اخگر، دِ‌گر‌اندیشِ تنها

میرحسین مهدوی
استاد اخگر جزو معدود روشنفکرانی است که توانسته‌اند از مرز وابستگی‌های قوم و مذهب گذشته و وجهه‌ی ملی به خود بگیرند. در زمانه‌ای که قوم‌محوری و محلی‌گرایی حتا ارزش‌های هنری و فرهنگی جامعه را نیز شدیدا تحث تأثیر قرار داده و سخن گفتن از ارزش‌های فرا‌قومی شنونده‌ی زیادی ندارد، اخگر به یک چهره‌ی قابل احترام برای همه‌ی اقوام بدل شده است. استاد اخگر کسی است که هم اکثر وابستگان جریان‌های چپ و هم بسیاری از دل‌دادگان اردوگاه راست مریدان اویند.
تردیدی نیست که این مسئله برای کشوری چون افغانستان امری است بسیار مبارک، اما آیا برای خود روشنفکر نیز به همین پیمانه نیک و مبارک خواهد بود؟ آیا استاد اخگری که از مرز ملیت و وابستگی‌های قومی گذشت، توانست به پایگاه اجتماعی و اقتصادی بهتر و والاتری دست یابد؟ یافتن پاسخ مناسب برای این پرسش کمی دشوار می‌نماید. به حکم منطق، کسی که متعلق به هویت همه‌ی آحاد یک سرزمین باشد، باید دارای پایگاه اجتماعی و اقتصادی بهتر و قوی‌تری باشد. بنابراین، توقع ما این است که استاد اخگر را به عنوان یک روشنفکر ملی واجد موقعیتی بسی والاتر از روشنفکران قوم‌محور بدانیم، اما واقعیت‌ها چیز دیگری می‌گویند. نه تنها واقعیت‌های جامعه، که واقعیت‌های زندگی استاد اخگر روایت‌گر حدیت دیگری‌اند. واقعیت این است که استاد اخگر در اوج شهرت‌ تنها بود و با همه‌ی محبوبیتی که داشت، با فقر و نداری دست‌و‌پنجه نرم می‌کرد. پارادوکس تنهایی یک روشنفکر در اوج محبوبیت او نشان‌گر ناکارآمدی و اشکال در سیستم ارزشی یک جامعه است. یا باید شهرت استاد اخگر یک افسانه‌ی خیالی باشد یا هم این‌که تنهایی او تنهایی واقعی نباشد. چگونه چنین چیزی ممکن است که کسی در میانه‌ی عظیم توجه و تماشا، ادعای بی‌کسی کند؟ چگونه ممکن است که در میان طرف‌داران فکری بی‌شمارش هم‌چنان با مشکلات فراوان اقتصادی و مالی دست‌و‌پنجه نرم کند؟
به نظر می‌رسد که در موقعیت فعلی «چهره‌ی ملی» چیزی است همانند افسانه‌ی «کوه قاف» که اگر وجود هم دارد، در وادی واقعیت‌های دنیای ما نمی‌گنجد. کوه قاف جایی است خوب‌تر از این‌جا، زیبا‌تر از این‌جا و بالاتر از این‌جا. اما واقعیت این است که کوه قاف جایی است که در این‌جا نیست. مشکل اصلی ما با کوه قاف در دنیای واقعی، در وادی بیرون از دنیای افسانه و افسون نیز همین است. دنبال کوه قاف در میان واقعیت‌های این جهان نباید گشت. به نظر می‌رسد که در افغانستان روشنفکر ملی نیز یک چنین چیزی باید باشد. ما هنوز بنیان‌های فکری «ملی بودن» را به‌درستی تعریف نکرده‌ایم و به‌خوبی نمی‌دانیم که هویت «افغان» چگونه هویتی است و کسی که افغان است و پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک نیست، چگونه آدمی است؟ یا حتا در یک حالت ایده‌آل‌تر و رویایی‌تر‌، چگونه یک پشتون می‌تواند هم پشتون باشد، هم افغان؛ یک تاجیک هم تاجیک باشد و هم افغان و‌…؟ این ترکیب هویت در وادی تأمین منافع چگونه کار خواهد کرد؟ باید در نظر بگیریم که ما هنوز نتوانسته‌ایم فرهنگ ملی را به صورت مناسبی تعریف کنیم و از دامن آن هنر ملی را به دست بیاوریم. در چنین وضعیتی، سخن گفتن از روشنفکر ملی با دشواری‌های بسیار زیادی همراه است. چنین است که به نظر من، روشفکر ملی همه‌ی پشتوانه‌های قومی‌اش را هزینه‌ی سفر به قله‌ی ملی شدن می‌کند و وقتی به قله‌ی مورد نظرش رسید‌، چیزی از پشتوانه‌ی پیشین برایش باقی نمانده است.
با این مقدمه، باید بگویم که استاد اخگر بخش بزرگی از عمر روشنفکری‌اش را در تنهایی گذراند و این تنهایی با رشد نمودار شهرتش نیز کاهش نیافت. همه‌ی افراد وابسته به اردوگاه‌های فکری چپ و راست با همه‌ی ارادتی که به استاد دارند‌، او را عضوی از جرگه‌ی خود نمی‌دانند و هرچند در کنار اویند، اما در حقیقت در کنار او نیستند. با استاد اخگر حاضرند عکس یادگاری بگیرند و اما حاضر نیستند سیره و روش فکری او را به رسمیت بشناسند. آن‌چنانی که بسیاری‌ها با او عکس یادگاری گرفتند، اما همین بسیاری‌ها برای سامان دادن زندگی استاد آستین‌شان را بالا نزدند و عملا به کمک او نشتافتند. دلیل مشروح این امر هرچه باشد، غیر‌خودی پنداشتن او باعث شده بود که استاد برای بسیاری‌ها مرد خوب، مهربان و مبارز باشد، اما این مرد مبارز با همه‌ی خوبی‌هایش از جنس و از سنخ آن بسیاری‌ها نبود.
این تنهایی زاده‌ی عوامل بسیاری است که به صورت خلاصه می‌توان آن‌ها را چنین دسته‌بندی کرد:
1- عبور از مرز هویت قومی و دست شستن از ارزش‌های آن به معنای انزوای هویتی اجتماعی است. در جامعه‌ی قطب‌بندی شده‌ی افغانستان کسی که بخواهد به همه‌ی قطب‌ها وابسته باشد، به معنای آن است که واقعا متعلق به هیچ‌یک از قطب‌ها نباشد. کسی که پشتون نباشد‌، در همه‌ی معادلات سیاسی پشتون نیست و غیر‌پشتون باقی خواهد ماند. کسی که تاجیک ، هزاره ، ازبک و‌… نباشد و در صف این گروه‌های قومی علیه گروه‌های دیگر نجنگد، هیچ‌گونه حمایتی از سوی این گروه‌های قومی دریافت نخواهد کرد. به همین دلیل، اخگر چون نه پشتون بود، نه تاجیک، نه هزاره و نه ازبک، نتوانست از هیچ‌یک از منافع وابستگی به این اقوام بهره بگیرد. در کشوری که هنوز هویت ملی تعریف نشده است، در سرزمینی که هنوز قومیت بالاترین دیوار بالای سر مردم است، در کشوری که هنوز کشور نشده است، روشنفکر ملی‌اندیش سرانجامی جز این ندارد.
2- فرض را براین بگذارید که اخگر ازسازمان نصر اخراج نشده و تا هنوز در هوای همان سازمان مانده بود، آیا اخگر نصری در مقام مقایسه می‌توانست شبیه همین اخگر غیر‌نصری باشد؟ مطمئناً پاسخ منفی است. اخگر در هر حزبی که می‌ماند، اخگر دیگری می‌شد و امروز ما با اخگر‌ی دیگر مواجه بودیم. اخگر توان کافی برای ورود و باقی ماندن در رقابت‌های سیاسی را داشت. عدم حضور اخگر در صفوف احزاب سیاسی کشور، علی‌‌رغم این‌که یکی از عوامل رشد و ترقی او به عنوان یک روشنفکر ملی تلقی می‌شود، یکی از جدی‌ترین عوامل تنهایی او نیز به شمار می‌رود. هیچ‌حزبی جایگاه تبلیغات اندیشه‌ی اخگر و زمینه‌ی تسهیلات زندگی او را فراهم نکرد.
3- اخگر یک مسلمان شیعه بود، اما شیعه بودن برای او یک مسئله‌ی کاملا خصوصی تلقی گشته و کمتر از مرز مسایل شخصی او عبور کرده است. این مسئله باعث شده است که اخگر هم برای اهل سنت مورد احترام باشد و هم برای غیر‌مذهبی‌ها. اما همین ویژگی مثبت و سازنده نقشی کاملا بر‌عکس را در زندگی شخصی اخگر بازی کرده است. اخگری که در هیچ‌یک از جبهه‌های اعتقادی حضور ندارد، چطور می‌تواند توقع داشته باشد که مورد حمایت جبهه‌های اعتقادی قرار گیرد؟ افغانستان سرزمین حکومت اعتقادات است. در کشوری که خدا اگر شیعه نباشد، برای شیعیان و اگر سنی نباشد، برای سنی‌ها از اعتبار خدایی ساقط است‌، چگونه ممکن است که یک فرد در وادی اعتقاداتش فقط مسلمان باقی بماند‌؟ در کشوری که پیروان هر مذهب گروه‌های مذهبی‌ دیگر را به خاطر خدا و با نام بی‌خدا از صحنه خارج می‌کند، چگونه می‌توان در عرصه‌ی فعالیت اجتماعی در برابر مذهب با موقعیت نامشخص موضع گرفت؟ کسی که در عرصه‌ی فعالیت‌های سیاسی شیعه نیست، قطعا مورد حمایت رهبران مذهبی شیعه قرار نمی‌گیرد و هرکسی که در عمل سنی نیست، از حمایت پیشوایان اهل سنت بی‌نصیب می‌ماند. مشکل اخگر این بود که موضع ضد‌دینی هم نداشت تا چپی‌های افراطی برای حمایت از او سینه سپر کنند. او در برابر مذهب موضع کاملا بی‌طرفانه داشت و این بی‌طرفی علاوه بر این‌که برای همه‌پسند شدن و ملی شدنش نقش بسیار مثبتی بازی می‌کند، اما در عرصه‌ی واقعیت‌های سیاسی‌–‌اقتصادی افغانستان یکی دیگر از عوامل جدی تنهایی او به حساب می‌آید.
4- در جامعه‌ای که اندیشدن‌، همانند بسیاری از کنش‌های دیگر، یک امر قومی، قبیله‌ای و منطقه‌ای پنداشته می‌شود و هر‌کس باید چنان بیاندیشد که دیگران می‌اندیشند‌، د‌گر‌اندیش بودن و مثل دیگران نیاندیشیدن می‌تواند به تنهایی بیش‌تر یک روشنفکر بیانجامد. البته قبل از هر سخنی اجازه می‌خواهم که اصطلاح «د‌گر‌اندیش» را کمی توضیح دهم، چون که اندیشیدن یک فرایند الگو‌ناپذیر است. هر‌کسی که می‌اندیشد، «شبیه خودش» می‌اندیشد. در فرایند اندیشیدن چیزی که بسیار مهم است، خود‌اندیشیدن نیست، بلکه نتیجه و حاصل آن است که اهمیت دارد. حاصل اندیشیدن، اندیشه است. بنابراین، دگر‌اندیش کسی است که اندیشه‌ی دیگر دارد. د‌گر‌اندیش همانند دیگران‌ به امر اندیشیدن مبادرت می‌ورزد‌، از همان سیستم منطقی، فلسفی و فکری عام بهره می‌گیرد، اما بر‌خلاف همه‌ی افراد دیگر، به نتیجه‌ی متفاوت می‌رسد. در افغانستان رسم برآن است که هرکسی که می‌اندیشد، باید به نتایج از پیش تعیین شده‌ای برسد. این نتایج البته در دستگاه‌های نژاد، مذهب و منطقه از قبل تعریف شده‌اند. وظیفه‌ی افراد در فرایند اندیشدن، رسیدن به همان الگوهای از پیش تعیین شده است.
استاد اخگر از معدود کسانی است که هم در حوزه‌ی دین‌پژوهی و هم در وادی اندیشه‌ی سیاسی اکثرا به نتایج کاملا هنجارشکنانه و متفاوت با دیگران می‌رسید. همین مسئله باعث شده است که او نتواند خود را در حصار سیستم‌های فکری سیاسی و دینی خاصی منحصر نماید. متفاوت بودن در عرصه‌ی اندیشه، مستلزم نقد فهم دیگران و سیستم بینایی سیاسی و دینی آنان است. استاد اخگر در مقاله‌های مختلف و در دوره‌های متفاوتی از عمر پُربرکتش دست به چنین نقد‌های هنجارشکنانه و تکان دهنده زده است. د‌گراندیش بودن استاد اخگر هرچند در دنیای روشنفکری یک امتیاز ویژه تلقی می‌شود، اما در دنیای اقتصاد و جامعه به عنوان یکی از عوامل جدی برای تنها‌تر شدن و تنها‌تر ماندن استاد نقش بازی کرده است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *