«ویکی» و «راج» دوست داشتند روزی به خانه خبر بیاورند که آنها پس از تحمل 12 سال سختی سرانجام موفق شدهاند. نه تنها خودشان که پدر و مادرشان هم سخت دوست داشتند که این اتفاق در زندگی فرزندانشان بیافتد. از وقتی آنها دانشآموز مکتب استقلال شدند، «کرتار سینگ» پدرشان، میخواست که ویکی را در شنل داکتری ببیند و راج را با کلاه مهندسی.
9 سال از فراغت شان از مکتب میگذرد اما تا حالا چرخ روزگار طوری چرخیده که نه آنها به آرزویشان رسیدهاند و نه پدر و مادرشان آن خبر خوش را شنیدهاند.
چرا دانشآموزان سیک و اهل هنود به دانشگاه نمیروند؟
در میان جامعهی سیک و اهل هنود افغانستان، گراف دانشآموزانی که بتوانند به دانشگاه راه پیدا کنند و تحصیلات عالی داشته باشند، صفر است. اغلبشان حتا کلاس دوازدهم را هم تمام کرده نمیتوانند. بیشترشان تا کلاس ششم یا هفتم درس خواندهاند.
کرتار سینگ 58 سال دارد و متولد کابل است. او فقط تا کلاس هفتم درس خوانده است. میگوید که بهدلیل مشکلات مالی نتوانسته درسش را ادامه دهد. همینطور نریندر سینگ 37 ساله، هنوز پایش را به مکتب نگذاشته است.
همیشه اینطور هم نبوده؛ نسل قبلی سیکها و اهل هنود افغانستان از نظر دانش و تخصص با نسل امروزشان قابل مقایسه نیست. 30 سال پیش پزشکان و متخصصان سیک و هندو صاحب نام و نشانی بودهاند و در ردههای بالای ساختار دولت کار میکردهاند. بهنقل از کرتار سینگ، در زمان ظاهرشاه، دیون نارینجن وزیر مالیه افغانستان بوده است. همینطور در دوران حکومت چپیها و دولت داکتر نجیب، پزشکان سیک و اهل هنود در بیمارستانهای دولتی کار میکردهاند. او بهطور نمونه از چند تن آنها نام میبرد: «داکتر بنسری لال، متخصص داخله بود. سونارام در بیمارستان چهار صد بستر جراح زبردستی بود. سم سنتوک سیک، متخص اعصاب بود. داکتر باب سینگ متخصص جلدی بود. تاراسینگ در بیمارستان میوند متخصص کودکان بود. داکتر حربنس سینگ رییس بیمارستان ابن سینا بود. از این پیشتر که برویم در زمان ظاهرشاه، دیون نرینجن داس، اهل هنود، وزیر مالیه بود.»
آقای سینگ میگوید که در جریان جنگهای داخلی، همهی افراد تحصیلکرده این جامعه، مجبور به ترک افغانستان شدند و حالا به مرحلهیی رسیده که هیچ فردی با تحصیلات عالی در میان شان حضور ندارد.
پس از حملهی انتحاری (10 سرطان) در ننگرهار که عمدتا شهروندان سیک و اهل هنود را هدف قرار داد، افراد نخبه و دانشآموختهی این اقلیت آسیبپذیر، کشته شدند. اوتار سینگ خالصه، سناتور دور پانزدهم شورای ملی افغانستان و دارای سند ماستری در آیین سیک و راول سینگ، فعال مدنی دارای لیسانس داروسازی، نیز کشته شدند. وقتی قرار شد، جایگزین اوتار سینگ برای نامزدی در انتخابات پارلمانی معرفی شود، در میان جمعیت بیش از هزار نفری سیک و اهل هنود، هیچ فردی با تحصیلات عالی پیدا نشد. سرانجام شورای سراسری سیک و اهل هنود افغانستان تصمیم گرفتند که نریندر سینگ پسر اوتار سینگ را به جای پدرش برگزیند که حتا سواد خواندن و نوشتن هم ندارد.
پرسش اینجاست که این قحطی سواد در میان جامعهی سیک و اهل هنود ریشه در چه دارد؟
وضعیت بد اقتصادی
هنگام گفتوگو با شماری از آنها دریافتم که دلایل متعددی در این بحران آموزش و پرورش دست دارد. بیشتر خانوادهها فرزندان پسرشان را در سن هفت، هشت سالگی دنبال کار میفرستند. مسالهی مالی یکی از مهمترین دلیل ترک مکتب دانشآموزان سیک و اهل هنود است.
ویکی و راج هم بهدلیل وضع بد اقتصادی و مشکلات مالی نتوانستهاند درسشان را ادامه دهند و وارد دانشگاه شوند. ویکی 26 سال دارد و در تایمنی کابل متولد شده است. در یک خانوادهی هشت نفره زندگی میکند که از این میان فقط او و راج فارغ کلاس دوازده هستند. برادر کوچکترشان سورپال سینگ بهدلیل آزار و اذیت همکلاسیها و اطرافیانش نتوانسته بیشتر از کلاس هفتم درس بخواند. خواهرش جسمیتکار دانشآموز کلاس چهارم است.
مزاحمت و آزار
در کنار این شرایط بد اقتصادی، مزاحمت و آزار کلامی و فزیکی نیز دانشآموزان سیک و اهل هنود را مجبور به ترک مکتب میکند. ویکی با آن که نمیخواهد تمام خاطرات آزاردهندهی دوران کودکی و دانشآموزیاش را بگوید اما با گفتن چند تکهی آن به وضوح رنگ و حالت صورتاش تغییر میکند: «وقتی خرد بودم بچهها مرا اذیت میکردند. مجبور شدم از کلاس سوم تا هشتم را در آموزشگاههای خصوصی بخوانم. مرا کچالو میگفتند، هندو میگفتند. با بادمجان رومی میزدند. ما سیک هستیم، هندو نیستیم. فعلن در کوچه و بازار کسی ما را اذیت نمیکند اما کودکان ما را اگر تنها باشند اذیت میکنند.»
کرتار سینگ، پدر شش فرزند اما روایت تلختری از دوران دانشآموزی فرزندانش دارد: «در گذشته مردم ما به دانشگاه میرفتند اما حالا تعصب علیه ما زیاد شده است. یک پسرم در مکتب نادریه درس میخواند. پسر دیگرم پس از آن که از صنف دوازده فارغ شد، میخواست دانشگاه بخواند. یک روز که طرف دانشگاه میرفت در وسط راه یک نفر پایش را پیش پای او گذاشت و پسرم با صورتش محکم به زمین خورد و شدیدا آسیب دید. من هم همراهش بودم. آن شخص را گفتم که پسرم چه کاری به کار تو داشت که چنین کردی. یک باره ده-یازده نفر دیگر دورم جمع شدند و گفتند که او کافر تو چه میگویی! اگر بیخیال نمیشدم مرا هم میزدند. پسرم بعد از آن اتفاق دیگر درس را ترک کرد.»
او میگوید که نسبت به گذشته رفتارهای نامناسب و مزاحمت در برابر آنها افزایش یافته و کودکانشان نمیتوانند آزادانه مکتب بروند: «حالا هر روز زندگی سخت میشود. مشکلات اجتماعی زیاد شده است. کودکان ما نمیتوانند آزادنه مکتب بروند. کودکان و جوانان غیرسیک و اهل هنود، کیف و مویشان را چنگ میزنند. کتابهایشان را دور میاندازند. یک روز برای امتحان پسرم را گفتم که تو جلوی من برو و من ترا دنبال میکنم تا ببینم کی و چرا تو را اذیت میکند. یکی آمد کیفش را چنگ زد و به زمین انداخت. دیگری کتابهایش را پاره کرد. من از پشت میدیدم. بزرگترها از کنارش رد میشدند و فقط میخندیدند.»
ستویر سنگ، آموزگار میگوید که دختران و زنان سیک و اهل هنود نسبت به مردان محرومیت و محدودیت بیشتری دارند. آمار سواد در میان آنها صفر است و تنها زن باسواد، انارکلی هنریار، سناتور اهل هنود در مجلس بزرگان افغانستان است. او میگوید: «دختران فعلا در مکتبهای خصوصی یا دولتی تا صنف پنجم یا ششم درس میخوانند. از طرف خانواده مشکلی برای درس خواندن ندارند ولی مزاحمتهای خیابانی برای دختران و زنان سیک و اهل هنود خیلی زیاد است. اغلب دختران سیک از صنف ششم نتوانستهاند بیشتر بخوانند. البته مکتب تا صنف دوازده درس میدهد اما وقتی دختران کمی بزرگ شدند خودشان تصمیم میگیرند که دیگر به مکتب نروند چون نسبت به دیگر زنان، بیشتر آزار میبینند.»
کرتار سینگ میگوید که برای این که افغانستان را جایی بهتری برای زندگی بسازد، همراه با دو برادرش هر کدام دو-دو بار سربازی کردهاند. حالا امیدی برای بهترشدن ندارد. در حالی که یاس در نگاه و لحناش پیچیده، میگوید که مجبور است افغانستان را ترک کند. وقتی پرسیدم اگر روزی افغانستان را ترک کند، به کدام کشور میرود، در پاسخم گفت که فرقی نمیکند کجا باشد، هر کجا که باشد فقط دین و مذهب در آن مساله نباشد: «فقط کافی است انسان باشند و قدر انسانیت را بدانند. هر انسانی که متولد میشود، فقط انسان است این جامعه و خانواده است که او را مسلمان، هندو، سیک و مسیحی میسازد. مذهب اول، انسانیت است.»
بیشتر مردان جامعهی سیک و اهل هنود مصروف مغازهداری هستند و هنوز هیچ یک از مردان یا زنان آنها کارمند و مامور دولت نشدهاند. حتا ویکی که چندزبانه است و به زبانهای فارسی، انگلیسی، فرانسوی، اردو، پنجاپی، هندی و بنگالی تسلط دارد، تا هنوز نه دنبال کار اداری گشته و نه هم در فکر آن است: «میدانم کار بدون رشوه و پارتی پیدا نمیشود.» او هشت ماه میشود که ازدواج کرده است.
ویکی و برادرش راج هر کدام با ریشهای پرپشت و اندامهای درشت از بانک سحر تا تاریکی شب، پشت ویترین مغازههای سیمساری و داروفروشی یک تنه کار میکنند. دیگر پذیرفتهاند که حسرت داکتر و مهندس نشدن را کماکان تا آخر عمر خود میخورند.
هرچند ویکی و راج دیگر آن پسربچههای ترسای دیروز نیستند که تا پای شان به کوچه و خیابان باز میشد، بچههای دیگر شروع میکردند به آزردنشان ولی باز هم از بیم آیندهی نهچندان امیدبخش آب خوشی از گلوی شان پایین نمیرود.