نزاع دانشمندان دربار

خادم‌حسین کریمی
یادداشت علی امیری در مورد کتاب «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» نوشته‌ی دکتور رنگین دادفر سپنتا، جذاب و خواندنی‌ست. به‌قول خودش، واکنشی منصفانه اما تلخ و برنده از یک خواننده در برابر روایتی که سویه‌های رقت‌بار و تأسف‌برانگیز آن باعث ملال است. با توجه و تأمل بر «در افادات یک شاهد» که حجت نقد و بررسی روایت دکتور سپنتا را به حق و انصاف تمام کرده است، من به شخصه مورد درشت و برجسته‌ی جدیدی در نقد این کتاب ندارم و ای بسا که از داشتن چنین صلاحیتی نیز بی‌نصیب باشم. علی امیری، به شیوایی و فخامت تمام، خطاها و کاستی‌های این کتاب را توضیح داده است. امیدوارم دکتور سپنتا با عبور از هر بهانه‌یی که برخی از نویسندگان از پاسخ دادن به نقدهای وارد بر آثارشان طفره می روند، به «در افادات یک شاهد» پاسخ بگوید. از نظر من، تنها عیب محسوسی که در یادداشت امیری می‌توان رصد کرد، رگه‌هایی از یک خشم، برآشفتگی غیرمعمول یا احتمالا یک رقابت نامحسوس با سپنتاست، رقابتی بر سر سکاندار دانشمند‌بودن در سرزمینی که خرد خوابیده است. اگر کمی دقت کنیم، نوک پیکان یادداشت امیری، عدم اهلیت و شایستگی علمی سپنتا را بیش‌تر از دگر موارد، نشانه رفته است. این تأکید و تمرکز برجسته بر به چالش کشاندن سواد و دانشی که سپنتا مدعی داشتن‌اش است، به‌ویژه در بخش نخست یادداشت امیری، آشکارا محسوس است. باری، ممکن است این دریافت/گمان من از لحن برنده‌ی امیری در یادداشت‌اش، غلط باشد. خطاهای درشت مدعی وابستگی و تعلق به مکتب فرانکفورت در افغانستان در «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون»، احتمالا دلیل این عتاب سوزناک امیری بر سپنتا باشد. به هر روی، یادداشت بسیار مفید و ارزنده‌یی است. اکنون اگر فرض را بر درست بودن برداشتی که من از لحن و ادبیات امیری در یادداشت‌اش بر کتاب دکتور سپنتا آن‌گونه که گفتم، بگیریم، می‌خواهم به مواردی چند و کوتاه بپردازم.
یکم: این نوشته به یادداشت علی امیری بر «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» پرداخته است؛ یادداشی که من تصور می کنم، ادبیات و لحن آن مغرضانه، عقده‌گشایانه یا دست‌کم تند و پرخاشگرانه است. از عتاب‌های به‌جد خشمگنانه‌ی امیری بر بی‌سوادی/کم‌سوادی سپنتا، خطاها و کارنامه‌ی معیوب سیاسی او و تمام کاستی‌های فنی کتابش که بگذریم، یک نکته در یادداشت امیری، نیازمند تأمل و بررسی ست. نکته‌ی اول، استفاده از عنوان حقارت‌آمیز «ندیم» و «شاهد» دربار سلطان برای دکتور سپنتاست. شاهد در ادبیات فارسی کلاسیک، علاوه بر معانی و تداعیات ایهام‌برانگیز دیگری که دارد، به کسی گفته می‌شود که علاوه بر ندیم و همراه و همراز بودن سلطان، از سوی صاحب دربار مورد بهره‌کشی جنسی قرار می‌گرفته است. از قضا، این معنا و مصداق واژه‌ی شاهد، بیش از دیگر معانی و مصادیق آن، برجسته است. حالا اگر مایه‌ی تعبیر و تفسیر از این واژه را با برداشت‌های وطنی وفق بدهیم، واژه‌ی شاهد، همان غلام‌بچه‌یی است با این تفاوت که از مزایا و موهبت‌های دربار یک سلطان بخشنده و سخاوتمند بهره می‌برد. گیریم که مراد امیری از شاهد دربار کرزی خواندن سپنتا در یادداشت‌اش، معنایی نباشد که شرحش رفت و آن را از سخن معروف کرزی در مورد سپنتا به عاریت گرفته باشد، اما آیا این تشبیه در جامعه‌یی که غلام‌بچه و برده‌ی جنسی را به‌عنوان نخستین و برجسته‌ترین ایهام شاهد، برداشت می‌کند، اخلاقی است؟ به‌خصوص وقتی امیری ترکیب معروف «شعر و شراب و شمع و شاهد» را برای تفسیر روشن‌تر و عریان‌تر این واژه به‌کار می‌برد، حجت بر این‌که مراد همان شاهد دربار از نوع غلام‌بچه‌ی جنسی است را تمام می‌کند. درست است که سواد، کارنامه‌ی سیاسی و روایت هرچند معیوب، سیاسی، روشنفکرمآبانه و حتا سراسر خطاآلود سپنتا از دوران فعالیت سیاسی‌اش در حکومت کرزی، شایسته‌ی نقد و نکوهش و بررسی است اما آیا به‌کار بردن تعبیر شاهد برای یک شخصیت سیاسی هرچند ناکام و حتا بدنام، اخلاقیات و اصول نقد منصفانه را لگدمال نمی‌کند؟ به تصور من، به‌کار بردن چنین تعبیری برای نویسنده‌ی یک کتاب، به آشکارا برخورد شخصی، کین‌توزانه و بسیار غیرمؤدبانه است که نقد شیوا و قدرتمند امیری را آلوده کرده است. در عصری که رعایت ادب، وقار و اعتدال از ابتدایی‌ترین و پذیرفته‌شده‌ترین اصول نقدهای علمی به‌شمار می‌رود و ای بسا رعایت آن چیزی در مایه‌های واجبات دینی، الزام‌آور است، یک استاد دانشگاه که از قضا کارنامه‌های درخشان پژوهشی و دانشگاهی نیز دارد، چگونه می‌تواند لحن و ادبیات نقدش را تا این‌حد، مخدوش و آلوده کند؟
دوم: از منظری دیگر اگر بنگریم، در واکنش به این یادداشت و تأمل بر آن، با یک پرسش درشت و بسیار برجسته مواجه می‌شویم. علی امیری کیست و در عرصه‌ی سیاست، چه کرده است؟ در دو-سه سال اخیری که من به یاد می‌آورم، امیری با بقچه‌یی حاوی «خرد آواره» در دست، از مداحان دربار محمد محقق بوده است. دانشمندی که از او متنی به صلابت و قدرت «اسلام» و «خواب خرد» را داریم، همواره در بارگاه شیخی از شیوخ سیاست در افغانستان، لبه‌ی خنجر تیز می‌کرده است تا مخالفان شراب‌خوار و بی‌بوریای شیخ ممدوح‌اش را از دم تیغ بگذراند. در همه‌ی مقاطعی که محمد محقق با موضع‌گیری‌های گاه بسیار ناشیانه و حتا بنیادبرافکن‌اش، به مصاف کوچه‌بازاری‌ها رفته است، امیری صاحب‌نام، با خواباندن خردی که خود سپنتا را به سرکوب و توهین آن در دربار کرزی متهم می‌کند، شمشیر از نیام برکشیده و بر منتقدان شیخ مقدس و عاری از عیب سیاسی و اخلاقی، یورش برده است. این دانشمند سنگین‌وزن، یکی از مقاوم‌ترین و باارزش‌ترین سپرهای حفاظتی محقق در برابر یورش منتقدان و مخالفان‌اش بود. همه‌ی ما بر خبط و خطاهای گاه واقعا حیرت‌آور و به‌معنای واقعی کلمه مضر محقق در نقش سیاسی‌اش، آگاهیم و می‌دانیم که سهم خطاهای سیاسی محمد محقق در کنار دیگر مهره‌ها و آدرس‌های سیاسی برای هزاره‌ها به‌صورت اخص و افغانستان به‌صورت کل، چقدر ویرانگر، سمی و مخرب بوده است. مداحی برای چنین شخصیتی سیاسی، چقدر می‌تواند برای آدمی در قدوقامت و ادعاهای علی امیری، حقارت‌بار باشد؟ اگر سپنتا در مواجهه با بازیگران سیاسی یک‌ونیم دهه‌ی اخیر افغانستان، دچار رفتار گزینشی و سیاه و سفید شده است، در این‌سو، پرسش این است که چرا علی امیری، در برابر این‌همه خطاها و ناشی‌گری‌های گاه عذاب‌آور و حتا حیرت‌برانگیز محمد محقق سکوت کرده است؟ آیا نمی‌توان علی امیری را به‌عنوان مشاور/دانشمند/تئوریسن/منتقد در دربار فقیر و تهی از استراتژی و کاردان یکی از شیوخ سیاست هزاره، مقصر خطاها و اشتباهات فاحش محقق دانست؟ اگر از قول نویسنده‌ی یادداشت «در افادات یک شاهد»، سپنتا به سیاق ایاز، شاهد و ندیم دربار «حامد» بوده است، پس مقام و عنوان امیری در دربار «محمد» چه می‌تواند باشد؟ فهرست نقدها و معایبی که می‌توان بر کارنامه‌ی سیاسی امیری در دربار محقق وارد آورد- به سیاقی که او بر سپنتا وارد آورده است- آن‌قدر طولانی و دور و دراز است که حتا فرصت فهرست‌کردن درشت‌دانه‌هایش در چنین مجال‌های تنگی نیست. از نظر من، شاهد دربار کرزی بودن که قریب به یک‌ونیم دهه، اگرچه در قامت یک خوان و ارباب قبیله، رییس‌جمهور یک سرزمین بود، به‌مراتب از ندیم و ناظر بودن در دربار یک سیاستمدار درجه‌چندم و قومندان‌مشرب، شرف دارد. سپنتا، مسوولیت وزارت خارجه و مشاوریت در شورای امنیت ملی را به‌عهده داشت و در بدبینانه‌ترین حالت، صلاحیت‌هایی نیز داشت. می‌توانست بر کرزی خرده بگیرد، خشمگین شود و نقدش کند. علی امیری اما، جز کارشناسی و توجیه‌گری در برنامه‌های مناسبتی تلویزیون راه فردا در هنگامه‌هایی که دفاع از محقق در برابر خشم افکار عمومی ضرورت می‌افتاد، یا شمشیرزدن‌هایی در همین حدواندازه، چه نقش و تأثیر و کارنامه‌ی سیاسی در دربار محقق داشته است؟ واقعیت این است که ما شاهد و ناظر و مخاطب نزاع میان دو دانشمند در دو درباریم. دانشمندانی که یکی صلاحیت «خیشیم‌های روشنفکرانه» و عشوه‌های رندانه و ندیمانه در برابر سلطان‌اش را داشته است اما دومی، از موهبت و صلاحیت همین قهرکردن‌های کودکانه در دربار شیخ ممدوح‌اش هم بی‌نصیب بوده است. شاید هم شیخ ما در مواردی دستی بر سروصورت مؤلف صاحب‌نام «خرد آواره» می‌کشیده و ما بی‌خبریم. این مورد با روایت احتمالی امیری از اتفاقات دربار شیخ در دوران حضور او، احتمالا روشن خواهد شد. در قیاس این دو دانشمند دربار همین بس که دست‌کم سپنتا می‌تواند از برخی از بزرگ‌ترین اشتباهات، خطاها و در مواردی خیانت‌های جنایت‌آمیز کرزی در دوره‌ی ۱۳ ساله‌ی زعامت سیاسی‌اش بر افغانستان به اجمال یا محافظه‌کاری یاد کند، اما آیا علی امیری می‌تواند کوچکترین اشاره‌یی به ریزترین و بی‌اهمیت‌ترین اشتباهات سیاسی محمد محقق بکند؟ در این‌صورت، منصفانه اگر بنگریم، عنوان تحقیرآمیز شاهد و ندیم و ایاز درباربودن برای چه کسی شایسته‌تر و مناسب‌تر است؟ ایفای مسوولیت و نقش به‌عنوان وزیر خارجه و مشاور شورای امنیت در یک حکومت پس از جنگ که وارث ویرانی‌های رقت‌بار و بی‌شماری بود، قطعا مأموریت دشواری است اما در مورد سختی‌ها و دشواری‌های مداح و توجیه‌گر بودن در دربار یک شیخ سیاسی، نظری ندارم. امیری در جایی از یادداشت‌اش خطاب به سپنتا گفته بود که شعار عدالت دادن سهل است و عمل بدان اما دشوار. به همین قیاس، نقد و نکوهش و تاختن بر کارنامه‌ی سیاسی یک مدعی روشنفکری به‌عنوان وزیر خارجه و مشاور شورای امنیت ملی سهل است اما عمل درست و موفقانه و به‌جا گذاشتن یک کارنامه‌ی اگرنه قابل دفاع که حتا ضعیف در دربار محمد محقق نیز دشوار است. از سوی دیگر، میان دربار محمد محقق و دربار کرزی همان‌قدر تفاوت وجود دارد که میان نقش علی امیری در کنار محقق و جایگاه سپنتا در حکومت کرزی. به‌نقل از خود امیری در آخرین سطرهای یادداشت‌اش، انصاف و برخورد منصفانه گاهی ممکن است تلخ و حتا زهرآگین باشد. من در این یادداشت، سعی کردم به‌عمد همان لحنی را به‌کار ببرم که علی امیری در یادداشت‌اش بسیار غلیظ‌تر و زمخت‌تر به‌کارش برده است. اکنون پرسش این است که آیا لحن تلخ و منصفانه، همیشه خوشایند است و برای استاد امیری «مایه‌ی ازدیاد تأمل می‌گردد؟» یا فقط باید نویسنده‌ی کتاب «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» بر نقد تلخ و لحن تند «در افادات یک شاهد» تأمل کند و درس عبرت گیرد و خاطر نرنجاند! امیدوارم استاد امیری در واکنش به این یادداشت، آن‌گونه که عمران راتب را به‌دلیل نقد یکی از کتاب‌هایش، بی‌سواد و بچه خطاب کرده بود، مرا نیز با خشم و عتابی این چنین نکوبد و به این بهانه از پاسخ دادن طفره نرود.
سوم: از هیجان‌ها، کف‌زدن‌ها و هوراکشیدن‌های موافقان و دلبستگان علی امیری و مخالفان و دشمنان دکتور سپنتا در وصف یادداشت امیری اگر بگذریم، آیا هنوز در احتمالا بالاترین سطح گفت‌و‌گوهایی از این‌دست، تعلق تباری و قومی نویسندگان، مخاطبان و منتقدان، بالاتر از صحت و اعتبار سخن‌ها و ایده‌های آن‌ها می‌نشیند؟ اگر چنین نیست و در تب هیجان و هوراکشی تباری و قومی یا مواجهات شخصی و مغرضانه‌ی ناشی از یادداشت عتاب‌آلود امیری بر کتاب سپنتا نمی‌سوزیم، به‌عنوان یک مخاطب بی‌طرف، منصف، عادل و فارغ از تعلقات تباری و گرایش‌های سیاسی و کین‌توزی‌های شخصی، در مواجهه با «در افادات یک شاهد»، عبور از پرسش «امیری کیست و چه کرده است؟» باید مطلقا ناممکن باشد. عبور از این پرسش برجسته و درشت، واقعا اجتناب‌ناپذیر است و تأمل و تلاش برای دریافت پاسخ‌های روشنِ هرچند تلخ برای آن، الزام‌آور و حتمی. البته اگر به سیاق همیشگی و با اقتداء به آن فرمول کلیشه‌ای همیشگی «احترام یک استاد را حفظ کنیم» برخورد کنیم، در آن‌صورت، چنین پرسشی، زهر و حرام است و پرسش‌گران آن نیز، مهره‌هایی که ادب و نزاکت و احترام در مورد یک استاد دانشگاه را به دستور بیگانه‌ها و دشمنان رعایت نمی‌کنند. باری، همین چند روز پیش، موجی از ضرب‌وشتم‌های کلامی بر علیه نظام معیوب تحصیلات عالی افغانستان و رفتارهای قومندان‌مآبانه و بدوی برخی از معلمان و مسوولان اداری در دانشگاه‌های دولتی-که به‌حق بود و درست-، باب شده بود. من به‌یاد می‌آورم وقتی در دانشکده‌یی که در آن درس خوانده‌ام، بر بی‌سوادی و تنبلی و استبداد تنها استاد پوهاند روزنامه‌نگاری در کل افغانستان خرده می‌گرفتم، به من توصیه‌های تهدیدآمیزی می‌رسید مبنی بر این‌که حرمت و احترام اساتید را نگه دارم؛ بهانه‌ی فریبنده و قدرتمندی که به‌عنوان یک حفاظ ضخیم در برابر کاستی‌ها و کم‌سوادی‌های استادان دانشگاه، در برابر اعتراض‌ها و نقدهای دانشجویان علم شده است. چنین برخوردی با نگاه‌های اعتراضی میان کسانی‌که مدعی صدای رسای اعتراض و دادخواهی و نقد وضعیت در این کشور اند، اگر نه بسیار بیشتر که دست‌کم به همان حد و غلظت وجود دارد. توصیه‌ی واجب‌الاجرای حرمت‌گذاردن به کارنامه‌ی علمی و دانشمندی و استادی علی امیری یا هر استاد و معلم دیگر، به‌حق و درست است؛ اما نمی‌توان خطاها و اشتباهات و نقض‌های کارنامه‌ی سیاسی کسی را با بهانه‌ی مزخرف و کلیشه‌ای الزام حرمت‌گذاری به کارنامه‌ی علمی‌اش که از قضا گاهی به گرایش‌های شدید تباری هم آلوده است، روپوشی و کتمان کرد. علی امیری استاد دانشگاه و مؤلف آثار گران‌بهای «خواب خرد»، «خرد آواره» و «اسلام»، کسی‌ است و امیری ممدوح دربار محقق، کسی دیگر. اولی، به‌حق و انصاف، شایسته‌ی حرمت‌گذاردن است و دومی، واجب‌النقد و الذم.
چهارم: منهای مورد/مواردی که در خصوص یادداشت استاد امیری گفته آمدم، من با نقدهایی که امیری بر کتاب دکتور سپنتا و کارنامه‌ی سیاسی معیوب و ناموفق و شاید شرم‌آور او وارد کرده است، نه‌تنها موافقم که از انتشار و سپس خواندن‌اش ذوق‌زده شدم. دلیل ذوق‌زدگی کودکانه‌ام این بود که کمی پس از انتشار کتاب دکتور سپنتا، یک بحث داغ و طولانی میان من و یکی از دوستان صمیمی‌ام در خصوص کیفیت کتاب و عیب‌هایی که بر آن وارد است، بالا گرفت. من، با خشم و احتمالا عصبیت، بر سپنتا می‌تاختم و کارنامه‌ی ناموفق و به‌نظر من شرم‌آور سیاسی او را به باد نقد می‌گرفتم. دوستم چندان با استدلال‌های من موافق نبود. من معتقد بودم که سپنتای روشنفکر با ادعاهای سنگینی که او در زمینه‌ی روشنفکری و تعلق فکری به روشنگری و حقوق بشر و دمکراسی و مقوله‌هایی از این‌دست دارد، از نظر من، نه‌تنها شایسته‌ی نکوهش است که حتا در یک تعبیر و برخورد سختگیرانه، شایسته‌ی طردشدن از حلقات روشنفکری هم هست. زیرا او با ادعاهایی که مطرح می‌کند و یک کامیون بزرگ گنجایش بارکردن آن‌ها را ندارد، با توجه به نقش و جایگاه‌اش در حکومت کرزی، در عقیم کردن یکی از تاریخی‌ترین و استثنایی‌ترین فرصت‌های افغانستان برای رسیدن به یک دولت مدرن و رهیدن از دشواری‌ها و بدبختی‌هایی که به آن دچار هستیم، بیشترین مسوولیت و تقصیر را بر عهده دارد، چرا که از کرزی به‌عنوان یک خان قبیله، مارشال فهیم جنگ‌سالار و بی‌باور به دموکراسی، کریم خلیلی وابسته به طریقت تقیه و دیگر بازیگران سیاسی که از قضا مورد نکوهش‌های بسیار شدید و گاه نفرت‌آلود سپنتا قرار گرفته‌اند، نمی‌توان انتظاراتی داشت که نسل تحصیلکرده از سپنتا با آن ادعاهای سنگین و کلان‌اش دارند. از این‌که قلمی به قدرت قلم علی امیری، عیب‌ها و کاستی‌های «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» را برآفتاب کرده بود، کارم را در امر بسیار دشوار کسب قناعت دوستم تمام‌شده دانستم و از طرف دیگر، ته دلم خوشحال بودم که به‌عنوان یک دانشجو، دریافت‌ها و سنجش‌هایم از کتاب دکتور سپنتا با سخن‌های یکی از استادان، نویسندگان و منتقدان صاحب‌نام، تا حدودی همخوانی دارد. از سوی دیگر، من یک زخم عمیق و احتمالا تا سال‌ها التیام‌ناپذیر از دکتور سپنتا دارم. در سال 1392 که دانشجویان دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه کابل، در اعتراض به فساد و تبعیض سنگین بر این دانشکده، در برابر ساختمان پارلمان اعتصاب غذا کرده بودند، دکتور سپنتا پس از دخالت و پادرمیانی ناموفق چندین هیأت و چهره‌ی سیاسی، به محل اعتصاب دانشجویان آمد و با توجه به اعتباری که میان دانشجویان و رهبران آن دادخواهی تاریخی اما شکست‌خورده داشت، به معترضان قول داد که همه‌ی مطالبات آن‌ها یک‌به‌یک برآورده خواهد شد و به این ترتیب، با حیل و ترفند ناشایستی که لکه‌ی ننگی بر پیشانی یک مدعی سنگین‌وزن روشنگری و متعلق به مکتب فرانکفورت خواهد بود، اعتراض دانشجویان را پس از هشت روز اعتصاب غذای طاقت‌فرسا و بسیار-بسیار دشوار پایان داد. دادخواهی شکست خورد و رهبران و پیش‌کسوتان آن، طعمه‌ی فریب و حیلت سپنتا شدند. آقای دکتور به اعتماد بسیار صمیمانه و خالصانه‌ی دانشجویانی که او را از جنس اخگر و اکبر می‌دانستند، خیانت کرد. او، در حق جریان پویا و تازه‌تشکیل دادخواهی دانشجویی و به‌ویژه بیش از هشتاد دانشجویی که برای دادخواهی و مبارزه با تبعیض و فساد، دشواری رقت‌انگیز هشت شب و روز اعتصاب غذا را به جان خریده بودند و برخی از آن‌ها، مدتی بعد دچار عوارض جدی در دستگاه هاضمه‌ی‌شان شدند، خیانتی مرتکب شد که من به‌عنوان یک دانشجو هرگز نمی‌توانم فراموشش کنم. من هنوز هیجان‌ها و تپش‌های دانشجویی برای دادخواهی و اعتراض بر وضعیت را در ذهن و ضمیرم کمابیش حفظ کرده‌ام و از این‌منظر، فارغ از تمام گلایه‌هایی که به‌عنوان یک شهروند و دانشجوی معتقد به اصلاحات و مواجهه‌ی منتقدانه با وضعیت از سیاستمداران دارم، یک خاطره‌ی بسیار تلخ، بخشش‌ناپذیر و زشت از دکتور سپنتا به ذهنم سپرده‌ام که نمی‌توانم فراموشش کنم. این پاره را به این دلیل آوردم تا توضیحی باشد بر این‌که نه‌تنها شیفته‌ی سپنتا نیستم و او را یکی از چهره‌های ناکام با کارنامه‌ی سیاسی گاه شرم‌آور می‌دانم که از قضا در عرصه‌ی تعاملات آموزشی، علی امیری به‌صورت غیرمستقیم حق استادی بر من دارد. من به‌عنوان یک مخاطب، نتوانستم از کنار سویه‌های معیوب و آلاینده‌ی یادداشت علی امیری بر کتاب «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» بی‌اعتنا عبور کنم. امیدوارم لحن تلخ، همیشه خوش‌آیند باشد!

دیدگاه‌های شما
  1. طبق برداشت که من کردم با توجه بر لحن تند و غرض آلود که گویا کدام رقابت های شخصی بین شما وجود دارد.
    و از درد زیاد چنین یاد داشتی را نوشته اید نه بر اساس واقعیت.

  2. در سرزمین که اصالت را خرد خوابیده و حتی عرضی شکل می دهد ، تازیدن و برچسپ های های غیر مودبانه و تشریح آن ماهیت کار دانشمندان را شکل می دهد. در افادات یک شاهد هیچ حرفی از نوع مظروف بودن کتاب روایت از درون نرفته است تا بنیاد نقد بر آن حد و رسم شود. برچسب های استاد امیری حیثیتی است و بیانی از نقد معرفتی اسپنتا صورت نگرفته است و این جا حتی از شما هم د. حاشیه مانده و یا این قوه نقد معرفتی مهمان ذهن شما خم نشده است. ظهور به عنوان یک دانشمند بنیاد معرفتی را حمل میکند نه عمل غیر مودبانه که شکاف های حیثیتی را دنبال کند.
    اثار مدح سرایان شیخین نه کشف جدید نه تکوین را به هم همراه ندارد.

  3. نقد خادم حسن کریمی همان عیب را با خود یدک می کشد که وی به واسطه آن به استاد امیری خرده گرفته است
    نوشته مفصل در این باره باشد برای بعد…

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *