صبح روز دوشنبه در حالی که بیشتر اعضای خانواده خواب بودند، رحمتالله نقشهیی در سر داشت و خلاف معمول وقتتر از خواب بیدار شد. وقتی صبحانه را آماده کرد، آرام کنار بستر خواهر رفت و برای صرف صبحانه، دعوتش کرد. این نقشهیی بود که رحمت سراسر شب برای آشتی با خواهر کشیده بود. پس از صرف صبحانه، عاطفه راهی مکتب شد و رحمت راهی دانشگاه.
دوشنبه، روزی عادیی نبود؛ نه برای عاطفه و رحمت و نه برای اهالی شهر. کابل آبستن یک حادثه بود؛ از یک طرف هواداران یک فرمانده محلی دست به تظاهرات زده بودند و از طرف دیگر ماموران پولیس دست به تفنگ برده بودند. صدا و فریادهای معترضان قاطی صدای تیراندازی پولیس شده بود و گوش آسمان را کر کرده بود. در این میان تیری به قلب عاطفه نشست، تیری که در آن هیاهو هیچ کس ندید. دختری مرده بود.
رحمتالله اما وقتی در کلاس دانشگاه، در صفحه فیسبوکش ته و بالا میگشت به عکس خونینی برخورد. یک حس تیز در استخوانش تیر کشید؛ عکس مثل خواهرش بود. هم کلاسانش اما اطمنان دادند که عاطفه نیست. اما آن دخترک با روسری سفید که سرخ میزد به جز عاطفه کسی نبود.
عاطفه چگونه کشته شد؟
سید رحمتالله هاشمی، برادر عاطفه میگوید که او روز دوشنبه ساعت 9 امتحان داشت و هنگامی که در مکتب میرسد، استادان مکتب «آصف مایل» به دلیل وخامت وضعیت و شدت تیراندازی میان نیروهای امنیتی و معترضان، مکتب را تعطیل میکنند. به نقل از هاشمی، هنگامی که دانشآموزان با موجی از معترضان خشمگین و نیروهای امنیتی مواجه میشوند، سراسیمه هر کدام به هر سو میدوند تا در جایی پناه بگیرند.
عاطفه و سه نفر از همکلاسیهایش وقتی در بنبست گیر میکنند، نمیدانند چه کار کنند. سرانجام به دنبال معترضان به سمت مصلی شهید مزاری میروند. در مسیر راه، یک گلوله از سمت مقابل، سه دانشآموزان را نشانه میگیرد. سید رحمتالله در حالی که بغض گلویش را میفشرد گفت: «مرمی از پیش رو به سمت آنها شلیک شده بود. اول به دست همصنفی عاطفه خورده بود، بعد به قلب خواهرم که از پشتش برآمده بود و سپس به شکم همصنفی دیگرش اصابت کرده بود.»
مرتضی سجادی، مامای عاطفه نیز میگوید که تیر در قلب عاطفه اصابت کرده بود. عاطفه به گونهی شدید خونریزی داشت: «غسل داده نشد، بسیار خونریزی داشت. کف اتاق شفاخانه پر از خون بود، وقتی میخواستیم جسد را داخل تابوت بگذاریم، خون بند نمیآمد، انگار لولهی آب پاره شده باشد.»
عاطفه دانشآموز صنف هشتم مکتب آصف مایل بود. به گفتهی اعضای خانوادهاش او برای رفت و برگشت از آخرین منطقهی دشت برچی (ریگریشن) تا مکتبش در منطقهی گولایی مهتاب قلعه، روزانه سه ساعت پیاده روی میکرده است. تلاش و زحمت برای رسیدن به هدفی که به آن نرسید. او میخواست مهندس شود.
خانوادهی عاطفه میگوید که او به تازگی به کلاس زبان انگلیسی هم میرفت و هنگام شوخیهای خواهرانه و پنهان کردن حرفهایش از مادر با خواهر بزرگترش انگلیسی صحبت میکرد.
برادر چگونه از مرگ خواهر اطلاع یافت؟
وقتی همکلاسیهای رحمتالله به او اطمینان میدهند که عکس خونینی را که دیده، خواهرش نیست، او با خیال راحت به خانه بر میگردد. به محض رسیدن به خانه دوباره در فیسبوک عکس خونآلود خواهرش را میبیند: «عکس را که دیدم به طرف مادرم دویدم، او پشت بام بود. از مادرم پرسیدم که این عکس عاطفه است؟ او گفت آره.»
رحمتالله با عجله از خانه بیرون میدود. با این دستپاچگی پسر، مادر هم از جا کَنده میشود. او قبل از رسیدن به شفاخانهی استقلال به مسوولان آن تماس میگیرد و در پاسخ میشنود که دو جسد، یک دختر و یک پسر در این شفاخانه است.
وقتی رحمتالله به شفاخانه میرسد، با جسد بیروح خواهری برخورد که صبح باهم آشتی کرده بود.
مادر به دنبال پسرش راهی مکتب عاطفه میشود و پی هم به پسرش تماس میگیرد که از وضعیت دخترش با خبر شود. سرانجام وقتی مادر عاطفه سر از شفاخانه در میآورد، رحمتالله و مرتضی، کشته شدن دخترش را از او پنهان میکنند و میگویند که عاطفه زخمی شده است. اما لحظاتی پس از آن او جسد بیروح دختر هفده سالهاش را میبیند.
جسد عاطفه روز (سهشنبه،6 قوس) در قبرستانی موسوم به شهدای روشنایی در غرب کابل به خاک سپرده شد.
اعضای خانوادهی عاطفه میگویند که مسوولان حوزهی سیزدهم پولیس کابل برای تأمین امنیت مراسم تدفین او حاضر نشدند. مسوولان حوزه سیزدهم پولیس به خانوادهی عاطفه گفته بودند: «شما طرف [جانب دعوای] ما هستید و ما نمیتوانیم امنیت شما را تأمین کنیم.» اما مسوولان حوزه سیزدهم پولیس این ادعا را رد کرده و میگویند که تدابیر امنیتی مراسم تدفین در مسجد «امام هادی» در منطقهی ریگریشن برچی، از سوی نیروهای پولیس حوزه سیزده گرفته شده بود.
بشراحمد خاوری، آمر حوزه سیزدهم به روزنامه اطلاعات روز گفت که تأمین امنیت مراسم خاکسپاری که در تپهی شهدا در کوه قوریغ، صورت گرفت، مربوط حوزه سیزده نمیشود. او افزود که تأمین امنیت در ساحهی تپهی شهدا مربوط حوزههای شش و هژده است.
اعتراض دو روزهی هواداران فرمانده علیپور، یکی از فرماندهان خیزش مردمی در مناطق مرکزی افغانستان، بر خلاف تظاهرات گذشته در کابل، به خشونت کشیده شد و در اثر تیراندازی پولیس به شمول عاطفه هفت نفر کشته و دهها معترض و مامور پولیس زخمی شدند.
وقتی برای انجام مصاحبه با اعضای خانوادهی عاطفه به خانهیشان رفتم، سکوت غمانگیزی فضای خانه را فرا گرفته بود. همه در یک شوک به سر میبردند؛ شوک از دستدادن نابههنگام عاطفه.
پدر و مادر، خواهر و برادر و دیگر اعضای خانوادهی عاطفه با چشمان باد کرده و بغض در گلو دور هم نشسته بودند و از عاطفه میگفتند. کشتهشدن نابههنگام عاطفه، توان سخن گفتن را از پدر و مادرش گرفته است. پدرش میگوید که به دلیل سنگینی این درد نمیتواند حرف بزند. غم و دردی ناشی از دستدادن دختر نوجوان، مادر را نیز زمینگیر کرده است. او در میان ناله و ضجههای مادرانهاش داد میزد که «عاطفه برای همیشه به مکتب رفت».