حال متکلم از درونش پیداست – در حاشیه‌ی گفته‌های سخن‌گوی شورای عالی صلح

رضا مِهسا
سخن‌گوی شورای عالی صلح کشور طی یک نطق رسمی از رهبر کشته شده‌ی القاعده، اسامه بن لادن به عنوان شهید یاد کرده است. مولوی شهزاده شاهد، سخن‌گوی شورای عالی صلح افغانستان از تریبون دولت و از آدرس بزرگ‌ترین نهادی که چشم و گوش دولت در روند تحقق صلح در کشور پنداشته می‌شود، دچار توهم بین قاتل و مقتول شده و بن لادن را لقب شهید داده است.
شهید خواندن اسامه توسط این مقام بلند‌پایه‌ی شورای عالی صلح مرا به یاد سخن مشهوری از علی بزرگ انداخت که باری فرموده بودند، «المرء مخبوء تحت اللسانه». آدمی پوشیده در زیر زبانش می‌باشد، همین‌که لب به سخن بگشاید، دُر‌های وجود خودشان را نمایان خواهند کرد.
دقیقا القاعده و طالبان قطع نظر از این‌که دو جریان سیاسی نظامی هم‌سو باشند، دارای وحدت تفکر واندیشه‌اند. القاعده و طالبان در مبنای برداشت و قرائت از اسلام همگون و هم‌پیمانه‌اند. خاستگاه‌ اصلی طالب و القاعده، رادیکالیزم اسلامی و بستر پرورش‌شان، سلفیسم و وهابیسم است. لذاست که طالبانیسم در کشور یک تنها جریان مسلح مخالف دولت نیست. طالبان براساس یک تفکر و یک ایدیولوژی جهانی مبتنی بر خلافت جهانی اسلام شکل گرفته است و این باور در مغز و خون بنیادگرایان این کشور ریشه دارد.
اگر مولوی شاهد به سهو این لقب را به اسامه داده است، نمایان‌گر عمق اعتقاد این مرد به رسیدن به سلف و اسلاف است، که خواب استیلای اسلام خلافتی را برمبنای قرائت خاص خودشان در سراسر جهان بر سر می‌پرورانند و اگر این بلندگوی اسامه و ملا عمر به عمد اسامه را ملقب به این لقب ساخته است، باید برای مردم افغانستان پاسخ‌گو باشد که شهید کیست و شهادت چیست‌؟
اگرچه واژه‌ی شهید و بحث شهادت از جمله مواردی است که باید در قلمرو بحث‌های دینی و عقیدتی آسیب‌شناسی گردد، ولی از آن‌جایی که انسان متدین افغانستانی در پیوند با بحث شهادت و شهید دچار توهم دینی یا هم خود‌ارضایی دینی شده‌ است، نا‌گزیریم به نکات زیر به‌اختصار‌ بپردازیم.
شهادت اسم مصدر‌، گرفته از شهادة عربی است، به معنای گواه در فارسی و بر خط مشی‌ای اطلاق می‌گردد که در آن مرگ خود‌خواسته در راه خدا تمثیل می‌گردد‌ و این فانتزی بزرگی است که نصیب هر بی‌سرو‌پایی نخواهد شد یا نمی‌گردد. شهید در مبانی اولیه‌ی اسلامی به کسانی گفته می‌شد که در رکاب پیامبر در یکی از جنگ‌های دوران حیات وی کشته شده باشد، چنان‌چه از حمزه، کاکای پیامبر به عنوان سید‌الشهدای جنگ‌های وی یاد می‌گردد. بعد از رحلت پیامبر، این اندیشه به همان قوت خویش در میان آحاد جوامع اسلامی باقی ماند، تا این‌که در زمان خلافت حضرت علی و شروع جنگ‌های داخلی میان مسلمان هر دو طرف به کشته شدگان جنگ شهید می‌گفتند و تا این‌که در سال شصت و یک هجری با کشته شدن امام حسین در کربلا، بار دیگر لقب سید‌الشهدا به وی تفویض شد و این روند‌ ادامه پیدا کرد و شهادت نصیب کسانی می‌شد که محض به رضای خدا جان‌شان را فدا می‌کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و جنگ با عراق و شروع جهاد در افغانستان، از شهادت و شهید چنان استفاده‌ی ابزاری برای توجیه جنگ و ایجاد روحیه میان سر‌بازان در جنگ شد، که امروز هرکسی که اگر از بام خانه به پایین پرید و جان داد هم شهید گفته می‌شود یا کسی که در زیر ارابه‌های یک موتر هم جان سپرد، از وی به نام شهید یاد می‌گردد.
فاجعه زمانی پر‌رنگ می‌گردد که تفکیک بین قاتل و مقتول در این جغرافیا وجود ندارد و طریق فی ‌سبیل‌الله نیز به شاخه‌های متعددی تقسیم گردیده است، که پیدا نمودن‌ آن عقل افلاطون و صبر ایوب می‌طلبد‌ که افرادی مانند مولوی شاهد ندارند. مولوی شاهد در گفتار خویش با شهید خواندن اسامه بن لادن مردم افغانستان را تحقیر دینی و عقیدتی کرد. خوب، اگر به‌زعم جناب عالی، اسامه شهید است، تکلیف عبدالعلی مزاری‌، احمد شاه مسعود‌، برهان‌الدین ربانی و عبدالحق و شهروندان بی‌گناه افغانستانی که توسط اسامه و حلقات وابسته به وی از بین رفته‌اند، چه می‌شود‌؟
این اظهارات که من ایمان دارم برخاسته از حس نوستالژی و رجعت به گذشته‌ی مولوی شاهد و کسانی‌که مرض پارادایم نوستالژیک بنیاد‌گرایی و قبیله‌ای گرفته‌اند، می‌باشد و از طرف دیگر، یک نوع دهن‌کجی صریح به قوای مسلح کشور است که روزانه در صفوف دفاع از ارزش‌های ملی و نوامیس افغانی جان‌شان را از دست می‌دهند و در عوض از قاتل‌شان تجلیل می‌گردد.
رها ساختن قاتلان شهروندان افغانی از فابریکه‌های طالب‌سازی به قول خودشان و متهم ساختن امریکا و جامعه‌ی جهانی به تداوم جنگ در کشور در حالی‌که خودشان ده سال تمام با این نیرو‌ها همگام و هم‌کاسه بودند‌ و تشویق دو‌باره‌ی قاتل به کمر بستن کشتن مردم و اینک فریاد تکان دهنده‌ی این سخن‌گوی طالب و القاعده، نه شورای عالی صلح، نمایان‌گر آن است که فردا‌های تاریکی انتظار‌مان را می‌کشد، شاید فردا کس‌ دیگری پیدا شود و ملا داد‌الله لنگ را شهید بخواند.
این مسئله عمق فاجعه‌ی بر‌داشت‌های دینی و عقیدتی در کشور را نشان می‌دهد‌ و لزوم تغییر و تفکیک در رویکرد‌های عقیدتی را مسجل می‌سازد‌ و کمک خواهد کرد قاتل را از مقتول تمیز بدهیم‌ و دیگر شاهد چنین بی‌تمیزی‌ها نباشیم.
و این سیاهه را با شعری از شیخ بهایی به فرجام می‌برم:
حال متکلم از درونش پیداست
از کوزه برون تراود هرچه که در اوست

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *