نصیر مهرین
… اگر اشرف غنی احمدزی ابراز علاقه نمود که متدین است و با آوردن تسبیح در دست، وانمود کرد که در پی انجام کارهایی است که خدمت به دین اسلام را در پی دارد، گویی ندانسته است که:
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست…!
سببهای نگارش این نبشته
چندین دهه میشود که خبرهای افغانستان و جهان را میشنوم. چه کم یا بیش، به هرحال، تا آنجا که میسر است و مقدور، در پای رادیو نشستهام. پس از آسان شدن دسترسی به خبرهایی که از طریق تلویزیون به نشر میرسند، به پردهی این رسانه نگاه کرده و برخی گزارشها و خبرها را در کتابچهای مینویسم. بهتر شدن وسایل خبررسانی و بهویژه دسترسی به خبرها را از راه «ایمیل» و بعضی وقتها استفاده از تیلفون، نه تنها این خوبی را بار آورده است که بهزودی ممکن، حتا از جزئیات خبری آگاهی حاصل شود، بلکه جای نوشتن نامه و انتظار دریافت پاسخ آن را نیز گرفته است. در گذشته بعضی وقتها چندین هفته را در برمیگرفت، تا نامهای حاکی از خبرهای جالب یا پاسخ به پرسشها دریافت میشد.
اینهم گفته شود که محتوای برخی از خبرها بسیار دلآزار است و پارهای هم تبسمانگیز و خندهآور. اما از خندههایی که بر اعمال دیگران دست دهد، نه از خندههایی که میتوان با دیگران داشت. به تعبیر شوپنهاور، خنده برآن «بياني که در او ناسازگاري باشد». خبرهاییاند که پرسش و تفکر برمیانگیزند و خبرهاییاند که موضوعات مشابه را به یاد میآورند.
هفتهی پیش، پیامی داشتم از هموطن ژورنالیست، جناب علی مدنی از آسترالیا که رادیو نوای کهسار را مدیریت میکند. پیامشان این بود که بازهم مصاحبهی مفصلی انجام دهیم پیرامون اوضاع افغانستان و بهویژه انتشار لیست 5000 هزار تن از قربانیان ستم کودتای ثور و نامزدان انتخابات ریاست جمهوری سال 1393. با خوشی پذیرفتم و سعی نمودم تازهترین خبرها را بیابم.
مشغول چنان کاری بودم که باری گفته شد، آقای اشرف غنی احمدزی نامزدی خویش را برای انتخابات ریاست جمهوری اعلان نمود و متعاقب آن وی را در صفحهی تلویزیون دیدم که با لباس آراستهی افغانی در برابر میز ادارهی ثبت نام حضور رسانید. لباس، طرز رفتار و تبسمهای دیپلماتیک نمایشی را که یکسو بگذاریم، داشتن یک تسبیح دیگر یا غیر از آن تسبیحهایی که در دست دارد، برایم بسیار چشمگیر شد؛ با ایجاد همان تبسمی که یاد نمودم. شخص احمدزی هم کوشید که تسبیح را با چنان حرکات موزون در دست نگهدارد که چشم کمرهی تلویزیونها آن را بهخوبی ببینند. اگر درک منظور سیاسی بهرهگیری از تسبیح در ذهنم وجود نداشت، شاید گمان میکردم که وی با کدام مؤسسهی تجارتی پیمان تبلیغاتی بسته است که هنگام روبهرو شدن با کمرههای تلویزیونی، تبلیغ شرکت تسبیحفروشی ایشان را نیز انجام دهد و پول بستاند.
این را یادآوری نمایم که گمان نکنید چنان تبلیغاتی وجود ندارند. نخست یک نمونه از چنان تبلیغ را میآورم و بعد موضوع را دنبال میکنم:
«تسبیح بسیار زیبا، اصلی و معدنی شاه مقصود
دارای ارتعاشات بسیار ملایمی است و کل سازمان بدن را فعال میکند. این سنگ باعث هماهنگی و آرامی در اعصاب میشود. برای تقویت قلب و اصلاح جریان خون و رهاسازی چاکرای شبکهی خورشیدی بسیار مؤثر است و نیز برای درمان افسردگی، عصبانیت، بیخوابی و حالتهای ضعف مؤثر میباشد. به علاوه، کمک بزرگی به بیماران کبد میکند. اعصاب حس چشایی را تحریک و غدد را تقویت میکند. ستون فقرات را نیرو میبخشد و سر درد را تسکین میدهد. همچنین برای تنگی نفس برونشیت سرفه و سرماخوردگی مفید است. این سنگ با تأثیر بر چاکرای شبکهی خورشیدی قدرت تمرکز خلاقیت و آگاهی را زیاد میکند. تفکرات عالی و برجسته ایجاد میکند و روحی شاداب و چالاک به ما میدهد. این سنگ باعث شادی خلق و خوی خوش صلح همراه با همآهنگی و نظم میشود». [1]
(تارنمای رایانک).
من پس از دیدن آن صحنه و تسبیح آقای احمدزی، تبسم و تأثر را در خویش احساس نمودم. اما پرسشی برایم دست نداد که دلیل آن را نیز میآورم. دست با تسبیح او چند بیت را به یادم آورد که غلبهی احساس تبسم بر تأثر نیز بود، آنها را نیز بیاورم:
حافظ:
رشتهی تسبیح اگر بگسست، معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
گفتم، شاید احمدزی با آن حرکات ظریفانه و رعایت حال تسبیح، این بیت خواجه حافظ بزرگوار را شنیده است که هنگام روی آوردن دگرباره به طلب قدرت و دست بردن به سوی دامن یا ساعد معشوق یا همان قدرت، رشتهی تسبیح نگسلد!
یا اینکه برخلاف شکوهی ابوسعید ابوالخیر، عارف یکدل و یکچهره، احمدزی بربنیاد تجارب چندین ساله پنداشته است که در این ملک خوب است که ادا و اطوار زاهدگونه را با داشتن تسبیح در دست به نمایش بگذارد که ای مردم! در همین لحظاتی که نامنویسی کسب قدرت دارم، ذکر سبحانالله نیز میکنم.
ابوسعید ابوالخیر گفته بود:
گـــه زاهـــد تسبیح به دستم خوانند
گــه رنــد و خراباتی و مستم خوانند
ای وای به روزگــار مستوری من
گر زانکه مرا چنان که هستم خوانند
و شاید هم احمدزی دست با تسبیح را برای این منظور به نمایش نهاد، تا مقدمهای باشد برای سخنرانیهای بعدی که بگوید: توسل به این تسبیح پیشینهای دارد، ماحصل استخارهی پیر و مقام متبرکی است و آن پیر این تسبیح را به وی داده است. آنگاه تمسک به این سخن خواهد کرد:
«اگر ديديد که کسي به شما تسبيح داد، يا تسبيح از دست کسي گرفتيد، شما را به کار خير و صلاح دعوت ميکنند و اگر شما به کسي تسبيح داديد، کاري را از دست ميدهيد». [2]
اگر احمدزی ابراز علاقه و احترام نمود که متدین است و با آوردن تسبیح در دست، وانمود کرد که در پی انجام کارهایی خواهد بود که خدمت به دین اسلام در پی دارد، گویی ندانسته است:
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست!(؟)
یا سخن شناخته شدهی سعدی بزرگوار را که سدهها است دوره میکند، نشنیده است:
سعدی
عبادت* به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سـجاده و دلق نیست
همچنان از قایم مقام فراهانی را که:
از دست تو سوراخ به سوراخ گریزد
زاهد چه بلایی تو که این دانهی تسبیح
(*) در برخی از نسخهها طریقت آمده است
در واقع احمدزی از جانب دیگر موضوع یا افشأ شدن استفاده از تسبیح از طرف چنان زاهدان ریایی آگاه نبوده است؟! آشکار است که تکنوکرات شناخته شدهای مانند آقای احمدزی در زندگی خویش عابد و زاهد نبوده و نیست که از تسبیح به عنوان حساب کنندهی دعاها و اوراد استفاده نماید. پس او با این وسیله به شکار مردمی میرود که به درک و فهم و دنیای ویژهی خویش دارندگان عبا و قبای زاهد نمایانه و از جمله داشتن تسبیح در دست را مواردی نیکو میدارند. اما نیک آشکار شده است که چنان چهرهها همین که به خلوت رفتند، آن کار دیگر میکنند.
راهبرد احمدزی در این زمینه جانب بهرهبرداریهای زیانبار قومی را پیوند میزند. همان راهبردهای قومی که اگر وی و دیگران تعدادی را به سوی خود برای رایدهی میکشانند، زیانهای تفرقهافگنانهیشان مدتها آسیبزا اند و دیرپا.
دیدن تظاهر وی، موضوعاتی را به یادم آورد که مشابه چنین رفتارها و انگیزههای استفادهجویانه اند. موضوعاتی که پیشتر برای چرایی چنین رفتارها و انگیزههای حاکم برآن، پاسخ ارائه نموده بودند. از آنرو، رفتار او در بلند آوردن و برجسته نمودن چهرهی تسبیح، پرسشی ایجاد نکرد. رفتم و سراغ یادداشتهای پیشینه را گرفتم.
تدارک مبارزات و انتخابات دورهی پیشین ریاست جمهوری و استخارهی جناب صبغتالله مجددی برای آقای حامد کرزی را دیدم. شاید به یاد شما نیز باشد. جناب مجددی از استخارهی خویش نتیجه گرفته بود که آقای حامد کرزی در انتخابات ریاست جمهوری پیروز میشود.
و هنوز طنین سرد و تأثربارِ استخارهی جناب حضرت صبغتالله مجددی برای پیروزی آقای حامد کرزی در دور دوم ریاست جمهوریاش، گوشآزار بود که فیلمی حاکی از رونق بیشتر بازار جادوگری و تعویذنویسیها را دیدم. فیلم مستند و نمایانگر مراجعهی بیماران بیشمار به سوی دعانویسان، که شفای بیماریهای خویش را از آنها میجستند. از میان چند تن دعانویسی که در فیلم ظاهر شده بودند، برخی بیسواد نیز بودند. [3]
یادم آمد که دوستی هنگام شرح برخی داستانها و قصهها از کابل، میگفت: مراجعه کنندگان به سوی تعویذنویسان، بیشتر از مراجعان معاینهخانهی طبیبان اند!
کسانی که از اخذ رشوت نمره دهندگان معاینهخانههای داکتران آگاهی دارند، تصور نکنند که این دسته از مراجعه کنندگان به سوی تعویذنویسان از دادن رشوت گریختهاند.[4] وقتی تسبیح در دست اشرف غنی احمدزی یادآور بازتابهای منظوم و منثوری نیز میشود که از تسبیح به دستان پیشینه در ادبیات برجای مانده است و هنگامی که استخارهی جناب مجددی را به یاد میآوریم و نمونههایی از بقیهی جوانب را میبینیم و میخوانیم، ناگزیر حافظهی تاریخی ره به نمودهای دیگری نیز میبرد که میشود آنها را همزادانِ چندگانگی چنین نیرنگها نامیـد؛ با عمری که به درازای تاریخ استفادهی سو از عقاید مردم دارند.
در این نبشته نشان میدهیم که همه خواستگاه مشترکی دارند. خواستگاه استفادهی سو از پذیرفتهها و مقدسات دوست داشتنی مردمان پاکدل و ناآگاه از لطایف الحیل و نیرنگهای سیاسی.
آرزو دارم تأثیری را که دیدن تسبیح در دست احمدزی برجای نهاد، با برخی از بقیه چهرههای همزادان تاریخیاش با شما در میان بگذارم. تصور میشود با چنان رویکردی، منظور در دل داشتهی چنین شخصیتها در زمینهی بهرهگیری از تسبیح و استخاره و…، بیشتر در معرض شناسایی قرار بگیرد.
اما شایسته است که پیرامون گزینش عنوان با «خدا دادگان» ستیزه کنید! اندکی بگویم:
بربنیاد اطلاعات در دست داشته، بسا از امیران و سلاطین، پادشاهان و قدرتمندان و قدرتطلبان، هرچه انجام دادهاند، دلیلشان این بوده است که خداوند لازم دیده است و هرچه در اختیار داشتهاند، دلیلشان این بوده است که داد خداوند است. پس چه خود و چه به وسیلهی «وعاظ السلاطین» به مخاطبان خویش که اکثریت آنها مردمان مظلوم و محروم و دل پاک بودهاند، گفتهاند:
با خدادادگان ستیزه مکن
کآن خـــدا داده را خدا داده
انسانهای قدرتمند با اینگونه موقف و القای ذهنیت تسلیمی و خفت و خواری برای اکثریت مردم، کوشیدهاند نتایج افعال و اعمال و رویدادهایی را که از نقش عوامل زمینی و حوزهی اراده و اختیار ایشان سر زدهاند، جنبهی تقدسآمیز بدهند.
و این گروه از انسانها همواره وعاظ السلاطین را استخدام کردهاند. مستخدمان آنها بر هر زشتی لباس توجیهگرانه و مقدسمآبانه پوشانده و آن را لزوم دید خداوند گفتهاند. بعضی از آن قدرتمندان که با عبادت نیز میانهای نداشتند، در وقت کنار رفتن از قدرت و از کار افتادگی، مانند سردار محمد هاشم خان، قهار مشهور، به خداوند پناه بردهاند.[5]
دیدن زشتیهای دلآزار پیشینه و دریافت عامل سیاسی/ زمینی اعمال نکوهیده، نهادن آنها در میزان سنجشهای خرد و عقل وارسته، سخنی را برای گفتن شکل میدهد که دعاوی انسانهای استفادهجو از نام خدا را نباید پذیرفت، بلکه فریاد کرد که چرا پای خداوند را به میان میآورید؟
آن ناپذیرفته حکم میکند که با صراحت هنگام فریاد بر ادعای «خدادادگان» به همان جمعیت انبوه مخاطبان گفت،
با این چنین «خدادادگان» ستیزه کنید!
و اگر قرار است هنوز هم در زیر سایهی ترسی زیست که دکانداران دین و مذهب پهن نمودهاند و در نتیجه، هراسید و زبان در دهان نهاد و سخن نگفت و به سوی آن تکنوکرات از راه رسیده و اخلاق دوگانهاش در زمینهی دین و مذهب نگریست و تبسم نمود، باید پذیرفت که با لب فروبستن چه جفایی که در حق مردم و نیاز روشنگری نکردهایم.
چند سخن دیگر نیز در این راستا سزاوار یادآوری است. میدانیم که انگشت گذاشتن بر چنان استفادهجوییها در جامعهی ما با خشونتهای گوناگون استفادهجویان روبهرو میشود. اما چه باید کرد؟ بهویژه قلمزنانی که عهد نمودهاند واقعیتها را بگویند، آیا در افشا و توضیح ابعاد چنین اعمال قلم را بچرخانند یا خاموشی را در پیش گیرند؟ برداشت نگارنده این است که خاموشی در این حوزه جفای بزرگی در حق مردم و نیازهای مختلف جامعهی ماست. پس باید چنان تابویی را شکست و ابعاد ناهنجاریهای مزمن ناشی از سو استفاده را نشان داد، بهویژه قلمزنان پاکدستی که ریگ آرزوهای قدرتجویانه در کفشهای سترهی خویش ندارند، به افشای رفتارهای غلط و اقناع مردم بپردازند.
معلوم و صدبار معلوم است که استفادهجویان از مقدسات مردم، همواره یک سلاح آمادهی تکفیر را در دست دارند. لازم است که این سلاح آنها نیز بهتر و بیشتر در معرض شناسایی قرار بگیرد. لازم است در زمینهی اشاعهی این فرهنگ کوشید که برای جلوگیری از نادرست انگاری و کج برداشتی و جلوگیری از ایجاد سو تفاهم، انتقاد و اعتراض شفاهی یا نوشتاری را تحمل نمود و دید که گوینده یا نویسنده چه گفته است، تحمل کرد که نویسنده چه میگوید و چه نوشته است. نه اینکه دست به تهدید زد و مهر و شمشیر آمادهی تکفیر و قتل بهزودی از جیب و دست بیرون آورد و زبان و گردن برید. به دیگر سخن، انسانها را باید به «بیردی گفتن گذاشت». در این پیوند شاید روایت دلسوزانهی الله بیردی را همه نشنیده باشند.
گویند، ناشناسی را پرسیدند که نامت چیست؟ پاسخ داد که نام من، الله…
آن چند تن بر او شوریدند و با مشت و لگد بر سرش کوبیدند. بیچاره فریاد میزد که چرا میزنید.
گفتند، تو نامت را الله گذاشتهای؟
گفت: به لحاظ خدا، شما که مرا به بیردی گفتن نگذاشتید. نام من الله بیردی است. الله بیردی!
بر این مبنا، آن چهرههایی را که همزادان سو استــفادهی احمدزی و احمدزیهای تاریخی یافتهایم، در معرض ابراز نظر قرار میدهیم:
رئوس چند عنوان از این قرارند:
– پنهان نمودن ستمگریها و مظالم بیشمار در پشت نام سایهی خدا
– ساعت سعد و «صاحب قران» یافتنِ اقدامات سلاطین و شاهان، حتا خونریزیها و انسانسوزیهای آنها.
– دعواهایی مبنی بر همسطح کردن مقام پیغمبری، خلافت و شاهی و حتا بالا بردن اهمیت آن
– توجیه آسمانی و خدایی یاد کردن هراقدام و عملکرد زمینی، با این ادعا که «خدا دادگان»اند!
– زمینههای دروغین مداوای مریضان با چف و پف.
– برتن نمودن جامهی ریا و حمل نمودن تسبیح از طرف افرادی مانند احمدزی…
ادامه دارد…
توضیحات ورویکردها
1- www.rayanak.com
2- http://www.ayeneh.net
3- برای معلومات مستند به یوتوپ YouTubeبرنامههای مستند برنامهی تلویزیونی فهیم کوهدامنی
و مصاحبهی آقای عزیز فرد با کوهدامنی، تاریخ 16 جون 2013 (رادیو فرانسه، بخش افغانستان) مراجعه شود.
4- کسانی که در معاینهخانههای برخی از داکتران با نام و نشان برای مراجعین نمرهی وقت معاینه را میدهند، به مریض یا نزدیکان او میگویند که پس فردا بیا! در حالی که مریض رمق بیشتری در تن ندارد و میخواهد همان روز داکتر او را ببیند. در نتیجه، با دادن پول میتواند نمرهی معاینه در همان روز را به دست بیاورد.
5- میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، ص 213.
شادروان غبار طی تحلیل جالبی از مرحلهی پایانی زندگی سردار محمد هاشم خان مینویسد: «… خصوصا که او تحت تهدید کهولت و بیماریها نیز قرار داشت. از همه صعبتر که او موقف خود را در اواخر عمر دقیقاً درک میکرد و میدانست که ملت در بارهی او چه میگویند و با چه دیدهای به او و اعمالش نگاه میکنند. بعید نیست که چنین محاکمات درونی سایق این شد که او مثل یک مجرمی در پایهی دار، متوسل به دعا در نزد خدا گردد. پس این مرد کمسواد در ایام پیری و بیکاری تازه شروع کرد به خواندن «تفسیر دری حسینی»، زیرا او عربی نمیدانست… از آن به بعد این شخص نزد کسانی که در کابل و جلالآباد نزدش میرفتند، از مفاد تفسیر حسینی به صورت یک زاهد تارک دنیا اظهار علم و اطلاع میکرد…»