زینب پیرزاد
«خودتان هم هستید؟»… پرسشی آزاردهنده و تکراری که توأم با نیشخند و طعنهیی هوسآلود، از طرف برخی از مردان در تماسهای تلفونی، پیامهایشان به پیامرسان صفحهی فیسبوک کافهی بارانا و حتا گفتوگوهای رودررو پرسیده میشد؛ اغلب با خندههای بلند و قهقهههای آکنده از تمسخر.
در یکی از روزهای داغِ تابستان، برخلاف پندارها و هنجارهای مسلط و غالب بر جامعه، سه خانم جوان برای کافهیشان در خیابانها و فروشگاههای شهر کابل، بازاریابی میکردند؛ روزهای دشوارگذر اما سرشار از امیدی که انگیزه و انرژی مضاعف آنها برای دنبال کردن ماجراجویی ظاهرا ناممکنی، طعم زنندهی دشنامها، متلکها و نیشخندهای عمدتا جنسی را تاحدی قابل تحمل کرده بود. سه خانم جوان مصمم بودند در برابر پندار مسلط جامعه مبنی بر تکجنسیتی بودن بازارهای کسبوکار عصیان کنند. آنها، نمیخواستند زیر بار ایدهها و هنجارهای مردسالارنه و زنستیزانه در خصوص مرزبندیها و سنتهای بازدارندهی حاکم بر بازار کار و تجارت بروند؛ عصیانی که بسیار دشوار و تلخ مینمود.
کافه بارانا، که طرح آن توسط سه خانم جوان برای اولینبار در قلب کابل در تابستان ۱۳۹۵ ریخته شده بود، ظرف سه ماه ساخته شد. آنها مصمم بودند که حتا امور نظارت بر ساختوساز و خرید و فراهمآوری مواد و مصالح ساختمانی و طرح و دیزاین دکور داخلی کافه -از نصب تابلوهای هنری تا چینش میز و چوکیها- را خود به عهده بگیرند. در فضایی که جز امور منزل تمام کارهای دیگر مردانه تعریف شده و در سامان پندارهای اجتماعی مردانش زنانی که در خارج از خانه کار میکنند، عمدتا بدکاره هستند، ورود به مشاغلی چون کافهداری که در نفس خودش معادل شایع کردن بیبندوباری تلقی میشود، ماجراجویی خطرناکی است. زهرا رضایی یکی از مسوولان این کافه میگوید: «وقتی به کارخانهی خشتپزی میرفتیم، کارگران و فروشندگان آنجا با تمسخر و حرفهای نیشدار بهسختی راضی میشدند که به ما خشت بفروشند. تقریبا در همهی موارد، با مشکل مشابه مواجه میشدیم».
بارانا در نخستین روزهای پس از آغاز بهکار، توجه رسانهها و نهادهای حامی زنان را به خود جلب کرده بود. اما به گفتهی یکی از این خانمها، تشویق و حمایت زنان در هر عرصهیی، کاری سطحی و کاذب است. حرفها اغلب نمایشی، پرشور و کوتاهمدت است. بارانا، پس از مدت کوتاهی به فراموشی سپرده شد، تا آنجا که مشتریانش فقط دخترخانمها و خانمهای دوروبر کافه بودند. بارانا که بدون هیچ کمک مالی و پروژهیی انجوها و با بودجهی شخصی سه خانم جوان برای باز شدن پای زنان به عرصهی تجارت و بازار رقابت تکجنسیتی راهاندازی شده بود، پس از یک سال و اندی در آستانهی ورشکستگی قرار گرفت. به گفتهی مسوولان این کافه، بارانا با این ایده و تصور که احتمالا بتواند به گسترش و شیوع فرهنگ کافهنشینی در میان زیان کمک کند، ساخته شد، فرهنگی که در فرصتهای اندک میان تلخیها و دشواریهای زندگی، زنان بتوانند لحظاتی فارغ از این دغدغههای مخرب، در محیطی امن و سالم، لختی وقت بگذرانند و تفریح کنند.
در جامعهیی که دستوپای زنان را با درد و رنجهای بیشماری بستهاند، کافه بهمعنای واقعی آن احتمالا میتواند جایی برای رهایی و باز کردن بند-بند این زنجیرهای عذاب و درد باشد، اما بر مبنای ذهنیت و تصور غالب مردم از کافهنشینی، برعکس، معنای آن این است که ورود جوانان به کافهها، اسباب برهم خوردن آرامش و دچارشدنشان به عذاب و عوارض روحی راه فراهم خواهد کرد. بر مبنای این تصور، برای بخش قابلتوجهی از جامعه، کافهنشینی معادل چیزی در حدود «بدکارهگی» است پس از آغاز بهکار بارانا، چندین رسانه برای ساخت گزارش به آنجا مراجعه کردند. دیدگاه یک کاربر شبکههای اجتماعی پای گزارش یکی از رسانهها در صفحهی فیسبوکاش بهمعنای واقعی کلمه تکاندهنده و وحشتناک است. او نوشته است: «کافی و چای با چاپی برای مردان خوشاخلاق!»
کافه بارانا توسط زهرا رضایی، جاهده شبان و کبرا توسلی که هر سه لیسانس تجارت و ماستری بازاریابی از یکی از دانشگاههای هند دارند، تابستان پارسال در کوچهی گلفروشی شهر نو، روبهروی وزارت امور زنان آغاز به کار کرد. بارانا، یک سال و اندی بعد، در پاییز امسال ورشکست شد. زهرا رضایی میگوید که آنها به نهادهایی که مشخصا برای زنان و دادخواهی و کمک به امور اجتماعی و شغلیشان کار میکنند مراجعه کردند تا با کافهی آنها قرارداد ببندند و بهموجب این قراردادها، بارانا بستههای غذایی و خوراکی لازم برای ورکشاپها و برنامههایشان را تهیه کند. اما زمانی که قراردادها به مراحل نهایی میرسید، رستورانتهای دیگری با رشوه وارد ماجرا میشدند و به این ترتیب آنها عقب زده میشدند. «به دفتر بانوی اول و وزارت امور زنان و اکثریت ارگانها و موسسههای بینالمللی رفتیم و حرف زدیم که با ما قرارداد ببندند. بعضیهایشان وعده دادند اما عملی نشد. ما مجبور شدیم که کافه را ببندیم».
کافهیی که با آرزو و ایدهی گسترشش در چندین نقطهی پایتخت آغاز بهکار کرده بود تا دختران بیشتری را جذب کار کند و از سوی دیگر تغییر در ذهنیت مردم نسبت به کافهنشینی بیاورد، با تهدیدهای امنیتی، خشونتهای اجتماعی و مشکلات اقتصادی به دامن ورشکستگی پرت شد.
مسوولان این کافه، دلیل بسته شدن آن را مشکلات مالی، خشونتهای اجتماعی، عدم حمایت آدرسهای مربوط به امور زنان و مشکلات تخنیکی عنوان میکنند. زهرا میگوید که هرچند آنها از حمایت خانوادههایشان برخوردار بودند اما در جامعه بابدبینیهای گاه بسیار خشنی مواجه میشدند. بدبینیها، آسیبها و تهدیدهایی که باعث شده است بانوان ریسکپذیری و ماجراجویی لازم برای ورود به بازار مردسالار کسبوکار را نداشته باشند.
کافه بارانا، با شش کارمند که تمام آنها تحصیلکرده و اکثرشان خانم بودند، تأسیس شد. بارانا اما، دخترانی بودند که با یک شکست توقف نکردند. آنها اکنون شاغلاند و دست از کار -هرچند بهشکل کارمندی نه کارفرمایی- نکشیدهاند. آنها، برای شروعی دگرباره، با طرحها و ایدههای واقعبیانهتر و محاسبهشدهتری بر خواهند گشت. زهرا، شکست اول را گام اول پیروزی میداند و میگوید که برای دومینبار، قویتر و قدرتمندتر وارد خواهد شد.