سخیداد هاتف
سابق من یک همصنفی داشتم. از همان سابق نمیخواست اسمش فاش شود. بچهها او را به خاطر بروتهای سیاهش (در همان صنف پنجم) پدر علی خان میگفتند. زیاد هوشمند نبود، اما میفهمید که پدر احمد در بالای زمین کار میکند و نه در زیرش؛ نیز میفهمید که اگر احمد شش افغانی داشته باشد و قیمت یک پوقانه شش افغانی باشد و احمد آن پوقانه را بخرد، جیبش پوچ خالی میشود. انشا که مینوشت، همیشه با این جمله شروع میکرد: «واضیح و روشن میباشد که…». مکتب را تمام نکرد و رفت. بعدها خبر شدم که طلبه شده و در یکی از شهرهای مقدس (برخیز سیتی) درس میخواند.
امسال آمده بود. به دیدنش رفتم. ای کاکا! این کجا و آن کجا؟ گفت که با درجهی تحصیلی «فوق لیسانس فقه سیاسی با گرایش تربیتی» در خدمت من هست. آدم بزرگی شده است. به حضرت «عج» باور کنید، من خبر نداشتم که چنین درجه و رشتهی تحصیلی هم در این دار فانی وجود داشته است. بعد که رفتم تحقیق کردم، دیدم که دهها هموطن دیگر ما نیز در رشتههای مشابه و با درجات حتا عالیتر فارغ شدهاند. مثلا، غلام رضا یکاولنگیان دکتورای حقوق زیرمجموعهی اقلیتهای برادر در سومالی، سید مصعب مصطفوی، فوق لیسانس «شهید رجایی»شناسی با گرایش شهید محمد حسین فهمیده، خادم علی زینبخواه حیدری، فوق دکتورای گفتمان تهاجم فرهنگی در میان افاغنهی خواهر، محمد متعهدالقلم، لیسانس هرمنوتیک خطابه در راه حق. خلاصه من و همصنفی سابقم ساعتها نشستیم و قصه کردیم.
خیلی خوشکلام شده بود و در هر جملهی خود بیتی از مولانا و حافظ میگنجاند. با این همه، در میان سخنان شیرینی که میگفت، پارههایی هم بودند که بر عقل ناچیز من گران میآمدند. مثلا میگفت: «پدرکلان من 394 سال عمر کرده بود. در روز وفات خود همهی اقارب ما را جمع کرده بود و گفته بود که به خدا سوگند این 394 سال خیلی طولانی بود. خدا بیامرز در 50 سال اخیر عمر خود زجرها دیده بود. میگویند، از دست مردم جاهل به یک غار پناه برده بود. مردم دنبالش افتاده بودند که چطور در میان میلیاردها انسان فقط تو این قدر عمر کردهای؟ راست بگو چه فتنهای در آستین داری؟ بیچاره هرچه دلیل آورده بود، مردم نادان قبول نکرده بودند». البته من این قدر شعور دارم که این قسمت از سخنان این همصنفی شیرین کلامم را نپذیرم، ولی چون خیلی ترسو هستم، به دلم شک میآید. با خودم میگویم: ممکن است این طور شده باشد. حضرت نوح 2500 سال عمر کرد و 900 سالش را به تبلیغ آیین خود اختصاص داد (گرچه بنابر روایات، حتا یک نفر از مردم پست و بیناموس زمانهاش به او نگروید). شما چه فکر میکنید؟ من که از دیدن همصنفی سابقم خیلی خوشحال شدم. بلا به پس پدر کلانش.