معصومه قاسمی
شناخت ما از زن، شناختی است که بر دو محور استوار است: محور اول، روایت دردبار هستی زن از دریچهی تفکر آموزههای دینی و محور دوم، شناخت از زاویهی توان و نیروی بازتولید شده از وی. در روایت زن از متن آموزههای دینی، چند چیز قابل تأمل است: اول، عدم استقلال در فرایند خلقت. چنانچه وی از پهلوی چپ مردی آفریده میشود که تقدس بودنش در سایهی سنگین حضور مردی تفسیرپذیر میگردد و بس. این موضوع بارهای تاریخی فراوانی را بر دوش زن و زن بودن تحمیل میکند که برآیندش شاید در تمامی ادوار تاریخ حیات بشری قابل رویت است. هنگامیکه نگاه به زن از بدو خلقتش، نگاه فروکاهانهی جنس دومی باشد، بدیهی است که چه انتظاری را از متن معادلات قدرت و روابط اجتماعی به زن داشت.
دوم، زن در نگاه دینی، موجود وسوسهگر و نفهمی است که نمیدانم با چه نیرویی توان ایجاد انحراف در مسیر زندگی مرد را داراست؟ سیمای زن از آغاز تولدش، سیمای نیاز و فریب و وابستگی است، سیمایی که توانسته است از زن تصویری ارائه دهد که دقیقا تداعیگر نیمی از انسان کامل است. انسانی که خود محور هستی است، اما به علت وجود تفاوت در آلت جنسی تناسلی، وی اینگونه به سرنوشت دردبار و محتوم تاریخی دچار گردیده است.
سوم، شیگونگی زن. زن در دید آموزههای دینی، یک شی است، شیی که باید تحت کنترول مرد باشد. احساس مملوک بودن در ذهنیت یک زن نسبت به مالکی، امری ابدی است. امری که همانند ساختار کانکریتیی خواهینخواهی زن را در حصار سنگین خویش اسیر میسازد. اسارت زن در این حصار، امری زمینی نیست، که صبغهی لاهوتی دارد، زیرا جنسیت وی از ناسوتیترین پدیدههای ممکن در روی زمین ساخته شده است. اصالت جوهرهی خلقت در کالبد مرد بازتعریف میگردد و مواد اولیهی هستی زن، تفالههایی بیش نیست. تفالههایی که توان تولید گناه را داشته است و باید به جرم این گناه، تاریخ هستی خویش را در در متن تعاملات دردبارحلقههای زنجیر تجربه نماید.
اگر هر انسانی، تعریفی اینگونه از هستی و موجودیت زن داشته باشد، حق دارد رکورددار خشونت علیه او گردد و تاریخ هستیاش را با خون لبهای بریده و گوشهای قطع شدهاش بازنویسی نماید. دنیای ما، دنیای تعامل قدرت است، دنیایی که حرف اول و آخر را توان فیزیکی میزند. اینگونه است که تنازع بقای داروین در یک چرخش دلهرهانگیز در همآغوشی وحشتزای بقای اصلح اسپنسر میغلطد و سنگینی چرخش ارابهی این دو امتزاج بر ستون فقرات زن، صدای در هم شکستن ماهیت انسانی او را نجوا میکند. زن بازندهی تاریخ هستی است، زیرا در جنگلی که میزید، ابزار زیستنِ همگام با خشونت را دارا نیست. برای همین، همیشه میزبان حضور قهرآمیز نیروهای توانمند بوده است. زن تا کنون سه تا پارادایم تاریخی-اجتماعی را پشت سر گذاشته است، اما هنوز در اولین فقره از خودخواهی مردانه اسیر است. زن در پارادایم کلاسیک، اسیر و همزاد مرد بود که در برهوت بیهویتی خویش میسوخت و حکام نه به فلسفهی وجودی وی و نه به هستی و هویتش نگاهی داشت. فقط آنچه میتوانست رابطهای میان نظام و زن ایجاد نماید، دو چیز بود: اول، مساعدت وجود او برای تسری قدرت حاکم؛ دوم، آمادگی برای رساندن حکام به اوج لذت در حوزهی لطافت بدنی خویش. حکام اما در اوج غرور مردانهیشان، فقط شاهد یک چیز بودند؛ مرگ فیزیکی و هویتی قربانی غرورشان.
در پارادایم مدرن، زن اما ماهیت مستقل یافت. فردگرایی چیزی بود که رمقی بر رخسار غبارآلودهی زن جاری ساخت، اما اینبار نیز زن ناباورانه در ازدحام تشنگی تصاحب و دارایی مردانه، مظلومانه رخ در نقاب مظلومیت کشید. مدرنیسم بازتعریف متاعی از زن داشت و سود جستن آدمها براساس توان و انگیزهیشان، حربهی شکار زن را بازهم به دستان مردانی داد که توان فیزیکیشان را در طول تاریخ بهرخ زن میکشیدند و از این راه انقیاد خود را بر موجودیت وی ثابت میساختند. شاید دیگر کسی به جرم زن بودن در متن این قرارداد زندهبهگور نمیشد، اما هویتش ناباورانه فدای زرق و برق کابارهها و مراکز سرویسدهی جنسی گردید. این عمل باور به آزادی و استقلال را در وجود زن به تاراج برد، بهگونهای که زن خودش به خودش بیباور شد و اعتمادش را نسبت به موجودیت خود نیز از دست داد، زیرا ارقام نجومی سودآوری از راه پورنوگرافی که نقش مرکزی آن را برعهدهی زنان گذاشتهاند، اینبار هستی و هویت وی را تکه تکه نمود. در این فریببازار مدرنیسم سالانه فقط در ایالات متحدهی امریکا حاصل فروش فیلمهای پورن چهار میلیارد دالر بالغ میگردد. وضعیت اروپایی که مهد تولید گفتمان مدرنیسم بود، از امریکا بهتر نیست، که خیلی هم بدتر است. اینگونه بود که سمفونی غمانگیز بر حادثهی تاریخ هستی زن نواخته شد، سمفونیای که همآغوشی دردآلودی با آکورد منظم لذتجوی و اثبات قدرت مردانه را بر صفحهی خاطرات زن بودن برجای میگذاشت.
اما اینک آنقدر در نقش و اهمیت زن در تعاملات اجتماعی غلو میشود که نفس هستی و موجودیت وی در ازدحام ذوقآلود تعریف و تمجید از نمای ذهنی وی اصالت و درخشش را از دست میدهد. تمجید از زن در دنیایی که اساس تعاملاتش مبتنی بر سود و سودآوری باشد، همانند تمجید قصاب از گوسفند است. درک زن و درک جایگاه اجتماعی او مستلزم داشتن یک خرد سیاسی و انسانی از موجودیت وی است. به گفتهی سیمون دوبوار، هرکسی که از حقوق زن دفاع کند، خود خاین به حقوق زن است، زیرا آنکه از زن حمایت میکند، او را آنگونه که خود میخواهد، مهندسی مینماید، نه آنگونه که زن باید باشد. این چنین شد که در دنیای امروزه، فردا، هستی، تساوی و نگاه برابرانه را به نام دفاع از زن، از وی گرفتند، تا بتوانند آنگونه که منافعشان ایجاب میکند، از موجودیت و هستی و بدن زن سود جویند.