شيوخ دموكرات و پديده‌اي نام محمدي

میثم مهریار
مبارزات انتخاباتی سرانجام به پایان رسید. عجب روزهایی بود. چه‌ها که ندیدیم و چه‌ها که نشنیدیم. خاطراتش اما می‌ماند؛ حرف‌هایی که زده شدند، عکس‌هایی که گرفته شدند، پلو‌های که خورده شدند، چهره‌هایی که شناخته شدند، دوستی‌هایی که به‌هم خوردند و دوستی‌هایی که ایجاد شدند، وعده و قول و قرار‌هایی که گذاشته شدند و لاف‌هایی که زده شدند. همه و همه جالب بودند. از این میان اما غُرابه‌‌ی شیخی برای من بسیار جالب بود و به یادم ماند و همه‌ی خاطرات مرا در مورد شیوخ زنده کرد. خواستم این خاطره را با شما در میان بگذارم؛ کمی طولانی است.
يك: نوجواني بيش نبودم كه با «شيخ طايفه» جدال داشتم. شيخ به همين معنای ساده‌اي كه مي‌گويم؛ همان آخوند، همان ملا كه بعدها در ادبيات سياسي ما عده‌اي از آن‌ها «استاد» شدند، بي‌آن‌كه تدريس كنند يا كرده باشند. با تمام خامي‌اي كه در آن ايام داشتم و اعتراف مي‌كنم، اما صادقانه بايد بگويم كه جدال من با شيخ طايفه، صرفا قشري نبود، چون از همين قشر دوستان‌ بسياري و دوستان خوبي داشته‌ام؛ هنوزهم دارم و خواهم داشت.
جدال من با شيوخ بر سر‌ حاكميت بلا‌منازع اين طايفه بر قلمرو انسان هزاره در جغرافياي نيمه‌خود‌مختاری به‌نام هزاره‌جات بود.‌ مي‌توان گفت، طايفه‌ی شيخ در آن سال‌ها‌ تمامي عرصه‌هاي زندگي را به‌زور و تزوير اشغال كرده بودند. جهل عمومي كه بر آن سامان سنگي حاكم بود، سبب مي‌شد، خود كوزه‌گر و كوزه‌خر و كوزه‌فروش باشند.
براي افزايش شير گاو تعويظ مي‌دادند، براي درد دندان (يا شمعون) مي‌نوشتند، دعواي حقوقي حل‌و‌فصل مي‌كردند، حكم شرعي صادر مي‌كردند، آن‌هم گاهي در يك مورد براي عين دعوا، چند حكم متضاد. اوضاع جهان را تحليل مي‌كردند. به مردم در مورد هوا و فضا و دريا اطلاعات مي‌دادند و در مواردي چه آگاهانه اطلاعات غلط مي‌دادند.
باري يادم هست، در يكي از جمعه‌خواني‌هاي زمستاني شيخي مي‌گفت، امريكا نفت مسلمانان را مي‌خرد و برده به شكم نهنگ‌ها مي‌ريزد. چرا؟ چون مي‌داند كه اين‌ها صد سال بعد نفت‌شان تمام مي‌شود و آن وقت چيزي ندارند و مجبورند پيش امريكا زانو بزنند و امريكا بگويد، نه نه جانم، به اين سادگي نيست، اول از دين و ايمان و آب‌رو و شرفت بگذر، بعد من برایت كمك مي‌كنم.
دعواي من همان زمان اين بود كه اي شيوخ گرامي، به پير، به پيغمر، حكم‌راني بر چنين قلمرو وسيع منصفانه نيست. آخر با خواندن سيوطي و مراح‌الارواح چگونه مي‌شود براي تمامي نيازهاي انساني و اجتماعي نسخه داد.
دو: سال‌ها گذشت و نسل ايران ديده‌اي از شيوخ‌ انبوه شد. فايده كرد بسيار. اين مدل جديدي از شيوخ خواسته نا‌خواسته در تقويت و در بسا موارد، در ايجاد مكاتب و احداث كتاب‌خانه‌ها كوشيدند‌ و سبب شدند در سال‌هاي جنگ و بد‌بختي و محاصره‌ی هزاره‌جات توسط دولت مركزي، يا به‌بيان دقيق، در سال‌هايي كه چيزي به نام اتوريته‌ی مركزي وجود نداشت، هزاره‌ها درس بخوانند، حتا دختران‌شان در مواردي.
اما حاكميت بلا‌منازع عرصه‌ی سياسي و اجتماعي كماكان بيمه شده بود، به‌خصوص زماني‌كه شماري از اين شيوخ مدل جديد، قوماندان هم شدند، گاهي و در مواردي كوهي، كوتلي، گردنه‌اي را هم فتح كردند و كم كم تخلص‌هاي شيخي هم از واعظي و محمدي و صالحي، به طرف فاتح و عمار و مالك و ابوذر و شجاعي و سنگر‌دوست و از اين قبيل تمايل كرد. جغرافياي هزاره‌جات اما در كنترول كامل بود و به‌قول مخابره‌چي‌هاي زمان جنگ، اوضاع يك و دو بود، يعني امنيت بر قرار.
شيوخ جنگ‌ها كردند. جمعي از آنان جمعي ديگر را تكفير كردند و خلاصه كه هشت طريقت تحزب ايجاد كردند. خون‌ها ريختند كه چه شود؟ راستي آن جنگ‌ها سر چه بود؟ ‌ها؟ سر ناهور؟ سر سنگماشه؟ سر خوات؟ آخرش چه شد؟
گاهي با خود مي‌گويم، اگر خود شيوخ عامل جنگ‌هاي داخلي نبودند، حالا محصول آن جنگ‌ها را كه خون‌هاي ريخته شده‌ی ده‌ها و صدها جوان است، طوق لعنتي كرده بر گردن عاملان آن مي‌آويختند و آن را چنان جنايت شمر و حرمله هميشه به‌ياد مردم مي‌دادند.
سه: آسياب سياست افغانستان چرخيد و چرخيد و چرخيد و ملت را آرد كرد و خاك كرد و خلاصه ديديم، آن‌چه تصورش را هم نمي‌كرديم. تا اين‌كه ملك به‌تمام به‌دست شيوخ و طلاب كرام افتاد و سيطره‌ی قشري بر تمامي عرصه‌ها در آيينه‌ی قد‌نماي ملي و جهاني به تمامي معلوم شد‌ و ما شيوخ ديگران را نيز ديديم و به ‌شيوخ خود شكرها كرديم.
شيوخ در كوتاه‌مدتي كه بر كون و مكان افغانستان مسلط بودند، دو نشانه از خود به‌جا گذاشتند، يكي در پاي تمدن گذشته در باميان و ديگري در پاي تمدن كنوني در نيویورك. نشانه‌هايي كه براي هميشه به‌ياد بشر خواهند ماند.
چهار: حالا زمانه دیگر شده و زمينه‌ی براي اصناف ديگر برابر شده و كمي تا حدودي عرصه براي طايفه‌ی شيخ تنگ‌تر. شيوخ هم در خيلي از زمينه‌ها تغيير كرده و خيلي از چيز‌ها را حد‌اقل به‌ظاهر رعايت مي‌كنند، اما هر بار كه آزموده‌ام، يك چيز در شيوخ هميشه ثابت است و آن «توهم دانايي» است.
شيوخ باور داند كه افضل علوم همان چيزهايي است كه آن‌ها بلدند. حالا ممكن است علوم پيش ‌‌پا افتاده‌اي چون رياضي و فيزيك و هندسه يا كيميا و زيست‌شناسي و غيره را ندانند، اما آن‌ها افضل علوم را مي‌دانند، چه بسا كه شماري از شيوخ‌ فقه، كلام، حديث و روايت و صرف و نحو را با فلسفه و منطق اشتباه مي‌گيرند.
اين «توهم دانايي» كه اغلب زير چتر غرور استادانه پنهان است، در مواردي به‌صورت ناشيانه‌اي بيرون مي‌زند. يكي از نمونه‌هايش همين چندي پيش در يك مجادله‌ی انتخاباتي مشاهده شد. جدل بين شيخ و مجاهد بود، آن‌هم زنده و در حضور ميليون‌ها بيننده. بماند كه شيوخ ١٤ سال تمام گوش ملت را «جهاد» گفته كندند. اما آن شب حريف مجاهد را چه طعنه‌ها كه نداد.
آن شب، شيخ رفتاري كرد كه تمام تاريخ اين طايفه، از پيش چشمانم رژه رفت. اول شيخ تعبيري به‌كار برد كه هنوز نمي‌فهمم يعني چه، گفت: در معارف از «تكنولوژي عمومي» استفاده مي‌كنيم‌ (‌نقل به مضمون). من هنوز نمي‌دانم آيا چيزي به نام «تكنولوژي عمومي» داريم؟ تكنوژي عمومي چيست؟
بعد حريف خود را متهم كرد، به كسي كه در قرن «١٨ و ٢٠» زندگي مي‌كند. مي‌پرسم، شيخا! در قرن ١٨ يا ٢٠؟ كدام يكي؟ آخر بي‌انصاف ٢٠٠ سال فاصله است. از اين‌كه بگذريم، جناب شيخ، قرن بيست، قرن شتاب تكنوژي است. چطور كسي كه در قرن ٢٠ زندگي كند، مخالف تكنوژي است؟
اوج منبر شيخ اما جايي بود كه خود را معرفي كرد، «من در قرن ٢١زندگي مي‌كنم». حريف شيخ را قلقلكي داد، ميدان مصاف بود ديگر. گفت، شما «نوكر» هستيد. همين‌جا بود كه عباي استادي شيخ افتاد و آن «توهم دانايي» ظاهر شد. مايكروفون را كند. حريف را پیش ميليون‌ها نفر ديوانه گفت‌ و شيخ كه تا كنون لاف استفاده از تكنولوژي مي‌داد و باد قرن بيست و يكمي داشت، رو به حريف كرد و گفت: در آلمان زندگي مي‌كني، دخترت سر‌برهنه مي‌گرده، كابل ره ويران كردي و آدم كشتي.
و حريف قرن هجدمي، شيخ را بخشيد و بزرگ‌وارانه گفت: تو معافي؛ بر تو حرجي نيست، هر قدر دلت مي‌خواهد توهين كن و شيخ برنامه را ول كرد، به مخاطب احترام نگذاشت، به مجري و به رسانه وقعي نگذاشت.
چند تا سوال از شيخ مي‌كنم و اين سياهه را تمام مي‌كنم.
1. گيرم كه دختر كسي سر‌برهنه در آلمان زندگي كند، جرم است؟
2. گيرم چنين چيزي جرم باشد، در قرن ٢١ گناه فرزند را به‌پاي پدر مي‌نويسند؟
3. سربرهنه بودن دختر كسي‌ چه ربطي به برنامه‌ی انتخاباتي دارد؟
4. گفتيد كابل ويران شد، نگفتي طرف ديگر جنگ كه بود؟
5. به‌راستي اگر قدرت ملا داد‌الله يا ملا عمر را مي‌داشتيد، با حريف‌تان آن شب در تلويزيون يك چه مي‌كرديد؟
6. اگر حريف مجاهدت به اتهام توهين به خانواده‌اش در ملا عام شما را به دادگاه بكشاند، پاسخ دادگاه‌پسند شما براي توهيني كه كرديد، چيست؟
مي‌فرماييد اول او شما را نوكر گفته؟ خوب «نوكر» يك اتهام سياسي است و طرحش در يك مناظره‌ی سياسي اشكالي ندارد، اما شما به خانواده‌ی او و به كسي كه به قول شما در آلمان است و هيچ‌غرضي به انتخابات ندارد، توهين كرده‌ايد.
در بالا گفته بودم، وقتي شيوخ ديگران را ديد‌م، به شيوخ خود شكر كردم، اما شيخ ما آن شب به يادم داد‌ كه شيوخ فرقي ندارند، يادگاري كه از خود بر جامعه، تاريخ و جهان مي‌گذارند، بسته به ميزان قدرت‌شان است، ورنه نگاه‌شان به دو‌قلوهاي باميان و دوقلوهاي نيويورك يكي است.
آيا اگر زور بن لادن به شيخ آن شب باشد، يك‌بار ديگر شمامه و صلصال و مركز جهاني را منفجر نمي‌كند؟

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *