زینب پیرزاد
وقتی بسیار کوچک بود، پدرش او را به کابل آورد و در یتیمخانهیی اسکان داد تا در آنجا زندگی کند، به مکتب برود و داکتر شود. البته در آن زمان همهی این برنامهها یکباره طرحریزی نشده بود. به هر حال، او از پدرش شنیده بود که اگر داکتر شود، زنان قریه دیگر از درد زایمان نخواهند مرد. اما رؤیای تحصیل و شوق داکتری خواندن زمانی که نگین خودش را محصور در میان ابزارهای موسیقی یافت، به پایان رسید. نگین خپلواک بعدها رهبر اکستر زهره شد و این گروه موسیقی دختران افغانستان را در بسیاری از محافل بینالمللی، از جمله در نشست سال گذشتهی «داووس» در سویس رهبری کرد. با این حال، رسیدن به جایگاه نخستین رهبر ارکستر زن در افغانستان ساده نبود. نگین بارها با لحظات دشواری روبهرو شد که میباید آموختن موسیقی را ترک میکرد.
حتا پس از زمانی که نگین با تجربهی هیجانانگیز اجرای موسیقی در تالارهای موسیقی امریکا روبهرو شد، مجبور شد که موسیقی را ترک کند و در برابر موجی از مخالفتها تسلیم شود. این وضعیت سبب شد که او زمان طولانییی را دچار افسردگی باشد. نگین خپلواک، سال ۲۰۱۳ را در تالارهای «کارنگیهال» نیویارک و «کندیسنتر» واشنگتن نواخت و هنرنمایی کرد. او که از چترال پاکستان به یتیمخانهیی در کابل آمده بود، در مورد آن لحظات میگوید: «وقتی روی ستیژ بودم، حس میکردم که جهان زیر پاهای من است.» نگین بعد از سفرش به امریکا، به دیدار خانوادهاش میرود و مردان خانواده، هنر او را «بیعزتی» خانواده میخوانند و اجازهی برگشت به لیسهی مسلکی موسیقی را به او نمیدهند.
نگین شش ماه را دور از موسیقی در خانه سر میکند و در این مدت، دچار افسردگی، مریضی و ریزش مو میشود. او هنوز بیست سال دارد و چینهای ریزی در اطراف چشمان عسلیاش دیده میشود. نگین میخندد: «آن زمان خیلی چاق بودم اما در شش ماه نصف وزنم را باختم.»
با وصف این، نگین هنوز هم تنها نبود و پدری داشت که او را از دهکدهی عروسان ۱۴ساله تا انستیتوت موسیقی همراهی کرده بود. شش ماهی که نگین از موسیقی و درس دور ماند، پدرش در خانه نبود. در واقع این دوستان و اعضای خانوادهاش بودند که او را از رفتن به مکتب موسیقی منع کرده بودند و هنرش را بیعزتی قوم میپنداشتند. وقتی پدرش از سفری که در تاجیکستان داشت به خانه برگشت، نگین را دوباره به کابل آورد و به احمدناصر سرمست (رییس و مؤسس این انستیتوت) گفت: «نگین بعد از این دختر تو است. بنابراین، نگذار به خانه بیاید، چون هر خطری ممکن است او را تهدید کند.»
نگین پس از شش ماه دوری از موسیقی، درس و نوازندگی، در برگشتاش بهصورت جدی به نواختن پیانو پرداخت، در حالیکه قبل از آن ترانه و سرود میخواند و کم-کم آلههای دیگری را نیز مینواخت. اما پس از یکسال فعالیت مستمر، نظر به علاقمندی و پشت کارش شروع به تمرین رهبری ارکستر کرد و در سال ۱۳۹۴ بهحیث رهبر ارکستر دختران«زهره» انتخاب شد. رهبری یک گروه نوازندگان زن برای نگین گران تمام شد و دو سال او را از دیدن خانواده محروم کرد. مناقشاتی که بهخاطر حضور او در تلویزیونها بین اعضای فامیلش بهوجود آمد، نگین را در تنگنای سختی قرار داد. او شبها به این فکر میکرد که نباید خانوادهاش را ناراحت کند و مسبب وقوع درگیری و کشمکشی میان پدر و کاکاهایش شود. با اینحال، نگین گزینهی دیگری پیش رویش نداشت: او موسیقی را انتخاب کرده بود و در هر حالتی باید به آن ادامه میداد.
نگین باور دارد که ادامه دادن به راهی که عشق و علاقهی انسان را تضمین کرده است، در هر شرایطی خوشایند است، هرچند که از پیامدهای آن در جامعهیی چون جامعهی ما نمیتوان بیخبر بود. این نتیجهیی است که نگین از رویارویی دشوارش با مخالفت خانواده و اشتیاق مثالیاش برای موسیقی، گرفته است.
ارکستر زهره سال گذشته اولین سفرش را به کشورهای اروپایی تجربه کرد که در چندین کشور و نشست داووس اجرا داشت. بعد از این سفر، ارکستر زهره تبدیل به سیمای مثبت افغانستان برای جهانیان شد. اینجا بود که حرفهای نگین تحقق یافت و خویشاوندهای او، از تهدیدها و نزاعها در درون خانه دست کشیدند. علاوه بر این، سالهایی را که حتا دیدن نگین برای آنها باعث سرافکندگی بود، پشت سر گذاشتند و به دیدناش آمدند تا با هم آشتی کنند.
نگین نخستین زن رهبر ارکستر در افغانستان است؛ دختری که از دورافتادهترین روستای بدوی به ستیژهای بزرگ جهان رسید: «وقتی پیش ارکستر میایستم، فکر میکنم که پرندهام و پرواز میکنم.» حالا او یک پیانونواز است و انگشتاناش چون رقاص ماهری به رقص میآید و ملودی دلنشینی از برخورد آنها با پیانو شکل میگیرد. او میگوید: «موسیقی زندگی من است.»
نگین در سال ۱۳۷۶ در چترال پاکستان زاده شد؛ شهری که پدر نگین دورهی مکتبش در آن را گذرانده بود. پس از سقوط طالبان خانوادهی نگین دوباره به وطن برمیگردند در زادگاه پدرش، ولسوالی ناری ولایت کنر مسکنگزین میشوند. نگین در ناری به زندگی ادامه میدهد، اما او خیلی پیشتر از این فهمیده بود که چگونه برای خودش رؤیابافی کند.
پدر نگین در سال ۱۳۸۵، او را به کابل میآورد تا در یتیمخانهیی درس بخواند. بدین ترتیب، نگین تا صنف شش را در مکتبهای دولتی درس خواند.
وقتی او دانشآموز صنف ششم مکتب بود، روزی شنید که یکی از استادان لیسهی مسلکی موسیقی با کودکان یتیمخانه میگوید: «مکتب موسیقی امسال از هر دوره (صنف) شاگرد میگیرد و شما یک شانس دارید که تا دو روز تصمیم بگیرید و شامل این مکتب شوید.» نگین از موقعی که استاد در مورد مکتب موسیقی گفته بود، شگفتزده شده بود. بنابراین، تصمیم گرفت که بدون مشوره با خانوادهاش به مکتب موسیقی برود. البته بهزودی تمام اعضای خانوادهاش به مخالفت با او برخواستند، اما پدرش در کنار نگین ماند.
اکنون نگین تازه از مکتب فارغ شده و دو سال دیگر را نیز در لیسهی مسلکی موسیقی به آموختن ادامه خواهد داد. نگین با قطعیتی که در لحن و نگاهش آشکار است، میگوید: «میخواهم در رشتهام دکتورا بگیرم و رهبر ارکستر ملی افغانستان شوم.»
اکنون نگین –که همسایگان و حتا آشنایان خانوادگیاش سالها او را «رقاصه» صدا میکردند- آموخته است که چگونه باید با نگاههای پرسشبرانگیز و کنجکاو مردم روبهرو شود. او مینوازد و به آینده همچنان امیدوار است.