معلومات آفاقی‎یی که «نماینده‎ی قشر خواننده» در مورد تاریخ و عهد غزنویان دارد، قابل تحلیل نیست. نتیجه این تلاش های مذبوحانه، چیزی نخواهد بود جز «در افادات یک شاهد».
پنج. نکته‎ی آخری این‎که استاد امیری در «در افادات یک شاهد»، تا توانسته است «حاشیه‎پردازی» و «متن‎گریزی» کرده است. مواردی مثل ادای احترام خدمت‎کار خانم بوتو، جنجال سپنتا با دیپلمات انگلیسی، بی‎باوری فهیم به دموکراسی، اقتدای خلیلی به سنت تقیه‎ی تشیع، شراب‎نوشی دوستم و حمله به خانه‎ی یکی از ترک‎تباران در وزیر اکبرخان، دیدار جوبایدن از افغانستان و بلندشدن‎اش از سر سفره‎ی کرزی، امتناع اوباما از نوشیدن آب در ارگ، مسأله‎ی نظام‎های سیاسی و این‎که برای سپنتا چگونگی ساختار سیاسی مهم نیست (البته این‎که استاد امیری، از این موضع سپنتا، «تمامیت‎خواهی» او را استنتاج کرده است، محل بحث است)؛ موضوع اشاره‎ی نادرست سپنتا به زادگاه ظهیرالدین فاریابی و گریه‎ی کای آیده (که استاد امیری از آن، «اعتبار مخدوش روایت‎ها»ی کتاب را بیرون داده است) و… همگی جزو حواشی کتاب‎اند که بیش از متن، از سوی استاد امیری جدی گرفته شده‎اند و به آن‎ها پرداخته شده‎اند. این موارد تا حدی حاشیه‎یی‌اند که سپنتا، در مورد بعضی از آن‎ها، زحمت توضیح و تفصیل‌شان در قالب بیش از یک پاراگراف را هم به‎خود نداده است؛ ولی تقریباً تمام استدلال‎های استاد امیری حول همین حواشی می‎چرخند. محورهای اصلی روایت در این کتاب، به‎نظر من، این‎هایند: روابط افغانستان با کشورهای غربی (ایالات متحده، با تمام پیچیدگی‎ها و افت‎و‎خیزهایی که داشته است؛ بریتانیا؛ و برخی کشورهای دیگر، مثل فرانسه، آلمان و…)؛ روابط افغانستان با کشورهای شرقی-آسیایی و منطقه (پاکستان، هند، ایران، و تاحدی هم روسیه و چین)؛ مسأله‎ی تروریسم به‎صورت کلی، و طالبان و القاعده به‎صورت خاص؛ و جنجال و تعارضات مذهبی، سیاسی و حزبی داخل کشور؛ این محورهای اصلی در «در افادات یک شاهد»، دست‎کم به‎اندازه‎ی حواشی بی‎ربط و نه‌چندان مهم بالا، جایی ندارند. من فکر می‎کنم ترجیح و انتخاب حواشی، برای تاختن و کوبیدن از سوی استاد امیری عمداٌ صورت گرفته است؛ چون در مسائل اصلی و محوری کتاب، آن‎چه که استاد امیری ندارد، تخصص و تبحر و دانایی کافی است و فهم و دانایی استاد امیری در زمینه‎های دیگر (مطالعات اسلامی و الهیات)، به درد تحلیل‎ها و احیاناً انتقادات سیاسی و نشان‎دادن نقاط ضعف و قوتِ «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» نمی‎خورد. چنین «حاشیه‎پردازی» و «متن گریزی»، با معذرت، بیش از آن‎که یادداشت‎نگاری‎های مسوولانه باشند، «خاله‎زنک‎بازی»های وقیحانه‎اند (خاله‎زنک‎بازی؛ به‎معنای «پی‎گیری موضوع‎های بی‎اهمیت و غیرجدی- فرهنگ معین) که برای خواننده‎یی که حوصله‎ی فرارفتن به فراسوی بازی با کلمات و چینش دل‎انگیز جملاتِ «در افادات یک شاهد» را داشته باشد، «ملال‎آور» و «مشمئزکننده» اند- «ملال‎آور»تر از آن‎چه استاد امیری، کتاب سپنتا را یافته است. لازم به ذکر است که «سیاست افغانستان؛ روایتی از درونِ» دکتور سپنتا، «معجم‌الاحادیث المعتبره»ی هشت‎جلدی شیخ آصف قندهاری نیست که نسل کتاب‎خوان، که استاد امیری افتخار نمایندگی آن را به‎خودش بخشیده است، نتوانند (به‎خاطر عربی‎بودن زبانش) آن را بخوانند و یا علاقه‎یی به مطالعه‎ی روایات و احادیث 1400 سال قبل، که میانه‎ی معناداری با زندگی پیچیده‎ی امروزی ما ندارند، نداشته باشند؛ و به همین دلیل، ناخوانده و بی‎قضاوت و کورکورانه، به افتخار استاد امیری، به‎به و چه‎چه کنند. در شرایطی که همگان به این کتاب دست‎رسی دارند و علاقه به مطالعه‎ی آن، یادداشت‎نگاری‌های شتاب‎آلود، به هرچه بینجامد، اما قطعاً به مدح و تحسین‎های هیجان‎آلود نمی‌انجامد.

در این مورد بیشتر بخوانید:

تناقض‌های آشکار «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون»

نزاع دانشمندان دربار