نگینه، دختری که آروزیش را به خاک برد

عارفه سحر


«نگینه دریابی» دختر 18 ساله همراه دوستش «بانو»، زمستان سال پار به دانشگاه کابل می‌رود. آن دو‌ تمام دانشکده‌ها و محوطه‌ی دانشگاه کابل را می‌بینند و وقتی به دانشکده‌ی حقوق می‌رسند، احساس می‌کنند که در قلمرو رؤیای‌شان قدم گذاشته‌اند. با شوق فراوان از دانشکده‌ی حقوق  دیدار می‌کنند و نگینه به بانو می‌‌گوید: «اینه بخیر! یک روز بدون سرگردانی در این‌جا می‌آییم و تحصیل‌مان را آغاز می‌کنیم.»

نگینه و بانو از صنف اول تا دوازدهم هم‌صنفی و دوستان صمیمی بودند. در لحظه‌ی انفجار در مرکز آموزشی موعود، بانو فقط نیم متر از نگینه فاصله داشته است. بانو  قصه می‌کند، ختم تفریح دانش‌آموزان بود و همه داخل صنف‌ها رفته بودند، اما تعداد کمی هنوز بیرون بودند. نگینه به من گفت بیا برویم داخل و زیاد اصرار کرد. برایش گفتم چه عجله داری؟ یک دقیقه صبر کن. طرفم نگاه کرد و گفت، من می‌روم و از من دور شد، اما دم دروازه به پشت سر نگاه کرد‌. دید من به دنبالش نرفتم. دوباره برگشت و می‌خواست پیش من بیاید، تقریبا در فاصله‌ی نیم متری من قرار داشت که صدای مهیب انفجار همه جا را تکان داد. من به طرف یک صنف خالی که در همان نزدیکی بود، فرار کردم. فکر کردم نگینه با من آمده است ولی چند لحظه بعد، نگاه کردم که او  بیرون دروازه صنفی که در آن انتحاری صورت گرفته بود، افتاده و من مطمیین بودم به او آسیب نرسیده است.

بانو تنها کسی است که می‌تواند درباره‌ی نگینه دریابی و آرزوهایش برای ما بگوید، چون خانواده و پدر و مادر نگینه در ولسوالی جاغوری است و هیچ یک از بستگان او در کابل نیستند. نگینه دو هفته قبل برای آمادگی کانکور به کابل می‌آید و با دوستش بانو اتاق کوچکی را به کرایه می‌گیرد. در این سفر مادرش با طفل شیرخواری که در بغل دارد نیز او را همراهی می‌کند و منتظر می‌ماند تا نگینه در مرکز آموزشی موعود ثبت نام کند. پس از آن مادرش به ولایت خود بر‌می‌گردد .

نگینه‌ی ۱۸ ساله چهار برادر و دو خواهر دارد. فقط یک برادرش از او بزرگ‌تر است. بقیه همه از او کوچک‌تر‌ند. پدرش هم درآمد و شغلی ندارد. نگینه برای دست‌یافتن به آرزوهایش دچار موانعی زیادی می‌شود. در اول پدرش به او اجازه نمی‌دهد که برای آمادگی کانکور و یا ادامه‌ی تحصیل به کابل بیاید. او به مادرش می‌گوید: «اگر پدرم مانع تحصیل من شود، من تمام روز در خانه می‌نشینم و گریه می‌کنم. هیچ‌گاه بیرون نمی‌روم.» مادرش او را دل‌داری داده و تاکید می‌کند که حتما رضایت پدرش را در این زمینه می‌گیرد.

پدر نگینه معتاد است و اوضاع اقتصادی این خانواده خیلی بدتر از دیگر دانش‌آموزان می‌باشد. نگینه به دوستش بانو می‌گوید: آرزو دارد درس بخواند و در آینده صاحب شغلی شود تا بتواند پدر معتادش را تداوی کرده و خانواده را که به‌خاطر اعتیاد پدر در وضعیتی بدی قرار دارد نجات دهد.

بانو می‌گوید که این خانواده هیچ درآمدی ندارد. تا هنوز مامای مادرش که یک آدم خوب و خیرخواه است، آنان را کمک می‌کرد و خرج و مصارف‌شان را می‌پرداخت. نگینه هم با همین کمک ناچیزِ مامای مادرش درس می‌خواند. فقط یک برادر بزرگ‌ترش در کشور ایران کارگری می‌کند. او به علت فقر و تنگ‌دستی درس را از صنف پنجم ترک کرده است.

به گفته‌ی بانو، نگینه برای پیدا کردن یک کار نیمه‌وقت تلاش می‌کرد و اخیرا قرار بود که در یک ستاد انتخاباتی کار کند.

به دنبال بانو داخل اتاقی کوچکی می‌شوم که با سلیقه‌ی خاص چیده شده است. در سمت چپ آن دو تا چمدان لباس و اندکی آن سو‌تر چهار ردیف کتاب‌های آمادگی کانکور و چندتا دفترچه قرار دارد. یکی از دفترچه‌ها را باز می‌کنم. بانو می‌گوید، شبی که فردایش انفجار رخ داد، من و نگین و دو نفر از دوستانم انتخاب رشته انجام دادیم. نگین می‌گفت، دوست دارم حقوق بخوانم و وکیل شوم. بانو دفترچه را ورق می‌زند و روی یکی از صفحه‌ها دست‌خط و امضای نگینه را به من نشان می‌دهد و اشک‌هایش جاری می‌شود. روی این صفحه نوشته شده است: «حقوق» و کنارش امضا کرده است.

علی فرهنگ، همسایه‌ی نگینه که در یک حویلی با آنان زندگی می‌کند، در مورد نگینه می‌گوید: «من همیشه نگینه را با کتابی در دست می‌دیدم، صبح خیلی وقت آن را می‌دیدم که ‌درس می‌خواند، شام درس می‌خواند و همیشه در حال حل کردن مساله‌ی بود. خیلی با شوق و با ‌انگیزه بود». بانو کسی که در هنگام انفجار ‌با دوستش نیم ‌متر فاصله داشته است، می‌گوید: «من با تمام این اتفاقات ناگوار که برای دوستم و خودم رخ داده باز هم ادامه می‌دهم و هیچ‌وقت از هدف و آرمان تحصیلی‌ام منصرف نمی‌شوم.

نگینه از منطقه‌ی حوتقول جاغوری بود و در مکتب «بی بی زهرا» درس می‌خواند. او قرار بود در امتحان کانکور سال آینده شرکت کند. به همین دلیل دو هفته قبل برای خواندن آمادگی کانکور به  کابل آمده بود، اما در حادثه‌ی المناک انتحاری در کورس آموزشی موعود جانش را از دست داد و فردای آن روز به زادگاهش انتقال داده شد. در این حادثه که به تاریخ (۲۴ اسد) رخ داد، ده‌ها دانش‌آموز دختر و پسر کشته و زخمی شدند. بیش‌تر آنان در سنین پایین‌تر از ۱۸ سال قرار داشتند.