سخیداد هاتف
شما تعجب نمیکنید از اینکه چرا ما سرور جهان نیستیم؟ من میکنم. میگویند هرکس اطلاعات بیشتری داشته باشد، چانس بیشتری برای «آقا» شدن دارد. هر روز سر همین ماجرای کسب اطلاعات دعوا و آزردگی است. نشنیدید که امریکا گفتوگوهای تیلفونی صدراعظم آلمان را شنود میکرده؟ در این حالتها، همیشه پای تیلفون و دستگاه شنود و سیستمهای حیرتآور کنترول مخابرات در میان است. اما آنچه نمیگذارد لبهای بنده از تعجب پیش بیایند، این سیستم شنودی است که علمای ما از قدیم در اختیار داشتهاند. به نظر شما آدم که دستگاه شنود، آنهم از پیشرفتههایش نداشته باشد، متن گفتوگوهای قابیل و هابیل را از کجا به دست میآورد؟
میگویند، «قابیل رفت پیش هابیل و سرش را نزدیک گوش هابیل برد و به آهستگی در گوش او گفت: اینجا به جز مادر ما و خواهر من زن دیگری پیدا نمیشود، نه؟ شنیدهام به خواهر من چشم دوختهای بزچران. میگویم پایت را از زندگی خواهر من بیرون بکش، وگرنه رودهات را از شاخ همین آلبالوی نزدیک پایهی برق آویزان میکنم. هابیل دست قابیل را گرفته، او را به گوشهی مزرعه برد و گفت: جان ِ برادر، چرا جوش میزنی؟ به خدا اینها شایعهاند. مردم میخواهند من و تو را به جان هم بیندازند. قابیل عصبانی شد و گفت: مردم؟ نامرد! کدام مردم؟ هنوز که غیر از خانوادهی ما کسی در این دنیا نیست؟»
کمی که در تاریخ اینسوتر میآییم، گفتوگوی یعقوب پیغمبر با حضرت یوسف است:
میگویند، «یک شب حضرت یعقوب به اتاق حضرت یوسف رفت؛ دید که یوسف در دل شب تنهای تنها نشسته و زار زار گریه میکند. یعقوب گفت: میدانم دلتنگ شدهای. غم مخور. برادرانت بهزودی از سفر برمیگردند. یوسف گفت: نه پدر جان، من از چیز دیگری نگرانم. برادرانم وقتی که به سفر میرفتند، با همدیگر گفتوگو میکردند و به همدیگر میگفتند که این دفعه یوسف را هم با خود ببریم و در چاه بیندازیم. یعقوب صدای خود را خوب پایین آورد و گفت: جدی؟ آه پسر ماهم، میدانم با تو حسادت میکنند. یوسف گفت: ای بهترین یعقوبها! ای پدرک من! باید هیچکسی از این گفتوگوی من و تو خبر نشود. یعقوب گفت: نگران نباش پسرم، در این وقت شب هیچکسی در این حوالی نیست. برادرانت هم که به سفر رفتهاند».
حال، به نظر شما دستگاه شنود امریکاییها پیشرفتهتر است که در همین عصر با هزار جان کندن به گفتوگوهای صدراعظم آلمان گوش میدهند، یا سیستم شنود علمای ما که گفتوگوهای هابیل و قابیل و یعقوب و یوسف را ثبت کردهاند؟
از این هم پیشتر رفتهاند. میگویند، «یک عالم بیعمل که فقط به خانمهای جوان سلام میداد، رحلت نمود. شب اول قبر با مأموران آن دنیا مشاجره کرد…» متن کامل و ویرایش شدهی آن مشاجرهی لفظی در مؤسسهی «یا قایم» موجود است. فقط بعضی کلماتش (به خاطر رفتن خاک در سوراخ مایکروفون) روشن نیستند.
هنوز هم تعجب نمیکنید که با این همه اطلاعات چرا ما سروران جهان نیستیم؟